fair

/fer//feə/

معنی: خوشگل، خوبرو، نمایشگاه، بازار مکاره، نسبتا خوب، بدون ابر، فریور، خوبرو، لطیف، منصفانه، بیطرفانه، منصف، بور، زیبا
معانی دیگر: دلپسند، پاک، نیک نام، خوش سابقه، بی کاستی، (دارای پوست سفید یا موی طلایی یا هردو) سرخ و سفید، سپید، بلوند، سیمین رخ، سیمین بر، (آب و هوا و آسمان) صاف، روشن، بی ابر، بی توفان، بی باد و باران، (خط و نوشتار) خوانا، با انصاف، برابر نگر، دادمند، بی غرض، بی غرضانه، برابر نگرانه، بدون تبعیض، مجاز، قانونی، روا، سزاوار، مستحق، بحق، (باد و غیره) موافق، یاری دهنده، نسبتا بزرگ، متوسط، رضایت بخش، میانگیر، میانگر، خوش ظاهر (ولی نه خوش باطن)، ظاهر فریب، (قدیمی) بی مانع، (راه) باز، سرراست، دقیقا، درست، مستقیم، امیدبخش، نویدبخش، متواضع و خوش برخورد، (مهجور) زیبایی، (قدیمی) زن، (قدیمی) چیز خوب یا زیبا، (محلی ـ در مورد آب و هوا و آسمان) صاف شدن، روشن شدن، (به ویژه در کشتی سازی) دارای سطح صاف و صیقلی کردن، نمایشگاه جهانی، (در اصل) هفته بازار (مثلا چهارشنبه بازار و غیره)، سوق، جشنواره (که در آن وسایل تفریح فراهم است و اجناس نیز به فروش می رسد و سود آن به مصرف امور خیریه می رسد)، شهربازی (سیار)

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: fairer, fairest
(1) تعریف: without bias, or without allowing a greater advantage for one side over another; just.
مترادف: impartial, just, unbiased, unprejudiced
متضاد: biased, inequitable, unfair, unjust, wrongful
مشابه: candid, clean, disinterested, dispassionate, equitable, even, evenhanded, honest, objective, right, square, valid

- Because she was a good friend of one of the contestants, she felt she could not be a fair judge of the competition.
[ترجمه گنج جو] احساس میکرد برای این رقابت داور منصفی نخواهد بود چون یکی از شرکت کنندگان مسابقه از دوستان صمیمی اش بود.
|
[ترجمه Matin] - از آنجا که او دوست خوب یکی از شرکت کنندگان بود ، احساس کرد نمی تواند یک قاضی عادلانه مسابقه باشد.
|
[ترجمه T.N] - از آنجا که او دوست خوب یکی از شرکت کنندگان در مسابقه بود ، احساس کرد نمی تواند داور عادلانه ای در مسابقات باشد.
|
[ترجمه Faezeh] از آنجا که او یکی از دوستان خوبش شرکت کننده در مسابقه بود نمیتوانست داور عادلی برای رقابت باشد
|
[ترجمه گوگل] از آنجا که او دوست خوب یکی از شرکت کنندگان بود، احساس می کرد که نمی تواند یک داور منصفانه در مسابقه باشد
[ترجمه ترگمان] چون او دوست خوبی از یکی از شرکت کننده ها بود، احساس می کرد که نمی تواند قاضی خوبی از مسابقه باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It's not fair that he can go and I have to stay here.
[ترجمه Lika Katsuki] این منصفانه نیست ک او بتواند برود و من باید اینجا بمانم
|
[ترجمه گوگل] منصفانه نیست که او می تواند برود و من باید اینجا بمانم
[ترجمه ترگمان] این عادلانه نیست که او می تواند برود و من باید اینجا بمانم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: just or reasonable in actions or decisions that affect others.
مترادف: just, reasonable
مشابه: conscientious, level-headed, moral

- The judge tries hard to be fair in his decisions.
[ترجمه Reza.A] قاضی بشدت تلاش می کند در تصمیماتش عادلانه رفتار کند.
|
[ترجمه گوگل] قاضی تلاش زیادی می کند تا در تصمیمات خود منصف باشد
[ترجمه ترگمان] قاضی سعی می کند در تصمیمات خود منصف باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- My parents were usually fair with me, but I thought they were being unreasonable at the time.
[ترجمه گوگل] پدر و مادرم معمولاً با من عادلانه رفتار می کردند، اما در آن زمان فکر می کردم آنها غیرمنطقی بودند
[ترجمه ترگمان] پدر و مادرم معمولا با من منصف بودند، اما من فکر می کردم آن ها در آن زمان غیرمنطقی هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: according to the rules; legitimate.
مترادف: clean, legitimate, proper, right
متضاد: unfair
مشابه: aboveboard, safe, valid

- Let's argue the matter in a fair debate.
[ترجمه گوگل] بیایید در یک بحث منصفانه بحث کنیم
[ترجمه ترگمان] اجازه دهید بحث را در یک بحث عادلانه مطرح کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- That kind of punch is not allowed in a fair fight.
[ترجمه گوگل] این نوع مشت در یک مبارزه منصفانه مجاز نیست
[ترجمه ترگمان] همچین مشت زدن به دعوای منصفانه مجاز نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: just or justified, deserved.
مترادف: just, justified, legitimate, merited, warranted

- I shouldn't be upset because I know it was a fair criticism.
[ترجمه گوگل] نباید ناراحت باشم چون می دانم نقد منصفانه ای بود
[ترجمه ترگمان] نباید ناراحت باشم، چون می دانم این انتقاد منصفانه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It wasn't fair that he received so harsh a punishment for such a petty crime.
[ترجمه گوگل] منصفانه نبود که او برای چنین جنایت کوچکی چنین مجازات سختی دریافت کند
[ترجمه ترگمان] این انصاف نبود که او چنین تنبیهی برای چنین جنایت ناچیز دریافت کرده باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: acceptable or reasonable.
مشابه: legitimate

- I had to admit it was a fair argument, and I was beginning to be convinced.
[ترجمه گوگل] من باید اعتراف می کردم که این یک استدلال منصفانه بود و من کم کم متقاعد می شدم
[ترجمه ترگمان] باید اعتراف کنم که این یک استدلال منصفانه بود، و کم کم داشتم متقاعد می شدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Do you think five hundred is a fair price?
[ترجمه Miss ahmadi] آیا شما فکر میکنید پانصد قیمت منصفانه ای است ؟
|
[ترجمه گوگل] به نظر شما پانصد قیمت مناسبی است؟
[ترجمه ترگمان] فکر می کنید پانصد روبل قیمت منصفانه است؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: pleasing to the eye; lovely.
مترادف: beauteous, beautiful, comely, lovely, pretty
متضاد: ugly, unattractive
مشابه: attractive, good-looking, seemly, well-favored

- Many suitors vied for the hand of the fair princess.
[ترجمه گوگل] بسیاری از خواستگاران برای دست پرنسس زیبا رقابت کردند
[ترجمه ترگمان] بسیاری از خواستگاران برای دست شاهزاده خانم زیبا رقابت می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: free from rain, snow, and storms; clear.
مترادف: clear, clement, mild
متضاد: foul, inclement
مشابه: bright, cloudless, pleasant, sunny

- We can take the boat out if the weather is fair.
[ترجمه p.j] اگر هوا صاف باشد می توانیم قایق بگیریم
|
[ترجمه گوگل] اگر هوا مناسب باشد می توانیم قایق را بیرون بیاوریم
[ترجمه ترگمان] اگه هوا خوب باشه میتونیم قایق رو ببریم بیرون
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(8) تعریف: only moderately good; acceptable.
مترادف: average, decent, tolerable
مشابه: acceptable, adequate, indifferent, mediocre, middling, moderate, OK, ordinary, passable, so-so

- His chances of surviving are fair.
[ترجمه گوگل] شانس او ​​برای زنده ماندن منصفانه است
[ترجمه ترگمان] شانس زنده ماندن او عادلانه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The food is fair in the cafeteria, but not great.
[ترجمه گوگل] غذا در کافه تریا منصفانه است، اما عالی نیست
[ترجمه ترگمان] غذا در کافه تریا منصفانه است، اما عالی نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Your grades are fair, but I know you can do better.
[ترجمه شاینی] نمره هات قابل قبوله، ولی میدونم که میتونی بهتر عمل کنی
|
[ترجمه گوگل] نمرات شما منصفانه است، اما می دانم که می توانید بهتر انجام دهید
[ترجمه ترگمان] ، نمره هات منصفانه ست ولی میدونم که میتونی بهتر عمل کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(9) تعریف: of a light tone.
مترادف: light, pale
متضاد: dark
مشابه: blond, blonde

- People with fair skin are more likely to get a sunburn.
[ترجمه مرمر] افرادی که دارای پوست روشن هستند بیشتر آفتاب سوخته میشوند
|
[ترجمه گوگل] افرادی که پوست روشن دارند بیشتر در معرض آفتاب سوختگی هستند
[ترجمه ترگمان] افراد مبتلا به پوست سفید به احتمال بیشتری آفتاب سوختگی را به دست می آورند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Her light brown hair becomes quite fair in the summertime.
[ترجمه گوگل] موهای قهوه ای روشن او در تابستان کاملا روشن می شود
[ترجمه ترگمان] موهای قهوه ای روشنش در تابستان کاملا عادلانه می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(10) تعریف: in baseball, designating a batted ball that lands inside the playing area.
متضاد: foul
مشابه: in

- At first, the ball looked like it was going to be fair, but it landed in foul territory.
[ترجمه گوگل] در ابتدا توپ به نظر می رسید که قرار است منصفانه باشد، اما در زمینی ناپاک فرود آمد
[ترجمه ترگمان] ابتدا مجلس رقص طوری به نظر می رسید که به نظر منصفانه می رسید، اما در قلمرو کثیف فرود آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(11) تعریف: relatively large; substantial.

- A fair number of people attended the performance.
[ترجمه گوگل] تعداد زیادی از مردم در این اجرا حضور داشتند
[ترجمه ترگمان] تعداد زیادی از مردم در این برنامه شرکت کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He'd had a fair amount to drink.
[ترجمه گوگل] او مقدار زیادی نوشیدنی خورده بود
[ترجمه ترگمان] مقدار زیادی نوشیدنی خورده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
قید ( adverb )
حالات: fairer, fairest
مشتقات: fairness (n.)
• : تعریف: in a just manner; fairly.
مترادف: fairly
مشابه: honestly, justly, legitimately, properly, rightly

- I don't think you're acting fair in this case.
[ترجمه گوگل] فکر نمی کنم در این مورد منصفانه رفتار کنید
[ترجمه ترگمان] فکر نمی کنم تو این مورد منصفانه رفتار کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: a gathering at which farm animals and farm produce are judged, usu. held over several days and including games and amusements.
مترادف: exhibition, show

- Their pig won first prize at the county fair.
[ترجمه گوگل] خوک آنها جایزه اول نمایشگاه شهرستان را به دست آورد
[ترجمه ترگمان] خوک اونا جایزه اولین جایزه رو برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The children love to go on the rides at the fair.
[ترجمه T.N] - بچه ها دوست دارند در نمایشگاه سوار شوند.
|
[ترجمه پارسا تقوی] خوک ان ها جایزه رتبه اول در نمایشگاه کشورشان را برد .
|
[ترجمه گوگل] بچه ها دوست دارند در نمایشگاه سوار شوند
[ترجمه ترگمان] بچه ها دوست دارند در بازار سواری کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a gathering to show products to potential buyers.
مترادف: exhibition, show
مشابه: bazaar, exhibit, exposition, market, sale

- a book fair
[ترجمه گوگل] یک نمایشگاه کتاب
[ترجمه ترگمان] یک کتاب زیبا بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. fair blow
(مشت زنی) ضربه ی مجاز

2. fair employment practices
امور استخدامی عاری از تبعیض

3. fair hair
موی بور

4. fair skin
پوست سپید

5. fair weather
آب و هوای ملایم

6. fair wind
(کشتی رانی) باد موافق

7. fair words
سخنان چرب و نرم

8. fair and square
(عامیانه) دادگرانه و درستکارانه

9. fair do (or doe)
(انگلیس ـ خودمانی) انصاف داشته باش

10. fair to middling
(عامیانه) نسبتا خوب،پذیرفتنی،قابل قبول

11. a fair and abundant land
یک سرزمین زیبا و غنی

12. a fair fortune
ثروت نسبتا زیاد

13. a fair hand
خط خوانا

14. a fair judge
قاضی منصف

15. a fair lady
خانمی خوشگل

16. a fair name
نام نیک

17. a fair punishment
تنبیه سزاوار

18. a fair road
راه باز

19. a fair teacher
معلم بی غرض

20. a fair treatment of people without regard to their race or religion
رفتار منصفانه با مردم بدون درنظر گرفتن نژاد و مذهب آنها

21. passing fair
بسیار زیبا

22. so fair an outward and so foul a nature!
ظاهر چنان زیباو طینت آنچنان بد!

23. the fair sex
زن،جنس لطیف

24. a fair cop
(انگلیس) بازداشت قانونی (سزاوار)

25. a fair crack of the whip
سهم منصفانه دادن

26. a fair question
پرسش منصفانه،پرسش بجا و خوب

27. all's fair in love and war
درباره ی عشق و جنگ می توان از هر ترفندی استفاده کرد

28. bid fair
محتمل بودن،به احتمال زیاد (کردن یا بودن)

29. by fair means or foul
هرطور که شده،از هر طریق که بشود

30. no fair
(معمولا به صورت حرف ندا) منصفانه نیست،مطابق مقررات نیست

31. play fair
منصفانه رفتار کردن،جوانمردانه رفتار کردن،از مقررات پیروی کردن

32. an agricultural fair
نمایشگاه کشاورزی

33. he expected fair compensation for his services
او انتظار داشت که در مقابل خدماتش پاداشی منصفانه به او داده شود.

34. tehran book fair
نمایشگاه کتاب تهران

35. a woman of fair complexion
زنی سفید چهره

36. he was struck fair in the face
درست خورد به صورتش

37. by one's own fair hand
(انگلیس ـ عامیانه) به دست خود

38. she is tall and fair
او بلندقامت و سپیدرو است.

39. the patient's condition is fair
حال بیمار نسبتا خوب است.

40. the younger students were fair game for playing tricks on
شاگردان کوچکتر به آسانی ملعبه می شدند.

41. to him anything is fair game
او از هیچ کاری ابا ندارد.

42. they didn't give me a fair shake
با من خوب تا نکردند.

43. a booth on the tenth international fair of tehran
غرفه ای در دهمین نمایشگاه بین المللی تهران

44. his review of my book was not fair
نقد او از کتاب من منصفانه نبود.

45. descrimination on the basis of gender is not fair
تبعیض به خاطر مرد یا زن بودن منصفانه نیست.

46. her disparagement of her brother's wife was not fair
بدگویی او از زن برادرش منصفانه نبود.

47. her geography is good and her persian composition is fair
جغرافی او خوب و انشای فارسی او متوسط است.

مترادف ها

خوشگل (اسم)
fair, belle, good-looker

خوبرو (اسم)
beauty, beautiful, fair

نمایشگاه (اسم)
exposition, exhibition, fair, playhouse, showplace

بازار مکاره (اسم)
fair

نسبتا خوب (صفت)
tolerable, fair, goodish

بدون ابر (صفت)
fair

فریور (صفت)
true, just, fair, orthodox

خوبرو (صفت)
handsome, beautiful, fair, comely

لطیف (صفت)
fine, delicate, tender, gentle, soft, subtle, rare, fair, elegant, benignant, benign, fragile, tenuous, refined, precious, volatile, gossamer, incomparable

منصفانه (صفت)
just, candid, fair, impartial, even-handed

بیطرفانه (صفت)
fair, even-handed

منصف (صفت)
just, square, fair, unprejudiced, equitable

بور (صفت)
auburn, blond, fair, rufous

زیبا (صفت)
cute, yummy, handsome, beautiful, scrumptious, spiffy, fair, beauteous, elegant, picturesque, goodly, well-favored, well-favoured, bonnie, bonny, chic, stylish, dinky, eyeful, pulchritudinous

تخصصی

[حسابداری] نمایشگاه
[حقوق] عادلانه، منصفانه، از روی قاعده، مطلوب
[نساجی] زیبا - لطیف - متوسط - نسبتا خوب
[ریاضیات] منظم، خوب

انگلیسی به انگلیسی

• festival, market, bazaar; exhibition, show
just, equitable; reasonable; average; handsome; light colored; comfortable; clean, clear
justly, equitably; directly; completely, really (slang)
something or someone that is fair is reasonable, right, and just.
a fair number, size, or amount is quite a large number, size, or amount.
if you have a fair guess or a fair idea about something, you are likely to be correct.
if you have a fair chance of doing something, it is likely that you will be able to do it.
someone who is fair or who has fair hair has light, gold-coloured hair.
fair skin is pale in colour.
when the weather is fair, it is quite sunny and not raining; a formal use.
a fair is an event held in a park or field at which people pay to ride on various machines for amusement or try to win prizes in games.
a fair is also an event at which people display or sell goods.

پیشنهاد کاربران

وقتی در مورد پوست و مو می آید بمعنی �بور ، روشن � هست
It is not fair to talk to him like that
منصفانه/عادلانه نیست که اونطور باهاش حرف بزنی
اگر در قالب صفت به کار رفته باشه میشه : 1 - عادلانه و منصفانه. 2 - خوب و رضایت بخش 3 - خوشکل و خوشتیپ
اگر در قالب اسم بود: 1 - میشه بازار و نمایشگاه 2 - فستیوال و کارناوال
همایش
جوانمنردانه، بی طرفانه، منصفانه، منصف
fair: منصف
fair 2 ( n ) =a type of entertainment in a field or park at which farm animals and products are shown and take part in competitions
fair
fair 1 ( n ) ( fɛr ) =a type of entertainment in a field, park, or street at which people can ride on large machines, play games to win prizes, watch performers, etc.
fair
You are not being fair
کم لطفی میکنید
( n ) : نمایشگاه
( adj ) : منصفانه
( adv ) : به صورت منصفانه، به طور منصفانه
1 - نمایش ، رویداد ( اسم ) : جایی که بازی های گروهی انجام میشه و تفریحات مختلفی وجود داره
2 - عادلانه ، منصفانه ( صفت )
1 - رویداد ، نمایش ( اسم ) یک رویداد است که در آن انواع بازی های گروهی انجام میشه و غذاهای مختلف سرو میشه و بازی های مختلفی وجود دارد
2 - منصفانه ، عادلانه
جوانمردانه
Fair play : بازی جوانمردانه ( فوتبال )
How is that fair?
درست، به جا
پوست روشن و موی بور
🌐 کلماتی کاربردی برای بیان هوای مطلوب و دلپذیر:
✅ calm – very little wind
✅ clear – no clouds, rain, etc.
✅ clement – pleasant because it is neither very hot nor very cold
✅ cloudless – no clouds in the sky
...
[مشاهده متن کامل]

✅ equable – does not change very much
✅ fair – pleasant and not raining
✅ fine – sunny and not raining
✅ pleasant – dry and neither very hot nor very cold
✅ still – without wind
✅ temperate – a temperate climate or region is never extremely hot or extremely cold
✅ windless – without any wind
منبع: www. writerswrite. co. za

عادلانه. منصفانه. زیبا، بور، بی کم و کاست، نمایشگاه
بی نقص و بی عیب
A big festival
مسابقه
چند معنی داره:
عادلانه
خوب
زیبا
نمایشگاه
نمایشگاه
a public event of shows and games in a town or village در کانون زبان ایران reach3
لایک یادتون نره کیوتا
روشن
means right and just
درمورد آب و هوا به معنی مطبوع
Reasonable and acceptable
منطقی، منصفانه، عادلانه
بی طرف، متوسط
Book fair
نمایشگاه کتاب
صفت:
بور ، روشن، بلوند
منصف، منصفانه، عادل
نسبتا خوب، قابل قبول، رضایت بخش
جذاب، خوش قیافه ، زیبا
هوای مطلوب ، مساعد
نسبتا زیاد
اسم:
بازار مکاره، هفته بازار
شهر بازی سیار، کارناوال
نمایشگاه
پزشکی:نسبتا خوب
دو معنی داره
نمایشگاه ( اسم )
عادلانه ( صفت )
هوای صاف و بدون ابر ، یکی دیگه از معانیشه
معنی اول=منصفانه/عادلانه=Right and just
معنی دوم=نمایشگاه=public event of shows and games in a town or village
معنی اول= منصفانه/عادلانه=Right and just
معنی دوم=نمایشگاه=feeling or showing that you want something that somebody else has
A public event of shows and games in a town or village که معنیش میشه: یک رویداد عمومی نمایش و بازی در یک شهر یا روستا
در کل منظورش گروه های نمایشی هست که توی شهر ها و روستا ها برگزار میشه و همه میتونن در اون شرکت کنن
توی کتیب کانون reach 3 هم همین میشه🌸🎀
( One of them fair hair ( Br
2 ( عادلانه منصفانه
3 ) for instance fairly good نسبتا خوب
رنگ طلایی مو
Fairly: کاملاً
نمایشگاه شهربازی
Fair=a large public even to show like jobs or craft
انصاف

نسبتا خوب
بی طرف ، عادلانه
نمایشگاه ( . n )
A public event of shows and games in a town or
village
🎭 بازی و اجرا های گروهی و مردمی که تو شهر و روستا انجام میشه ( . n ) 🎭
زیبا
جوانمردانه
عادلانه بودن و منصف بودن

that s not fair
این عادلانه نیست .
منصفانه یا منصف
در اینامه رهسازی به معنی سطح مرطوب که در زهکشی ^قابل قبول^ است
Career fair
Or career expo. Or job fair
Is generally an opportunity for local businesses to recruit new employees from university.
یک میتینگ یا به اصطلاح نمایشگاهی است
تا فرصتی برای کارفرماهای محلی ایجاد کنه تا افراد تازه کار رو از دانشگاه جزب کار کنند.
adj=عادلانه - بور ( روشن )
n = نمایشگاه
Right and just به معنی درست و عادلانه
fair means right and just
در کتاب های کانون زبان میشه fair means right and just
منصف
نرم و لطیف
جشنواره، نمایشگاه
حسابداری : دقیق و هدفمند ( برای توصیف دفاتر مالی استفاده می شود )
درستکار و با عدالت 🙃
زیبا و منصفانه


fair means interest that people
show in somebody or something
زیباوسفید پوست و منصفانه
در اسم به معنی نمایشگاه و در صفت به معنی عادلانه
That fair is near the hotel
آن نمایشگاه کنار هتل است
منصفانه
معنی این واژه زیبا و خوشگله که در بعضی جمله ها معنی منصفانه و عادلانه میده.
. A public event of shows and games in a town or village
عادلانه _ بی طرف
۱ - بازار مکاره . ۲ - منصفانه
نمایش کالا یا مسابقه ماشین
Justice
منصفانه

منصفانه ، نمایشگاه کالا ، زیبا ، لطیف ، نسبتا خوب ، متوسط ، بور ، بدون ابر ، منصف ، نمایشگاه ، بازار مکاره ، بی طرفانه ، علوم مهندسی: نمایشگاه کالا ، قانون ـ فقه: منصفانه ، بیطرفانه ، بازرگانی: نمایشگاه ، هفته بازار عادلانه
شهر بازی

شهربازی
نمایشگاه
عادلانه
Right and just
هوای صاف
عادلانه
منصفانه

لطیف
نرم
جوانمردانه
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٨١)

بپرس