evidence

/ˈev.əd.əns//ˈev.əd.əns/

معنی: گواهی، شهادت، مدرک، سراغ، گواه، سند، شهادت دادن، ثابت کردن
معانی دیگر: نشانه، علامت، شاهد، اثبات، (حقوق) شهادت، نشانگر بودن، نشان دادن، علامت بودن، نمایشگر بودن، گواه بودن، گواهی دادن، شهادت دادن (معمولا بر علیه همدست خود)، مدرک مدارک، ملاک

بررسی کلمه

اسم ( noun )
عبارات: in evidence
(1) تعریف: the basis for belief; that which constitutes proof of something.
مترادف: demonstration, proof, substantiation, testimony
مشابه: confirmation, fact, grounds, token, verification, witness

- Scientists have been searching for evidence of life on distant planets.
[ترجمه گوگل] دانشمندان در جستجوی شواهدی از حیات در سیارات دوردست بوده اند
[ترجمه ترگمان] دانشمندان در جستجوی شواهدی از زندگی در سیاره دور هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The police still have no solid evidence to back up their theory.
[ترجمه گوگل] پلیس هنوز هیچ مدرک محکمی برای تأیید نظریه خود ندارد
[ترجمه ترگمان] پلیس هنوز مدرک محکمی برای پشتیبانی از نظریه هاشون نداره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The illegal drugs will be used as evidence in court.
[ترجمه گوگل] مواد مخدر غیرقانونی به عنوان مدرک در دادگاه استفاده می شود
[ترجمه ترگمان] مواد مخدر غیرقانونی به عنوان مدرک در دادگاه به کار روند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: trace or indication.
مترادف: indication, manifestation, mark, sign, trace
مشابه: clue, demonstration, index, lead, proof, show, token, vestige

- His fingerprints were evidence of his having been in the apartment at some time.
[ترجمه گوگل] اثر انگشت او شواهدی از حضور او در آپارتمان بود
[ترجمه ترگمان] اثر انگشتش، مدارکی مبنی بر این بود که او در آن زمان در آپارتمان بوده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: factual information presented as testimony in a court of law.
مترادف: testimony
مشابه: affidavit, deposition, documentation, exhibit, fact, testimonial, witness

- Two witnesses gave evidence that the suspect had threatened the victim.
[ترجمه گوگل] دو شاهد شهادت دادند که مظنون مقتول را تهدید کرده است
[ترجمه ترگمان] دوتا شاهد شهادت دادن که مظنون قربانی رو تهدید کرده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: evidencing, evidenced
(1) تعریف: to make manifest or clear.
مترادف: demonstrate, display, evince, exhibit, express, manifest, reveal, show
مشابه: indicate, signify, write

- Having heard about the accident, he evidenced his concern over the child's condition.
[ترجمه گوگل] او با شنیدن این حادثه، نگرانی خود را از وضعیت کودک نشان داد
[ترجمه ترگمان] او پس از شنیدن این حادثه نگران وضعیت کودک شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to support with evidence.
مترادف: corroborate, demonstrate, document, exhibit, manifest, prove, substantiate, support, testify, vouch, witness
مشابه: attest, certify, confirm, establish, validate, verify, vindicate, warrant

- She evidenced her views by citing clinical studies.
[ترجمه گوگل] او نظرات خود را با استناد به مطالعات بالینی اثبات کرد
[ترجمه ترگمان] او با استناد به مطالعات بالینی نظرات خود را اثبات می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. evidence clarifying a document but not deriving from the document itself is evidence aliunde
شواهدی که مدرک را تفسیر می کند ولی از خود مدرک ناشی نشده شواهد ثانوی نامیده می شود.

2. evidence of economic prosperity
نشانه های رونق اقتصادی

3. evidence that allows of only one conclusion
شواهدی که فقط به یک نتیجه منتهی می شود.

4. evidence weighted against the accused
شواهد بر ضد متهم بودند.

5. admissible evidence
شواهد قابل قبول

6. circumstantial evidence
شواهد فرعی،اماره

7. conclusive evidence
دلیل و مدرک قاطع

8. concrete evidence
شواهد عینی

9. cumulative evidence
شواهد موید

10. damnatory evidence
شواهد و مدارک محکوم کننده

11. decisive evidence
شواهد محکم

12. extrinsic evidence
شواهد فرعی

13. hard evidence
شواهد انکارناپذیر

14. historic evidence supports such guesses
شواهد تاریخی این حدسیات را تایید می کند.

15. inadmissible evidence
(حقوق) شواهد ناپذیرفتنی

16. insufficient evidence
شواهد و ادله ی ضعیف

17. new evidence impeaches his honesty
مدارک جدید درستی او را زیر پرسش می برد.

18. offering evidence in disproof of a claim
ارائه ی مدارک در رد یک ادعا

19. presumptive evidence
قراین احتمالی،اماره

20. shaky evidence
شواهد غیر قابل اطمینان

21. sure evidence
شواهد مسلم

22. tenuous evidence
شواهد ضعیف

23. the evidence of oil occurrence
دلیل وجود نفت

24. on the evidence of many people who were there
بنا بر گواهی اشخاص زیادی که آنجا بودند

25. s substantial evidence
مدرک محکم

26. the new evidence stregthened his hand
شواهد جدید موقعیت او را مستحکم کرد.

27. the physical evidence related to this crime
شواهد عینی مربوط به این جنایت

28. to produce evidence
مدرک ارائه دادن

29. (be) in evidence
به آسانی قابل رویت (یا تشخیص)،آشکار

30. on the evidence of
بنابرگواهی،بر مبنای،از روی قراین

31. turn state's evidence
(در دادگاه جنایی) بر علیه متهم شهادت دادن

32. he carefully amassed evidence
او با دقت به گردآوری شواهد و مدارک پرداخت.

33. he presented copious evidence
او شواهد فراوانی ارائه داد.

34. most of the evidence he offered was anecdotal
بیشتر شواهدی که ارائه داد شایعه مانند بود.

35. she presented the evidence to the court
شواهد را به دادگاه تقدیم کرد.

36. this cave shows evidence of human occupation
این غار دارای نشانه هایی از سکونت انسان است.

37. two people gave evidence that they had seen him in front of the bank
دو نفر شهادت دادند که او را جلو بانک دیده بودند.

38. a large body of evidence
شواهد بسیار

39. he presented more circumstantial evidence than we had expected
او توضیحاتی کاملتر از آنچه انتظار داشتیم به ما داد.

40. lawlessness was particularly in evidence in the villages
هرج و مرج به ویژه در روستاها به چشم می خورد.

41. the discovery of new evidence threw discredit on that scholar's theories
یافتن شواهد جدید نظریه های آن دانشمند را مورد تردید قرار داد.

42. then he adduced new evidence
سپس گواه جدیدی را اقامه کرد.

43. there was not enough evidence to convict him
مدرک کافی برای محکوم کردن او وجود نداشت.

44. turn king's (or queen's) evidence
(حقوق - انگلیس) به منظور تخفیف دادن جرم خود بر علیه همدست خود شهادت دادن (در امریکا می گویند: turn state's evidence)

45. he did not offer any evidence to corroborate his claims
او مدرکی برای اثبات ادعاهای خود ارائه نداد.

46. i am in love, my evidence is this lacerated heart
من عاشقم گواه من این قلب چاک چاک

47. i am in love; my evidence is this lacerated heart
من عاشقم گواه من این قلب چاک چاک

48. the weak link in the evidence
بخش ضعیف ادله و شواهد

49. to stumble across some new evidence
اتفاقا به مدارک تازه ای برخوردن

50. you need to present corraborative evidence for your accusations
شما باید مدارک و شواهدی در اثبات اتهاماتی که وارد می کنید ارائه بدهید.

51. his file bulged with documents and evidence
پرونده ی او از اسناد و مدارک باد کرده بود (مملو بود).

52. on the basis of the incriminating evidence found in his room, he was arrested last night
بر مبنای مدارک دال بر گناهکاری او که در اطاقش پیدا شد،دیشب او را بازداشت کردند.

53. the defendant's claims were disproved by the evidence
مدارک جدید،ادعاهای متهم را نفی کرد.

54. we monitor the upper air to collect evidence of atomic explosions
ماجو فوقانی را برای گردآوری مدرک انفجار اتمی بررسی (تابش سنجی) می کنیم.

55. we must suspend judgement until all the evidence is in
تا تمام شواهد به دست نیامده باید از قضاوت خود داری کنیم.

56. the detective hunted up a lot of valuable new evidence
کارآگاه مدارک و شواهد پرارزش تازه ای را پیدا کرد.

57. to build a case on the basis of scattered evidence
ادعایی را بر مبنای شواهد و مدارک پراکنده تدوین کردن

58. to winnow the truth from a mass of conflicting evidence
حقیقت را از توده ی مدارک ضد و نقیض استخراج کردن

مترادف ها

گواهی (اسم)
certification, evidence, testimony, attestation, witness, warrant, deposition, testis

شهادت (اسم)
certification, confirmation, evidence, testimony, attestation, witness, testimonial, martyrdom

مدرک (اسم)
proof, document, evidence, lead, testimony, witness, record, clue, voucher, muniment

سراغ (اسم)
information, evidence, search, investigation, inquiry, data, scouting, seeking, looking-for

گواه (اسم)
proof, evidence, witness, testifier, voucher, warranter

سند (اسم)
bill, act, deed, document, instrument, evidence, title deed, script, voucher, writ, forgery, legal act, muniment

شهادت دادن (فعل)
affirm, evidence, witness, testify, attest, testate, voucher

ثابت کردن (فعل)
stable, evidence, demonstrate, prove, ascertain, freeze, clinch, immobilize, posit

تخصصی

[حسابداری] شواهد
[حقوق] دلیل، مدرک
[ریاضیات] صراحت، آشکاری، وضوح
[خاک شناسی] علامت
[آمار] شواهد

انگلیسی به انگلیسی

• proof, something which proves or disproves
offer proof, prove, show to be true
evidence is the things you see, experience, or are told which make you believe that something is true.
if you give evidence in a court of law, you say what you know about something.
if someone or something is in evidence, they are present and can be clearly seen.

پیشنهاد کاربران

شواهد
مثال: They presented strong evidence to support their claim.
آن ها شواهد قوی را ارائه دادند تا ادعایشان را حمایت کنند.
مدرک، اثبات
بینه، شاهد، دلیل، گواه، ملاک، گواهی، شهادت دادن، ثابت کردن، قانون فقه: دلیل، با گواهی ثابت کردن، روانشناسی: شواهد، بازرگانی: دلیل، سند
Medical evidence = شواهد پرشکی، گواهی پزشکی قانونی ( در حوزه ی دادگستری )
گواهی، شواهد
به اثبات رساندن
one or more reasons for believing that something is or is not true
نمونه هایی مانند نمونه هایی از کاهش جزایر حرارتی شهری
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : evidence
✅️ اسم ( noun ) : evidence
✅️ صفت ( adjective ) : evident / evidential / evidentiary
✅️ قید ( adverb ) : evidently / evidentially
فیدانسس
شاخص
ادله - مدرک - دلیل
به معنی گواهی یا مدرک
evidence ( noun ) = مدرک، مدارک، شواهد، سند، گواه، شهادت ( در دادگاه ) ، اثبات، ادله
scientific evidence = مدرک علمی، شواهد عملی
evidence - based = مبتنی بر شواهد
empirical evidence = شواهد تجربی
...
[مشاهده متن کامل]

documentary evidence = اسناد مکتوب
examples:
1 - There is convincing evidence of a link between exposure to sun and skin cancer.
دارک محکمی از ارتباط بین در معرض خورشید بودن و سرطان پوست وجود دارد.
2 - We found further scientific evidence for this theory.
ما شواهد ( اثبات ) علمی بیشتری برای این نظریه پیدا کردیم.
3 - Our teacher ignored the evidence that Simon had cheated on the test
معلم ما مدارک دال بر اینکه "سیمون" تقلب کرده بود را نادیده گرفت.
4 - ?Have you any evidence to support this allegation
آیا هیچ مدرکی برای پشتیبانی از این اتهام دارید؟
5 - Each juror felt he needed more evidence before voting to convict the former football star.
هر یک از اعضای هیئت منصفه حس کردند که قبل از رای دادن به محکومیت ستاره سابق فوتبال به مدارک بیشتری نیاز دارند.
6 - The man who saw the accident will give evidence in the court.
مردی که تصادف را دیده در دادگاه شهادت خواهد داد.
مترادف : testimony

شواهد - مدارک - سند
منبع کتاب504
بداهت در فلسفه هوسرل
دلیل و مدرک برای اثبات چیزی
شواهد و مدارک
مستندات
assert
اثبات کردن
شواهد. ادله.
دلیل و مدرک
در علم پزشکی به معنای علامت و نشانه
گواهی
مدرک جرم
مصداق
Sign علامت . نشانه
بینه_دلیل
شواهد
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٩)

بپرس