enter into


1- شرکت کردن در، وارد شدن (مکالمه و غیره)، 2- عامل بودن در، بخشی (از چیزی) بودن، تشکیل دادن، درکار بودن، 3- سروکار داشتن با، مذاکره (یا معامله) کردن با

جمله های نمونه

1. The government agreed to enter into negotiations.
[ترجمه گوگل]دولت موافقت کرد که وارد مذاکره شود
[ترجمه ترگمان]دولت موافقت کرد که وارد مذاکرات شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Only free men can negotiate; prisoners cannot enter into contracts. Your freedom and mine cannot be separated.
[ترجمه گوگل]فقط مردان آزاد می توانند مذاکره کنند زندانیان نمی توانند قرارداد ببندند آزادی تو و من قابل جدا شدن نیست
[ترجمه ترگمان]تنها مردان آزاد می توانند مذاکره کنند؛ زندانیان نمی توانند وارد قراردادها شوند آزادی تو و من را نمی توان از هم جدا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. We should enter into public life.
[ترجمه گوگل]ما باید وارد زندگی عمومی شویم
[ترجمه ترگمان]ما باید وارد زندگی عمومی شویم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. You shouldn't enter into/make a contract until you have studied its provisions carefully.
[ترجمه گوگل]تا زمانی که مفاد آن را به دقت مطالعه نکرده اید، نباید وارد یا عقد قرارداد شوید
[ترجمه ترگمان]شما نباید تا زمانی که مفاد آن را با دقت مطالعه کرده اید، وارد یک قرارداد شوید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. We are not willing to enter into open-ended discussions.
[ترجمه گوگل]ما حاضر نیستیم وارد بحث های بی پایان شویم
[ترجمه ترگمان]ما نمی خواهیم وارد بحث های آزاد شویم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Your personal feelings shouldn't enter into this at all.
[ترجمه گوگل]احساسات شخصی شما به هیچ وجه نباید وارد این موضوع شود
[ترجمه ترگمان]احساسات شخصی شما نباید وارد این موضوع شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. We will enter into the question of inherited characteristics at a future time.
[ترجمه گوگل]ما در آینده وارد بحث ویژگی های ارثی خواهیم شد
[ترجمه ترگمان]ما به سوال خصوصیات موروثی در زمان آینده وارد خواهیم شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He was destined from his birth to enter into the church.
[ترجمه گوگل]مقدر بود که از بدو تولد وارد کلیسا شود
[ترجمه ترگمان]مقدر بود که از بدو تولد به کلیسا وارد شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Many people think that party politics should not enter into local government.
[ترجمه گوگل]بسیاری از مردم فکر می کنند که سیاست حزبی نباید وارد حکومت محلی شود
[ترجمه ترگمان]بسیاری از مردم فکر می کنند که سیاست حزبی نباید وارد دولت محلی شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He did not want to enter into a semantic debate.
[ترجمه گوگل]او نمی خواست وارد بحث معنایی شود
[ترجمه ترگمان]او نمی خواست وارد یک بحث معنایی شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The agreement shall enter into force upon signature.
[ترجمه گوگل]موافقتنامه پس از امضا لازم الاجرا می شود
[ترجمه ترگمان]این قرارداد به امضا خواهد رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The United States and Canada may enter into an agreement that would allow easier access to jobs across the border.
[ترجمه گوگل]ایالات متحده و کانادا ممکن است توافقنامه ای را امضا کنند که دسترسی آسان تر به مشاغل در سراسر مرز را امکان پذیر می کند
[ترجمه ترگمان]ایالات متحده و کانادا ممکن است به توافقی وارد شوند که امکان دسترسی آسان تر به مشاغل در سراسر مرز را فراهم می آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The Council's opinion doesn't enter into it - it's up to us to make the decision.
[ترجمه گوگل]نظر شورا وارد آن نمی شود - این به ما بستگی دارد که تصمیم بگیریم
[ترجمه ترگمان]نظر شورا به آن وارد نمی شود - به ما بستگی دارد که این تصمیم را بگیریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. We are hoping to enter into discussions with leaders of the prison service.
[ترجمه گوگل]ما امیدواریم که با رهبران خدمات زندان وارد بحث شویم
[ترجمه ترگمان]ما امیدواریم که با رهبران خدمات زندان به گفتگو بپردازیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

تخصصی

[حقوق] منعقد کردن (قرارداد)

انگلیسی به انگلیسی

• go into; take part in; get involved in something in an active manner; sign up for

پیشنهاد کاربران

Enter into
وارد بحث یا مسئله ای شدن
اما بر ای وارد شدن به یه مکان یا جایی از خود کلمه enter بدون حرف اضافه استفاده می کنیم
مثلا enter a room
Not enter into a room
وارد مرحله ای از چیزی شدن
سهیم بودن در
عقد قرارداد
تاثیر گذاری بر چیزی
انعقاد
1 - وارد شدن در، شرکت کردن در ( مکالمه و غیره )
2. بخشی از . . . بودن؛ عاملی در . . . بودن
قرارداد بستن

بپرس