frosty

/ˈfrɒsti//ˈfrɒsti/

معنی: یخ زده
معانی دیگر: (در مورد حرارت هوا) سرد، زیر صفر، یخبندان، بشم زا، پوشیده از شبنم یخزده، بشم پوش، سپید، برفک دار، پشک زده، (احساس یا رفتار) سرد، بی عاطفه، غیر دوستانه، نا دوست وار، ی  زده، بسیارسردپوشیده از شبنم ی  زده

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: frostier, frostiest
مشتقات: frostily (adv.), frostiness (n.)
(1) تعریف: causing or marked by frost; freezing.

(2) تعریف: made of or covered with frost, or something resembling frost.

(3) تعریف: cold in manner or attitude.
مشابه: cold, frigid

(4) تعریف: gray or white with age; hoary.

جمله های نمونه

1. tonight the weather will be frosty
امشب هوا یخبندان خواهد بود.

2. the grass under my feet was frosty
لایه ای از برفک چمن زیر پایم را پوشانده بود.

3. the atmosphere at the reception was quite frosty
محیط پذیرایی بسیار سرد بود.

4. The air had a frosty bite.
[ترجمه گوگل]هوا نیش یخ زدگی داشت
[ترجمه ترگمان]هوا خیلی سرد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The day dawned cold and frosty.
[ترجمه گوگل]روز سرد و یخبندان بود
[ترجمه ترگمان]هوا سرد و سرد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He breathed in the frosty air.
[ترجمه گوگل]در هوای یخ زده نفس کشید
[ترجمه ترگمان]در هوای یخ زده نفس می کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He gave me a frosty stare.
[ترجمه گوگل]نگاه یخ زده ای به من انداخت
[ترجمه ترگمان]نگاهی سرد به من انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. My words got a frosty reception.
[ترجمه گوگل]سخنان من با استقبال سردی مواجه شد
[ترجمه ترگمان] کلمات من یه پذیرایی یخ زده دارن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He gave me a frosty look.
[ترجمه گوگل]نگاه سردی به من انداخت
[ترجمه ترگمان]نگاه سردی به من انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The latest proposals were given a frosty reception.
[ترجمه گوگل]از آخرین پیشنهادات با استقبال سردی مواجه شد
[ترجمه ترگمان]آخرین پیشنهاد به یک پذیرایی یخ زده داده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Her first book got a wonderful/warm/frosty reception from the critics.
[ترجمه گوگل]اولین کتاب او با استقبال شگفت انگیز/گرم/ سرد منتقدان مواجه شد
[ترجمه ترگمان]اولین کتاب او یک پذیرش بسیار گرم \/ گرم از جانب منتقدین دریافت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The atmosphere in the room was decidedly frosty.
[ترجمه گوگل]فضای اتاق کاملاً یخ زده بود
[ترجمه ترگمان]هوای اتاق کاملا سرد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. His cool green eyes became positively frosty.
[ترجمه گوگل]چشمان سبز خنک او به طور مثبت یخ زده شد
[ترجمه ترگمان]چشمان سبز زیبایش بسیار سرد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. It was a cold and frosty morning.
[ترجمه گوگل]صبح سرد و یخبندان بود
[ترجمه ترگمان]صبح سرد و یخ بندان بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

یخ زده (صفت)
frozen, frosted, frosty

انگلیسی به انگلیسی

• cold, frozen, freezing; frosted, covered in frost; unfriendly; gleaming white
if the weather is frosty, the temperature is below freezing.
if you refer to someone's behaviour as frosty, you think that person is unfriendly.

پیشنهاد کاربران

آدم برفی
unfriendly or not welcoming
غیر دوستانه و ناخوشایند، سرد ( در روابط و رفتار )
a frosty manner
The delegation will reportedly pay a pilgrimage to Islam’s holiest site in Mecca and try to mend Hamas’s relationship with Riyadh, which has been frosty since 2007
منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/frosty?q=frosty
🌐 کلماتی کاربردی برای بیان هوای سرد:
✅️ bleak – very cold and grey
✅️ biting – so cold that it makes you feel uncomfortable
✅️ brisk – fairly cold and a fairly strong wind is blowing
...
[مشاهده متن کامل]

✅️ crisp – cold and dry
✅️ fresh – fairly cold and the wind is blowing
✅️ frosty – cold enough to produce frost
✅️ hard – a very cold winter
✅️ harsh – extremely cold and unpleasant
✅ icy – very cold, like ice
✅ raw – cold and unpleasant
✅ snowy – covered with snow
منبع: www. writerswrite. co. za

یخ بندان
خیلی سرد , یخ ( زده ) ؛ سرد ( رفتار )
– It was a cold and frosty morning
– Tonight the weather will be frosty
– The grass under my feet was frosty
– Be careful, the pavements are very frosty
– He gave me a frosty look
– The atmosphere at the party was frosty
adj form of frost
یخ زده

بپرس