flake

/ˈfleɪk//fleɪk/

معنی: جرقه، برفک، پوسته، ورقه، فلس، تکه کوچک، برفک زدن تلویزیون، پوسته پوسته شدن، ورد امدن
معانی دیگر: (هر چیز کوچک و مسطح مانند دانه ی برف یا شوره ی سر) دانه، ذره، پهنک، پا ریزه، پوستک، پوستک چه، به صورت دانه های برف مانند در آمدن یا در آوردن، پوسته پوسته شدن یا کردن، لایه لایه شدن یا کردن، ور آمدن، تراشه، پشیزه، پوسه، پولک، پولک چه، (امریکا- خودمانی) خل، بی کله، آدم بی منطق، تخته یا پهنه که روی آن خوراک خشک می کنند یا خوراک نگه می دارند، رجوع شود به: flak، تکه کوچک برف وغیره، ورد امدن باout یاup

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a thin fragment, esp. one that has split off or peeled off from a surface.
مشابه: scale

- flakes of paint
[ترجمه گوگل] تکه های رنگ
[ترجمه ترگمان] دانه های رنگی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: any small or light piece, esp. of snow.

(3) تعریف: (slang) an eccentric person.
مشابه: eccentric, oddball
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: flakes, flaking, flaked
(1) تعریف: to split off or peel off from a surface in flakes.
مشابه: scale

- The paint on the wall is flaking.
[ترجمه گوگل] رنگ روی دیوار پوسته پوسته می شود
[ترجمه ترگمان] رنگ دیوار پوسته پوسته شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to produce flakes.

- The wall is flaking.
[ترجمه گوگل] دیوار پوسته پوسته می شود
[ترجمه ترگمان] دیوار پوسته پوسته شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
عبارات: flake out
(1) تعریف: to split off or peel off in flakes from.

- Moisture is flaking the surface of the paint.
[ترجمه گوگل] رطوبت سطح رنگ را پوسته پوسته می کند
[ترجمه ترگمان] رطوبت از سطح رنگ پوسته پوسته می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to cause to form flakes.

جمله های نمونه

1. I think I'm going to flake out; I'd better sit down.
[ترجمه گوگل]من فکر می کنم من قصد دارم پوسته پوسته شدن بهتره بشینم
[ترجمه ترگمان]من فکر می کنم که می خواهم دست از پا خطا کنم؛ بهتر است بنشینم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. The paint's beginning to flake off.
[ترجمه گوگل]رنگ شروع به پوسته شدن می کند
[ترجمه ترگمان]رنگ نقاشی شروع به قطع شدن می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The paint is beginning to flake off.
[ترجمه گوگل]رنگ شروع به پوسته شدن می کند
[ترجمه ترگمان]رنگ شروع به پوسته پوسته شدن می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Remove the skin and flake the flesh.
[ترجمه Saideh Hashemi] پوست را جدا کرده و گوشت را ریز ریز کنید
|
[ترجمه Edris nozari] پوست و فلس این ماهی را جدا کنید
|
[ترجمه گوگل]پوست را جدا کرده و گوشت را پوسته پوسته کنید
[ترجمه ترگمان]پوست و پوسته پوسته شدن پوست را بردارید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Patches of skin are starting to flake off.
[ترجمه گوگل]لکه های پوست شروع به پوسته پوسته شدن می کنند
[ترجمه ترگمان]تکه های پوست شروع به پوسته پوسته شدن می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Flake the tuna and add to the sauce.
[ترجمه گوگل]ماهی تن را پوست کنده و به سس اضافه کنید
[ترجمه ترگمان]ماهی تن را در دستم گذاشت و به سس اضافه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The paintwork is beginning to flake; it'll need doing over / to be done over soon.
[ترجمه گوگل]رنگ شروع به پوسته پوسته شدن می کند این کار باید دوباره انجام شود / به زودی تمام شود
[ترجمه ترگمان]رنگ باعث پوسته پوسته شدن می شود؛ نیاز است که این رنگ به زودی تمام شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. State the right facts or flake out.
[ترجمه گوگل]حقایق درست را بیان کنید یا آن را آشکار کنید
[ترجمه ترگمان]وضعیت درست و یا پوسته پوسته شدن را نشان دهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Oiled wood is water-resistant and won't flake.
[ترجمه گوگل]چوب روغنی در برابر آب مقاوم است و پوسته پوسته نمی شود
[ترجمه ترگمان]چوب oiled مقاوم در برابر آب است و باعث پوسته پوسته شدن نخواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. A flake of bone had lodged itself in his knee.
[ترجمه گوگل]پوسته ای از استخوان در زانویش نشسته بود
[ترجمه ترگمان]یک تکه استخوانی که در زانوی او فرورفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Remove the skin and flake the cooked fish.
[ترجمه گوگل]پوست آن را جدا کرده و ماهی پخته شده را پوسته پوسته کنید
[ترجمه ترگمان]پوست و کباب کردن ماهی پخته شده را از بین ببرید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The paint on the walls is beginning to flake .
[ترجمه گوگل]رنگ روی دیوارها شروع به پوسته پوسته شدن می کند
[ترجمه ترگمان]رنگ دیوارها شروع به پوسته پوسته شدن می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Flake or pellets can be ground down fine enough even for a dwarf cichlids using a coffee grinder.
[ترجمه گوگل]پولک یا گلوله را می توان حتی برای سیکلیدهای کوتوله با استفاده از آسیاب قهوه به اندازه کافی خوب آسیاب کرد
[ترجمه ترگمان]Flake یا میخ می توانند به اندازه کافی زمین باشند حتی برای یک کوتوله با استفاده از یک آسیاب قهوه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. From the base of the flake a long stride left gains a foot ledge.
[ترجمه گوگل]از پایه پوسته، یک گام بلند به سمت چپ، یک تاقچه پا به دست می آورد
[ترجمه ترگمان]از پایین به پایین، یک گام بلند که به سمت چپ بلند می شود، یک قدم به سمت چپ می رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Flake is often refused and live foods such as Tubifex, Mosquito larvae, small earthworms, are needed to tempt them.
[ترجمه گوگل]پولک اغلب خودداری می شود و برای وسوسه کردن آنها به غذاهای زنده مانند Tubifex، لارو پشه، کرم های خاکی کوچک نیاز است
[ترجمه ترگمان]Flake در Flake اغلب از غذاهای زنده مانند Tubifex، لارو Mosquito، کرم های خاکی کوچک استفاده می شود و برای تحریک آن ها مورد نیاز است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

جرقه (اسم)
arc, spark, sparkle, scintillation, scintilla, flake, cough

برفک (اسم)
canker, flake, thrush, milk fever

پوسته (اسم)
case, scale, flake, cod, membrane, chaff, crust, cortex, incrustation, scurf, pellicle, patagium, shuck, testa

ورقه (اسم)
ticket, form, flake, sheet, paper, leaf, streak, tablet, leaflet, slab, layer, writ, lamina

فلس (اسم)
scale, flake, small copper coin, squama

تکه کوچک (اسم)
flake

برفک زدن تلویزیون (اسم)
flake

پوسته پوسته شدن (فعل)
flake, scab, exfoliate, desquamate

ورد امدن (فعل)
flake

تخصصی

[عمران و معماری] پولکی
[نساجی] پولکی - پولک مانند - پرک - فلسی
[ریاضیات] ورقه ورقه شدن، شاخته ای، پولک
[] زبانة سنگی، منقار سنگی, گیره
[پلیمر] پرک، پولک، تکه تکه کردن

انگلیسی به انگلیسی

• small piece, fragment, chip; stratum; strange person (slang); cocaine (slang); frame for drying fish
peel; chip; come off in small pieces; form into flakes; cover with flakes
a flake is a small thin piece of something that has broken off a larger piece.
a flake is also a snowflake.
if paint flakes, small pieces of it come off.
if you flake out, you collapse or go to sleep because you are very tired; an informal expression.

پیشنهاد کاربران

باریدن
to fall off in small thin pieces
تکه های ریز چیزی
there was wooden flakes on her cloth
تکه های چوب روی لباسش بود
زیر قول زدن
پَرپَر ، پَرِه پَرِه
. "flake is Australian term of "shark
آدم تو زرد
قال گذاشتن
ادم غیر قابل اعتمادد
flake ( علوم و فنّاوری غذا )
واژه مصوب: پَرک 2
تعریف: لایۀ نازکی به ضخامت چند دهم میلی متر از مادۀ غذایی خشک‏شده یا خمیر مادۀ غذایی که با خشک‏کن غلتکی خشک شده باشد
دو دره باز
دانه ( برف ) ؛ پوسته پوسته شدن
– The snow came down in huge flakes
– Patches of skin are starting to flake off
– The paint on the wall is beginning to flake
آدم بد قول
پرک
Oat flake : جو دو سر پرک
《 پارسی را پاس بِداریم》
flake
واژه ای ایرانی - اُروپایی :
آلمانی : Flocke
پارسی : پَرَک ، پَرَکه = دانه یِ بَرف ، پوسته یِ دانه یِ گَندُم ( کورن فِلِکس )
flake = Flocke = parake = پَرَکه ، پَرَک
...
[مشاهده متن کامل]

پَرَک = چون مانَندِ پَر سَبُک وَ نازُک اَست.
snow flake= Schneeflocke = سِنِه پَرَک= دانه یِ بَرف

شانه خالی کردن
آدم غیرقابل اعتماد
آدم غیرقابل اطمینان
کورن فلکس ( corn flakes ) :برگه ذرت. . . غلات خوراکی که با شیر خورده میشود. . برشتوک
سر قول یا وعده نماندن ، ناگهان جا زدن
( فعل ) بهمراه on : تو زرد درآمدن درباره کسی یا چیزی
در رابطه با آدم ها:
به کسی میگن که "نشه روی حرفش حساب باز کرد یا غیرقابل پیش بینی باشه. "
آدم غیرقابل اعتماد
Motto
شعار
شعار، شعار دادن
یه لایه نازک روی چیزی
مثل لایه ای از برف flakes of snow
تکه کوچک برف و . . .
خرابکار
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٦)

بپرس