expressionless


بی حالت، بی احساس، ناگویا، بی بیان، قیافه ناگویا

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
• : تعریف: combined form of expression.
متضاد: expressive

جمله های نمونه

1. his face was completely expressionless
چهره اش بیانگر هیچ احساسی نبود.

2. His face was expressionless, but Alex felt the unspoken criticism.
[ترجمه گوگل]چهره اش بی بیان بود، اما الکس انتقادهای ناگفته را احساس کرد
[ترجمه ترگمان]چهره اش بی حالت بود، اما الکس انتقاد ناگفته را احساس کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. She sat expressionless, carefully taking notes.
[ترجمه گوگل]بی حالت نشسته بود و با دقت یادداشت می کرد
[ترجمه ترگمان]با حالتی بی حالت نشسته بود و با دقت یادداشت برمی داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. His face had become peculiarly expressionless.
[ترجمه گوگل]صورتش به طرز عجیبی بی بیان شده بود
[ترجمه ترگمان]چهره اش به طرز عجیبی بی حالت شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Her voice was flat and expressionless.
[ترجمه گوگل]صدایش صاف و بی بیان بود
[ترجمه ترگمان]صدایش صاف و بی حالت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Oswini was watching her with expressionless eyes.
[ترجمه گوگل]اوسوینی با چشمانی بی بیان او را تماشا می کرد
[ترجمه ترگمان]Oswini با چشمانی بی حالت به او نگاه می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. They watched me even more carefully, their eyes expressionless, waiting.
[ترجمه گوگل]آنها با دقت بیشتری مرا تماشا کردند، چشمانشان بی بیان و منتظر بودند
[ترجمه ترگمان]آن ها با دقت بیشتری به من نگاه کردند، چشم هایشان بی حالت و منتظر بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. She stared at him with a stiff, expressionless face.
[ترجمه گوگل]با چهره ای سفت و بی حالت به او خیره شد
[ترجمه ترگمان]با چهره ای خشک و بی حالت به او خیره شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. So she sat, expressionless, immobile, trying to fight the anger as her gut ached for her husband.
[ترجمه گوگل]بنابراین او نشسته بود، بی بیان، بی حرکت، و سعی می کرد با عصبانیت مبارزه کند، زیرا دلش برای شوهرش درد می کرد
[ترجمه ترگمان]بنابراین او نشسته بود، بی حالت و بی حرکت نشسته بود و سعی می کرد خشم خود را به خاطر شوهرش به درد بیاورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The Harris's expressionless eyes would follow the invisible prey and then fix on its exit.
[ترجمه گوگل]چشمان بی بیان هریس طعمه نامرئی را دنبال می کرد و سپس در خروجی آن خیره می شد
[ترجمه ترگمان]چشم های بی حالت هریس شکار نامرئی را دنبال می کردند و بعد راه خروج را در پیش می گرفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Her face was expressionless and she made no eye contact.
[ترجمه گوگل]صورتش بی حالت بود و هیچ تماس چشمی نداشت
[ترجمه ترگمان]چهره اش بی حالت بود و هیچ ارتباط چشمی نداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The page hastened to serve Alexei, his face expressionless.
[ترجمه گوگل]صفحه با عجله به الکسی خدمت کرد، چهره ای بی حالت
[ترجمه ترگمان]صفحه شروع به خدمت به آل کسی کرد، چهره اش بی حالت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. His face remained expressionless.
[ترجمه گوگل]صورتش بی بیان ماند
[ترجمه ترگمان]چهره اش بی حالت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Expressionless, their ill-fitting jackboots thumping up and down as they marched, the soldiers approached the lone kilted figure.
[ترجمه گوگل]سربازان بدون بیان، و چکمه های نامناسبشان در حین راهپیمایی بالا و پایین می کوبیدند، سربازان به چهره تنها کت پوشیده نزدیک شدند
[ترجمه ترگمان]سربازان در حالی که چکمه های ill خود را بالا و پایین می رفتند، سربازان به دامن اسکاتلندی lone نزدیک شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• lacking expression, not expressing feelings or emotions
if someone's face or voice is expressionless, it does not show their feelings.

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : express
✅️ اسم ( noun ) : expression / expressiveness / expressionism / expressionist
✅️ صفت ( adjective ) : expressive / expressionist / expressionless
✅️ قید ( adverb ) : expressively / expressly
بی روح
بی جلوه

بپرس