embedded

/emˈbedəd//ɪmˈbedɪd/

معنی: جاسازی شده
معانی دیگر: جاسازی شده

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
• : تعریف: of journalists, stationed and traveling with a designated active military unit for the purpose of wartime reporting.
متضاد: nonembedded

جمله های نمونه

1. the fossils were embedded in coal
سنگواره ها در زغال سنگ جایگزین شده بودند.

2. many latin phrases are embedded in his text
متن او دارای عبارت های متعدد لاتین است

3. historical events that have become embedded in legends
وقایع تاریخی که در افسانه ها تجلی می کنند (ریشه دوانده اند)

4. the memory of that accident remained embedded in his mind for years
خاطره ی آن حادثه سال ها در خاطرش نقش بسته بود.

5. Thick cotton padding embedded the precious vase in its box.
[ترجمه گوگل]روکش پنبه ای ضخیم گلدان گرانبها را در جعبه خود جاسازی کرده است
[ترجمه ترگمان]padding ضخیم پنبه گلدان قیمتی را در جعبه قرار داده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The thorn was embedded in her thumb.
[ترجمه میلاد] خار در انگشت شستش فرو رفته بود.
|
[ترجمه گوگل]خار در انگشت شستش فرو رفته بود
[ترجمه ترگمان]خار در انگشت شستش قرار داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. They embedded the pilings deep into the subsoil.
[ترجمه گوگل]آنها شمع ها را در اعماق خاک فرو کردند
[ترجمه ترگمان]آن ها the را در عمق خاک زیرین جای دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The scene was embedded in his memory.
[ترجمه میلاد] صحنه در حافظه اش جای گرفته بود.
|
[ترجمه گوگل]این صحنه در حافظه او گنجانده شد
[ترجمه ترگمان]صحنه در ذهنش جای گرفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He has embedded his name in the minds of millions of people.
[ترجمه گوگل]او نام خود را در ذهن میلیون ها نفر جاسازی کرده است
[ترجمه ترگمان]او نام خود را در ذهن میلیونها نفر جای داده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. There is glass embedded in the cut.
[ترجمه گوگل]شیشه ای در برش تعبیه شده است
[ترجمه ترگمان]در برش شیشه تعبیه شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He embedded the pilings deep into the subsoil.
[ترجمه گوگل]او شمع ها را در اعماق زیر خاک فرو کرد
[ترجمه ترگمان] اون چوب رو توی اعماق زمین فرو کرده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. These ideas are deeply embedded in our culture.
[ترجمه گوگل]این ایده ها عمیقاً در فرهنگ ما جا افتاده است
[ترجمه ترگمان]این ایده ها عمیقا در فرهنگ ما جای گرفته اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The bullet embedded itself in the wall.
[ترجمه گوگل]گلوله خودش را در دیوار فرو کرد
[ترجمه ترگمان]گلوله به دیوار اصابت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. This agreement will be embedded in a state treaty to be signed soon.
[ترجمه گوگل]این توافقنامه در یک معاهده دولتی که به زودی امضا خواهد شد، گنجانده خواهد شد
[ترجمه ترگمان]این توافقنامه در یک معاهده دولتی قرار خواهد گرفت تا به زودی امضا شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. These attitudes are deeply embedded in our society .
[ترجمه گوگل]این نگرش ها عمیقاً در جامعه ما جا افتاده است
[ترجمه ترگمان]این رویکردها عمیقا در جامعه ما جای گرفته اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

جاسازی شده (صفت)
embedded

تخصصی

[عمران و معماری] مدفون - غرقه
[کامپیوتر] تعبیه شده درونی .
[برق و الکترونیک] توکار، سوار شده
[زمین شناسی] مدفون، غرقه
[ریاضیات] محاطی، فرو رفته
[نفت] نشسته

انگلیسی به انگلیسی

• inlaid, inserted, implanted, driven in, firmly set in place

پیشنهاد کاربران

نهادینه شده
تو در تو
تحت تأثیر
درون نهاده
مطابق با
ریشه دوانده . .
مدفون
نهفته
غوطه ور
به طور کامل فرو رفته در چیزی
نهادینه
جا خوش کرده در چیزی
جایگیری شده
ریشه - دار
نهادینه شدن
یکی از ترجمه های مناسب برای این واژه در نقش صفت به معنای " فرو رفته" است:
the embedded glass in my leg

از یکسو واژه هایی مانند "جانِشانی" که در ریاضیات کاربرد دارد، "جاسازی" که در موضوعات قاچاق و دزدی کاربرد دارد، "جاگذاری" یا " جایگذاری" که برای پر کردن فرم ها و جداول به کار گرفته می شود بنابراین نمی توانند برابرِ خوبی برای این واژه باشد
...
[مشاهده متن کامل]

از سویی نیز " تعبیه" واژه عربی است که بهتر است از توانایی زبان پارسی بهره ببریم. "مستقر" کاربردهای فراوانی دارد و بهتر است که از پراکندگی معنایی بپرهیزیم. "مستتر و نهفته" چندان بازگوکننده معنای واژه نیست چون این واژه به انجام دادن کاری اشاره می کند. برابرهای دیگر نیز هر کدام به همین گونه اگرچه می توانند درخور باشند ولی هر کدام اشکالات اینچنینی دارند.
پیشنهادبنده برای برابر پارسی واژه "تعبیه" یا "Embedded" واژه ایرانی و تبارمندِ �درنشانده یا درنشانیده� از مصدر "درنشاندن" است.
درنشانی؛ درنشان کردن؛ درنشان ( امر ) و . . . از دیگر حالات این مصدر هستند
درنشاندن. [ دِ ن ِ دَ ] ( مص مرکب ) نشاندن. قرار دادن. || بسختی فروبردن. استوار کردن. فرو بردن با زخم و ضرب چیزی را در چیزی. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . هصهصة. ( از منتهی الارب ) : || نشاندن و نهادن ، مانند نگینه و یاقوت و امثال آن در انگشتری و غیره. ( آنندراج ) . جای دادن ، چنانکه نگین را در انگشتری. مرصع کردن. سوار کردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . دانه نشان کردن. ترصیع کردن : ترصیع؛ درنشاندن جواهر و غیر آن به تاج یا کمر یا غیر آن. درنشاندن گوهر به چیزی. جواهر درنشاندن. ( دهار ) . تسلیس ؛ درنشاندن جواهر و ترکیب دادن زیور غیر شبه را. ترکیب ؛ درنشاندن چیزی در چیزی. ( از منتهی الارب ) . بر هم سوار کردن دو چیز. || غرس. کاشتن :
درختی که تلخ است وی را سرشت
گرش درنشانی به باغ بهشت.
بر اندازه ٔ رستم و رخش ساز
به بن درنشان تیغهای دراز.
فردوسی.
یکی مرد را شاه از ایران بخواند
که از ننگ مارا بخوی درنشاند.
فردوسی.
همی تیر پیکان بر او برنشاند
چو شد راست پرها بدو درنشاند.
فردوسی.
سه پرّ و دو پیکان بدو درنشان
نمودم ترا از گزندش نشان.
فردوسی.
من به مشتی چو چکندر سی و دو دندانت
درنشانم به دو لب چون به دو باتنگان سیر.
سوزنی.

درونی سازی شده
حک شده
تعبیه شدن
مجهز
مستقر
قرار گرفته
تعبیه شده، جاسازی شده
تثبیت شده ( در ) - جای گرفته ( در )
توکار، نهفته
جا افتاده
پوشیده شده
بستر یافته ( در حوزه اقتصاد )
نهفته شده
درونی ، درون ساز ، درون ساخته ، درون سازی شده
جاساز ، جاساز شده ، جاسازی شده ، درون جاسازی شده ، درون کار گذاشته
تعبیه شدن - لحاظ شدن -
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣١)

بپرس