fuzzy

/ˈfəzi//ˈfʌzi/

معنی: تیره، کرکی، ریش ریش، خواب دار
معانی دیگر: مبهم، ناروشن، ناآشکار، گرفته، تار، گنگ، (کامپیوتر) نامعلوم، (مانند یا پوشیده از کرک یا پرز) پرزدار، پرزمانند، پرزناک، کرک سان، کرک دار، وز کرده، پرزدار

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: fuzzier, fuzziest
مشتقات: fuzzily (adv.), fuzziness (n.)
(1) تعریف: of or resembling fuzz.
مشابه: fluffy, furry, hairy, woolly

(2) تعریف: covered with fuzz.
مشابه: furry, hairy, woolly

(3) تعریف: blurry or indistinct.
مترادف: blurred, blurry, indistinct
مشابه: dim, faint, foggy, obscure, shadowy, vague

- a fuzzy picture
[ترجمه محسن] یک تصویر مبهم
|
[ترجمه گوگل] یک عکس مبهم
[ترجمه ترگمان] تصویر فازی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: muddleheaded; confused.
مترادف: befuddled, confused, foggy, muddle-headed
مشابه: incoherent

- The students are still fuzzy on this concept.
[ترجمه پوریا] این مفهوم برای دانش آموزان، هنوز مبهم است.
|
[ترجمه گوگل] دانش آموزان هنوز در مورد این مفهوم مبهم هستند
[ترجمه ترگمان] دانش آموزان هنوز در این مفهوم مبهم هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. fuzzy logic
منطق گنگ

2. fuzzy thinking
تفکر مغشوش

3. a fuzzy sound
صدای مبهم و گرفته

4. The lettering is fuzzy and indistinct.
[ترجمه علی] حروف نامتقارن و درهم است
|
[ترجمه گوگل]حروف مبهم و نامشخص است
[ترجمه ترگمان] حروف نامشخص و نامفهوم هستن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. He had fuzzy black hair and bright black eyes.
[ترجمه فاطمه] او موهای مشکی وز کرده و چشمان سیاه روشن داشت
|
[ترجمه marjan] موهای وز مشکی و چشمان سیاه براق داشت
|
[ترجمه گوگل]موهای مشکی مات و چشمان مشکی روشنی داشت
[ترجمه ترگمان]موهای سیاه و چشم های سیاه براق داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Is the picture always fuzzy on your TV?
[ترجمه فاطمه ابراهیمی] ایا تصویر تلویزیون شما همیشه برفک داره؟
|
[ترجمه گوگل]آیا تصویر همیشه در تلویزیون شما مبهم است؟
[ترجمه ترگمان]آیا تصویر همیشه در تلویزیون شما مبهم است؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Some of the photos were so fuzzy it was hard to tell who was who.
[ترجمه احمد صولتی] بعضی از عکسها خیلی مات بودن و سخت میشد گفت کی به کیه.
|
[ترجمه گوگل]برخی از عکس‌ها آنقدر مبهم بودند که تشخیص اینکه چه کسی کیست دشوار بود
[ترجمه ترگمان]بعضی از عکس ها آن قدر مبهم بودند که تشخیص آن چه کسی بود سخت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The television picture is fuzzy tonight.
[ترجمه احمد صولتی] تصویر تلویزیون امشب غیر واضحه
|
[ترجمه فاطمه] تصویر تلویزیون امشب شفاف نیست، کدر است.
|
[ترجمه گوگل]تصویر تلویزیون امشب مبهم است
[ترجمه ترگمان]تصویر تلویزیون امشب مبهم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. There's a fuzzy line between parents' and schools' responsibilities.
[ترجمه گوگل]یک خط مبهم بین مسئولیت والدین و مدرسه وجود دارد
[ترجمه ترگمان]یک خط مبهم بین والدین و والدین وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The truck's headlights were all fuzzy and ghostlike.
[ترجمه گوگل]چراغ های جلوی کامیون همگی مبهم و شبح مانند بودند
[ترجمه ترگمان]چراغ های اتومبیل روشن و شبح گونه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. I stroked the kitten's fuzzy back.
[ترجمه فاطمه ابراهیمی] پشت کرکی بچه گربه رو نوازش کردم. با من دست کشیدم رو پشت کر کی بچه کربه
|
[ترجمه گوگل]پشت مبهم بچه گربه را نوازش کردم
[ترجمه ترگمان]سر بچه گربه را نوازش کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He had little patience for fuzzy ideas.
[ترجمه marjan] او صبر کمی برای ایده های مبهم داشت
|
[ترجمه گوگل]او برای ایده های مبهم صبر کمی داشت
[ترجمه ترگمان]او صبر و شکیبایی زیادی برای ایده های گنگ داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. My hair's gone all fuzzy!
[ترجمه فاطمه ابراهیمی] موهام وز شده
|
[ترجمه گوگل]موهام کلا کدر شده!
[ترجمه ترگمان]موهایم ژولیده است!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. A couple of fuzzy pictures have been published.
[ترجمه marjan] یکی دو تاعکس تار منتشر شده است
|
[ترجمه گوگل]چند تصویر مبهم منتشر شده است
[ترجمه ترگمان]تعدادی تصاویر فازی منتشر شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تیره (صفت)
obscure, thick, dark, dim, black, gloomy, heavy, somber, sombre, muddy, turbid, murky, fuzzy, murk, nebulous, caliginous, overcast, cloudy, lurid, indistinct, tawny, darkling, fulvous, fuscous, inky

کرکی (صفت)
fuzzy, cottony, fluffy, villous, flannelette, flocculent, villiform, plumy, tomentous

ریش ریش (صفت)
fuzzy, torn

خواب دار (صفت)
fuzzy, sleepy, nappy, plushy

تخصصی

[صنعت] شرایط عدم قطعیت، ابهام
[نساجی] کرکی - پرزدار - کرکدار - خابدار - پارچه کرکدار - تیره
[آمار] مشکّک، فازی

انگلیسی به انگلیسی

• soft, cottony, fluffy; lint-covered; cloudy, hazy, blurry; confused
fuzzy hair sticks up in a soft, curly mass.
a fuzzy picture, image, or sound is unclear and hard to see or hear.
if you or your thoughts are fuzzy, you are confused and cannot think clearly.

پیشنهاد کاربران

ب نوزاد موشی ک تازه کرک و پشم در آورده و حدود ۷ الی ۱۴ روز سن داره هم گفته میشه
توی سوری ها حدود ۶ گرم وزن و توی رت حدود ۲۰ گرم وزن
1. نامشخص/ مبهم.
2. برفک تلویزیون/خش و خش رادیو.
unclear
فازی - یکی از زیر شاخه های هوش مصنوعی Fuzzy logic به معنای منطق فازی است
به معنای تصویر برفکی و خراب تلویزیون هم گفته میشود .
fluffy
پشمالو
به کسی که اصلا کاراش مشخص نیست به چه شکله و تکلیفش با خودش مشخض نیست fuzzy میگویند
خواب آلود
کسل
vague
ناواضح
مبهم و ناقص
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس