french

/ˈfrent͡ʃ//frent͡ʃ/

معنی: فرانسوی، فرانسوی، خلال کردن
معانی دیگر: زبان فرانسه، (معمولا f کوچک - انگلیس) ورموت سک، (وابسته به کشور فرانسه و مردم و فرهنگ و زبان آن) فرانسوی، (معمولا f کوچک) گوشت استخوان را تراشیدن (به ویژه گوسفند و گوساله)، (لوبیا سبز را) به صورت باریکه باریکه بریدن، نواره کردن، vt :خلال کردن باقلا وامثال ان، مقشر کردن، vt : فرانسوی، فرانسه، فرانسوی کردن

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
• : تعریف: of, pertaining to, or characteristic of France or its people, culture, language, or the like.
اسم ( noun )
(1) تعریف: (used with a pl. verb) the people of France, or their descendants (usu. prec. by the).

(2) تعریف: the language of France.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: Frenches, Frenching, Frenched
• : تعریف: to cut (potatoes, beans, or the like) into narrow strips; julienne.

جمله های نمونه

1. He is the author of two books on French history.
[ترجمه گوگل]او نویسنده دو کتاب درباره تاریخ فرانسه است
[ترجمه ترگمان]او نویسنده دو کتاب در تاریخ فرانسه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Both of the women were French.
[ترجمه گوگل]هر دو زن فرانسوی بودند
[ترجمه ترگمان]هر دو زن فرانسوی بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. John is good at French but weak at history.
[ترجمه S] جان در درس فرانسوی خوب است اما در درس تاریخ ضعیف است
|
[ترجمه گوگل]جان در زبان فرانسه خوب است اما در تاریخ ضعیف است
[ترجمه ترگمان]جان در فرانسه خوب است، اما در تاریخ ضعیف است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. They organized the festival jointly with the French cultural service.
[ترجمه گوگل]آنها این جشنواره را به طور مشترک با سرویس فرهنگی فرانسه برگزار کردند
[ترجمه ترگمان]آن ها این جشنواره را به طور مشترک با خدمات فرهنگی فرانسه سازماندهی کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. He acted his part very well in the French drama.
[ترجمه گوگل]او نقش خود را در درام فرانسوی بسیار خوب بازی کرد
[ترجمه ترگمان]نقش خود را در نمایش فرانسوی بسیار خوب بازی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. We spent a month in the French town of Le Puy.
[ترجمه گوگل]یک ماه را در شهر لو پوی فرانسه گذراندیم
[ترجمه ترگمان]ما یک ماه در شهر فرانسوی of پول صرف کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He regularly gives lectures on modern French literature.
[ترجمه گوگل]او مرتباً در مورد ادبیات مدرن فرانسه سخنرانی می کند
[ترجمه ترگمان]او به طور منظم در مورد ادبیات مدرن فرانسه سخنرانی می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The French began to assemble an army.
[ترجمه گوگل]فرانسوی ها شروع به جمع آوری ارتش کردند
[ترجمه ترگمان]فرانسویان شروع به جمع کردن ارتش کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Our first lesson on Tuesdays is French.
[ترجمه گوگل]اولین درس ما در سه شنبه ها زبان فرانسه است
[ترجمه ترگمان]اولین درس ما در سه شنبه ها فرانسه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The film is only funny if you appreciate French humour .
[ترجمه گوگل]فیلم فقط در صورتی خنده دار است که از طنز فرانسوی قدردانی کنید
[ترجمه ترگمان]این فیلم فقط اگر طنز فرانسوی را تحسین کنید خنده دار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Millions of hamburgers and French fries are eaten every year.
[ترجمه گوگل]سالانه میلیون ها همبرگر و سیب زمینی سرخ کرده خورده می شود
[ترجمه ترگمان]میلیون ها همبرگر و سیب زمینی سرخ کرده هر سال می خورند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Do you read many French authors?
[ترجمه گوگل]آیا نویسندگان فرانسوی زیادی می خوانید؟
[ترجمه ترگمان]نویسندگان فرانسوی بسیاری را می خوانید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The French teacher dictates to the class every other week.
[ترجمه گوگل]معلم فرانسه یک هفته در میان به کلاس دیکته می کند
[ترجمه ترگمان]معلم فرانسوی هر هفته به کلاس دیکته می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. During the French Revolution, thousands of people were guillotined.
[ترجمه گوگل]در طول انقلاب فرانسه، هزاران نفر گیوتین شدند
[ترجمه ترگمان]در زمان انقلاب فرانسه، هزاران نفر با گیوتین اعدام شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. His knowledge of French remained pretty patchy.
[ترجمه گوگل]دانش او از زبان فرانسه بسیار ناچیز باقی ماند
[ترجمه ترگمان]دانش او از زبان فرانسه نسبتا تکه تکه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

فرانسوی (اسم)
french, gaul

فرانسوی (صفت)
french, gallic, gallican

خلال کردن (فعل)
french

انگلیسی به انگلیسی

• language of france; language spoken in several countries (such as canada, parts of belgium, switzerland, in specific countries in africa and the caribbean and in other places); people of france collectively; vulgar language
of or pertaining to france or its inhabitants; of french origin
family name; daniel chester french (1850-1931) u.s. sculptor who created the seated marble statue of abraham lincoln in lincoln memorial in washington d.c. (usa)
cut vegetables or meat into thin strips before cooking them; trim fat or bone from meat or chops; (slang) give a french kiss; (vulgar slang) perform oral sex on a person
french means belonging or relating to france.
french is the language spoken by people who live in france and in parts of belgium, canada, and switzerland.
the french are the people who come from france.

پیشنهاد کاربران

pardon my French, but. . . : خیلی عذر می خوام ولی. . . ( قبل از استفاده کردن از کلمات غیر مناسب و شاید زننده استفاده میشه )
French me : لب گرفتن
فرنچ
فرنچ فرایز
سیب سرخ کرده
سیب زمینی سرخ شده
خلال سیب زمینی
خلال
سیب زمینی سرخ کرده یا خلالی
( French )
France language
For example : l'm gonna learn french
زبان فرانسوی
French : فرانسوی
France : فرانسه
Pardon my french
یعنی: جسارت منو ببخشید
فرانسوی - خلال کردن
به معنی فرانسوی هست ولی کلمهFranceبه معنی فرانسه هست🙂
فرانسوی
اصطلاح
Excuse my french به معنی
گلاب به روت/ جسارت بنده رو ببخشید

زبان فرانسوی
اهل فرانسه
فرانسه . فرانسوی بیشتر کاربردش منظورش زبان فرانسویه
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس