embed

/emˈbed//ɪmˈbed/

معنی: جا دادن، خواباندن، محاط کردن، دور گرفتن، فرو کردن، نشاندن، جاسازی کردن، در درون کار کردن
معانی دیگر: (آجر و غیره) کار گذاشتن، قرار دادن، به خاطر سپردن، (در ذهن) نقش بستن، ریشه دواندن، جاگرفتن، در بر گرفتن، در خود جادادن، (جوانه یا گیاه ریشه دار را در زمین) کاشتن، نهال زدن، غرس کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: embeds, imbeds, embedding, imbedding, embedded, imbedded
مشتقات: embedment (imbedment) (n.)
(1) تعریف: to set or enclose firmly in some surrounding material.

- The rice plants are embedded in the mud.
[ترجمه گوگل] بوته های برنج در گل فرو رفته اند
[ترجمه ترگمان] گیاهان برنج در گل قرار گرفته اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to integrate into.

- He embeds farm expressions from his boyhood in his writing.
[ترجمه گوگل] او عبارات مزرعه ای از دوران کودکی خود را در نوشته هایش جاسازی می کند
[ترجمه ترگمان] او از دوران کودکی در نوشته های خود اصطلاحات کشاورزی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. to embed tiles in cement
کاشی را در سیمان کار گذاشتن

2. Thick cotton padding embedded the precious vase in its box.
[ترجمه گوگل]روکش پنبه ای ضخیم گلدان گرانبها را در جعبه خود جاسازی کرده است
[ترجمه ترگمان]padding ضخیم پنبه گلدان قیمتی را در جعبه قرار داده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The thorn was embedded in her thumb.
[ترجمه شمس الدین اکبری] خار در انگشت شست فرو شد
|
[ترجمه گوگل]خار در انگشت شستش فرو رفته بود
[ترجمه ترگمان]خار در انگشت شستش قرار داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. They embedded the pilings deep into the subsoil.
[ترجمه گوگل]آنها شمع ها را در اعماق خاک فرو کردند
[ترجمه ترگمان]آن ها the را در عمق خاک زیرین جای دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The scene was embedded in his memory.
[ترجمه گوگل]این صحنه در حافظه او گنجانده شد
[ترجمه ترگمان]صحنه در ذهنش جای گرفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He has embedded his name in the minds of millions of people.
[ترجمه Tahira] او نام خودرا در ذهن میلیون ها نفر ماندگار کرده است
|
[ترجمه مریم سالک زمانی] نامش در اذهان میلیون ها نفر حک شده است.
|
[ترجمه گوگل]او نام خود را در ذهن میلیون ها نفر جاسازی کرده است
[ترجمه ترگمان]او نام خود را در ذهن میلیونها نفر جای داده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The pole was embedded in cement.
[ترجمه گوگل]قطب در سیمان جاسازی شده بود
[ترجمه ترگمان]میله در سیمان جاسازی شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. A piece of glass was embedded in her hand.
[ترجمه مریم سالک زمانی] خرده شیشه در دستش فرو رفته بود.
|
[ترجمه گوگل]یک تکه شیشه در دستش جاسازی شده بود
[ترجمه ترگمان]یک تکه شیشه در دستش بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. These crystals are then embedded in a plastic, and the plastic is extruded as a wire.
[ترجمه گوگل]سپس این کریستال ها در یک پلاستیک جاسازی می شوند و پلاستیک به صورت سیم اکسترود می شود
[ترجمه ترگمان]سپس این بلورها در پلاستیک جاسازی می شوند و پلاستیک به شکل یک سیم تمیز می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. These ideas are deeply embedded in our culture.
[ترجمه مریم سالک زمانی] این باورها در فرهنگمان عجین شده است.
|
[ترجمه گوگل]این ایده ها عمیقاً در فرهنگ ما جا افتاده است
[ترجمه ترگمان]این ایده ها عمیقا در فرهنگ ما جای گرفته اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. That happy day will be for ever embedded in my memory.
[ترجمه مریم سالک زمانی] خاطرۀ آن روز فرحناک برای همیشه در ذهنم حک خواهد شد.
|
[ترجمه گوگل]آن روز شاد برای همیشه در حافظه من جاسازی خواهد شد
[ترجمه ترگمان]آن روز شاد برای همیشه در حافظه من جای خواهد گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. She embedded the bulbs in a box of sand.
[ترجمه مریم سالک زمانی] پیازهای گل را درون جعبه ای پر از شن نشاند.
|
[ترجمه گوگل]او لامپ ها را در یک جعبه شن جاسازی کرد
[ترجمه ترگمان]او لامپ ها را در یک جعبه شن فرو برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Peru is a very traditional country, and embedded in its psyche is a love of ceremony.
[ترجمه گوگل]پرو کشوری بسیار سنتی است و در روان آن عشق به مراسم نهفته است
[ترجمه ترگمان]پرو یک کشور بسیار سنتی است و در روح آن، عشق به مراسم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Once embedded in the skin, these savage spines are difficult to dislodge.
[ترجمه گوگل]وقتی این خارهای وحشی در پوست فرو می‌شوند، به سختی از جای خود خارج می‌شوند
[ترجمه ترگمان]به محض این که در پوست جای گرفت، این تیغ های وحشیانه برای بیرون راندن مشکل هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. A love of colour is embedded in all of his paintings.
[ترجمه مریم سالک زمانی] در تمامی آثار نقاشی او، عشق به رنگ حک شده است.
|
[ترجمه گوگل]عشق به رنگ در تمام نقاشی های او نهفته است
[ترجمه ترگمان]عشق به رنگ در تمام نقاشی های او جای گرفته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

جا دادن (فعل)
settle, house, stable, stead, receive, accommodate, incorporate, embed, infix, insert, fix, intromit, chamber, imbed, engraft, intercalate

خواباندن (فعل)
stop, suppress, embed, appease, pacify, put to sleep, lull to sleep, cause to sleep, imbed, cause to subside, mollify, put an end to

محاط کردن (فعل)
embed, belay, inscribe, imbed

دور گرفتن (فعل)
embed, circle, encircle, imbed, encompass, girth, enlace, insphere

فرو کردن (فعل)
steep, embed, infix, imbed, poach, jam, thrust, horn in, inculcate, dig, detrude, hold down, implant

نشاندن (فعل)
seat, embed, infix, set, imprint, imbed, immigrate, push, enchase, inlay, set down, stud

جاسازی کردن (فعل)
embed

در درون کار کردن (فعل)
embed, imbed

تخصصی

[ریاضیات] محاط کردن، جا دادن، نشاندن، غوطه ور کردن، خواباندن
[پلیمر] جا دادن

انگلیسی به انگلیسی

• insert, inlay, drive in, implant
if an object is embedded in a mass of surrounding substance, it is fixed there firmly and deeply.
if something such as an attitude or feeling is embedded in a society or in someone's personality, it has become a permanent and noticeable feature of it.

پیشنهاد کاربران

عجین شدن
تعبیه کردن/ تعبیه شده
جای گذاری شده، درون چیزی قرار دادن/ قرار داده شده
دارای جایگاه بودن
در دل چیزی قرار گرفتن یا وجود داشتن
Embedded in these technologies, and the social changes they beget, is politics
پشت این تکنولوژی ها و تغییرات اجتماعیِ متعاقبشان، "سیاست" نهفته است.
embedded
نهادینه شده
proppant embedment
فرو رفتن پروپانت به داخل توده سنگ تحت فشار که باعث کاهش ظرفیت عبور شکاف می شود.
درون ( یا کنارِ یا همراهِ ) چیزی قرار دادن
در نهادن
جای دادن
درونگذاری کردن
جایگذاری کردن
Insert
پیوند دادن/ زدن
Implant
چسباندن - کاشتن
کار گذاشتن - جاساز کردن
نمونه ای برای درک بهتر:
...
[مشاهده متن کامل]

در نرم افزار Word زمانی که یک پرونده یا سند از این برنامه را با یک رایانه ی دیگر باز می کنیم گاهی قلم ها ( فونت ها ) به هم می ریزند چون ممکن است روی رایانه ی دوم قلم های به کار رفته در متن سند، نصب نباشند.
در نرم افزار Word گزینه ای داریم به نام
( Embed fonts ) که قلم ها ( فونت ها ) ی بکار رفته را به سند مربوطه می چسباند تا روی دیگر رایانه ها هم بدون مشکلِ ( به هم ریختگیِ قلم ها ) اجرا شود.
از ( Tab ) زبانه یِ File :
انتخابِ ( کلیک رویِ ) Options
در پنجره باز شده ی word options :
انتخابِ Save :
در پنجره ی با ز شده در بخشِ
preserve fidelity when sharing this document
زدنِ ( تیک ) گزینه ی:
Embed fonts in the file
با این کار قلم های به کار رفته در متن این سند به این پرونده ( فایل ) اضافه می شوند.
البته تیک ( گزینه ی زیر ) :
را نیز بزنید تا ( قلم های دیگر ) اضافه نشوند.
گزینه ی:
Do not common system fonts
تا اندازه ی پرونده ( حجم فایل ) افزایش نیابد.

نهادینه سازی
جاسازیدن.
درجیدن.
جای گذاری، جاسازی
دامپزشکی و علوم دامی
سوراخ کردن، نفوذ کردن، فرو رفتن ( مثل کک )
گنجاندن
نفوذ کردن، فرو رفتن
تعبیه کردن
گنجاندن
It embeds them in a dramatic tale
آنها را در یک قصه دراماتیک می گنجاند
1. جا دادن چیزی درون دیگری
۲. گزارشگر یا عکاس و. . . ب محل جنگ برای خبر رسانی فرستادن
۳. قراردادن جمله ای در جمله ی دیگر
"لطفا دوستان درست ترجمه کنید"باتشکر فراوان😊🙏❤
encompass
در بطن چیزی قرار گرفتن، کاملا اطلاع یافتن
برنامه نویسی: تگِ embed : که تعریف کننده ی یک پلاگین در محتوا یا نرم افزار خارجی ست.
جاگذاری
ملکه ذهن شدن
نهادینه کردن - تثبیت -
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٣)

بپرس