effect

/əˈfekt//ɪˈfekt/

معنی: اثر، نیت، مفهوم، نتیجه، کار موثر، عملی کردن، اجرا کردن
معانی دیگر: تاثیر، هنایش، گرش، کاری بودن، پی آمد، پی آیند، بازمانه، فایده، معنی، فحوا، باره، مضمون، (تحت تاثیر قرار گیری یا قراردهی) تاثیر، برگیری، جلوه، نمایش، پدیده ی علمی، معلول (در برابر: علت cause)، انگیخته، (جمع) اموال، اسباب، چیزها، لوازم، موجب شدن، باعث شدن، به وجود آوردن، ایجاد کردن، مفید

بررسی کلمه

اسم ( noun )
عبارات: in effect, take effect
(1) تعریف: something produced or brought on by something else.
مترادف: consequence, result
متضاد: cause
مشابه: aftereffect, aftermath, backwash, by-product, conclusion, fallout, impact, issue, outcome, outgrowth, reaction, repercussion, upshot

- The effects of not sleeping are fatigue and inattention.
[ترجمه یه کسی] عوارض نخوابیدن خستگی و بی توجهی است
|
[ترجمه گوریل انگوری] عوارض نخوابیدن خستگی و بی توجهی است.
|
[ترجمه گوگل] عوارض نخوابیدن خستگی و بی توجهی است
[ترجمه ترگمان] عوارض خوابیدن خستگی و بی توجهی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The wine was beginning to have an effect on her.
[ترجمه گوگل] شراب داشت روی او تأثیر می گذاشت
[ترجمه ترگمان] شراب شروع به تاثیر کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: ability to bring about a change or result.
مترادف: impact, influence
مشابه: action, efficacy, force, potency, power, strength, weight

- The aspirin had no effect.
[ترجمه گوگل] آسپرین هیچ تاثیری نداشت
[ترجمه ترگمان] آسپرین تاثیری نداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: the state of being operative.
مترادف: operation
مشابه: action, execution, force

- The new law goes into effect tomorrow.
[ترجمه گوگل] قانون جدید از فردا اجرایی می شود
[ترجمه ترگمان] قانون جدید فردا لازم الاجرا می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: an impression or feeling.
مترادف: impression
مشابه: feeling, impact, sensation

- The effect created by the sunrise was one of tranquility.
[ترجمه گوگل] جلوه ای که طلوع خورشید ایجاد کرد، آرامش بود
[ترجمه ترگمان] تاثیر ایجاد شده از طلوع خورشید یکی از آرامش بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The peach-colored walls gave the room a warm effect.
[ترجمه گوگل] دیوارهای هلویی رنگ جلوه ای گرم به اتاق می بخشید
[ترجمه ترگمان] دیوار رنگ هلو تاثیر گرمی به اتاق گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: main meaning.
مترادف: end, object, purpose
مشابه: drift, gist, import, intent, intention, meaning, purport, significance, tenor

- He wrote an editorial to that effect.
[ترجمه Nika] او در اثر سرمقاله نوشت
|
[ترجمه گوگل] او سرمقاله ای در این زمینه نوشت
[ترجمه ترگمان] او یک سرمقاله به این مضمون نوشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: (plural) movable property, esp. that which is left behind by someone.

- The soldier's personal effects were sent back to his wife.
[ترجمه مهدی] دارایی های شخصی سرباز برای همسرش فرستاده شد
|
[ترجمه موسوی] ماترک سرباز برای همسرش فرستاده شد.
|
[ترجمه گوگل] وسایل شخصی این سرباز برای همسرش بازگردانده شد
[ترجمه ترگمان] اثرات شخصی سرباز به همسرش بازگردانده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The police found the suspect's room to be nearly empty of any personal effects.
[ترجمه موسوی] پلیس اتاق مظنون را تقریبا خالی از هر گونه اموال شخصی یافت.
|
[ترجمه گوگل] پلیس متوجه شد که اتاق مظنون تقریباً خالی از هرگونه وسایل شخصی است
[ترجمه ترگمان] پلیس محل این مظنون را تقریبا خالی از هر گونه عوارض شخصی پیدا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: (plural) sounds or visual images that are used to produce an effect on a listener or spectator, especially those used in film, television, sound recording, and the like to create visual or auditory illusions or elicit a heightened experience.

- The sound effects made that scene with the space ship really believable.
[ترجمه كريستين] جلوه های صوتی باعث شد آن صحنه سفینه فضایی بسیار واقعی به نظر برسد.
|
[ترجمه گوگل] جلوه های صوتی آن صحنه با سفینه فضایی را واقعا باورپذیر کرده است
[ترجمه ترگمان] اثرات صوتی آن صحنه را با کشتی فضایی واقعا قابل باور ساخته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: effects, effecting, effected
• : تعریف: to bring into being or operation; cause to happen.
مترادف: cause, effectuate, make, realize
مشابه: accomplish, achieve, bring, create, do, execute, fulfill, give rise to, perform, procure, produce, work

- As a politician, she worked to effect change.
[ترجمه موسوی] او در جایگاه یک سیاستمدار تلاش می کرد تا تغییر ایجاد کند.
|
[ترجمه گوگل] به عنوان یک سیاستمدار، او برای ایجاد تغییر تلاش کرد
[ترجمه ترگمان] او به عنوان یک سیاست مدار، تلاش می کرد تا تغییرات را اجرا کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. an effect presupposes a cause
معلول علت را پیش انگاشت می کند.

2. flywheel effect
پدیده ی چرخ لنگری

3. the effect of this drug
اثر این دارو

4. the effect of this drug wears off soon
اثر این دارو زود از بین می رود.

5. to effect a reconcilliation between the two brothers
بین دو برادر آشتی به وجود آوردن

6. bernoulli effect
پدیده ی برنولی

7. circular effect
تاثیر دورانی،اثر پرهونی

8. domino effect
تالی فاسد،اثر دومینو

9. for effect
برای نمایش (یا خودنمایی یا تحت تاثیر قرار دادن یا جولان دادن)،برای پز دادن،به منظور ایجاد اثر

10. give effect (to)
موثر کردن،قابل اجرا کردن،ایجاب کردن

11. in effect
1- در واقع،عملا،در نتیجه

12. take effect
قابل اجرا بودن،به قوت (قانونی) رسیدن

13. with effect
از (تاریخ)،پس از

14. a reflex effect
اثر بازتابشی

15. a side effect
اثر جانبی

16. cause and effect
علت و معلول،انگیز و انگیخته

17. of none effect
بدون هیچ گونه اثر

18. the doppler effect
پدیده ی داپلر (در فیزیک و نجوم)

19. the ingratiating effect of her words
اثر مهرانگیز حرف های او

20. the lasting effect of his services to the country
اثر جاویدان خدمات او به کشور

21. cause and effect
علت و معلول،انگیزه و انگیخته،پیش آور و پیایند

22. go into effect
قانونی شدن،موثر شدن،مصداق پیدا کردن

23. to good effect
با حداکثر تاثیر،به طور موثر

24. to no effect
بدون اثر

25. to the effect that
بدین مضمون که،به این معنی که

26. with immediate effect from
بلافاصله پس از،قطعا بعد از

27. to show the effect of the window light, he highlighted half of the face
برای نشان دادن اثر نور پنجره،نیمی از چهره را روشن تر کشید.

28. a law of little effect
قانون کم اثر

29. he spoke to this effect
او در این باره صحبت کرد.

30. the law goes into effect today
از امروز آن قانون قابل اجرا می باشد.

31. her cries were to no effect
فریادهای او اثری نداشت.

32. her disenchantment had a profound effect on others
توهم زدایی او اثر ژرفی بر دیگران داشت.

33. it will have an adverse effect on the country's economy
بر اقتصاد کشور اثر نامطلوبی خواهد داشت.

34. some books have a bad effect on children
برخی از کتاب ها اثر بدی روی بچه ها می گذارند.

35. the flood had a destabilizing effect on prices
سیل ثبات قیمت ها را برهم زد.

36. the relationship between cause and effect
رابطه ی میان علت و معلول

37. to do something just for effect
کاری را فقط برای تاثیرش (بر دیگران) انجام دادن

38. he puts his speed to good effect
او حداکثر استفاده را از سرعت خود می کند.

39. milk and water annulled the poison's effect
شیر و آب اثر زهر را خنثی کرد.

40. she left a note to the effect that she wanted a divorce
او یادداشتی نوشت (یا گذاشت) به این مضمون که طلاق می خواهد.

41. the gambler's suicide had a chastening effect on his friends
خودکشی قمارباز اثرمنزه کننده ای بر دوستان او داشت.

42. your salary will be increased with effect from tir
از تیرماه،حقوق شما زیاد خواهد شد.

43. put (or carry or bring) into effect
اجرا کردن،موثر کردن

44. the american embargo against cuba has been in effect for many years
امریکا سال هاست کوبا را تحریم اقتصادی کرده است.

45. through his initiative the project was put into effect
طرح به ابتکار او به اجرا درآمد.

46. we tried to juxtapose statues to produce the best effect
سعی کردیم به منظور ایجاد تاثیر بیشتر در بیننده،مجسمه ها را کنار هم قرار دهیم.

مترادف ها

اثر (اسم)
trace, tract, growth, impression, efficacy, effect, sign, affect, result, relic, symptom, scintilla, track, clue, impress, consequence, rut, opus, umbrage, remnant, signature, vestige

نیت (اسم)
resolution, effect, will, sentiment, purpose, intent, animus, idea, tenor

مفهوم (اسم)
hang, substance, meaning, sense, significance, implication, signification, effect, intention, purport, notion, concept, contents, tenor, raison d'etre

نتیجه (اسم)
resolution, rest, growth, conclusion, success, effect, hatch, result, sequence, sequel, corollary, consequence, outcome, upshot, harvest, outgrowth, sequela

کار موثر (اسم)
effect

عملی کردن (فعل)
fulfill, actualize, effect, fulfil

اجرا کردن (فعل)
enforce, perform, execute, effect, administer, apply, administrate, exert

تخصصی

[حسابداری] اثر
[سینما] جلوه / حالت - جلوه (در تصویر) - اثر - اثر (در صدا) - افکت صوتی - افه - تأثیر - تأثیرات - تأثیرات تصویری یا افه - صداهای زمینه - صدای اضافی فیلم
[مهندسی گاز] اثر، تاثیر
[بهداشت] اثر
[حقوق] اثر، نفاذ، اعتبار
[نساجی] طرح - اثر
[ریاضیات] انجام دادن، اجرا کردن، اثر، معلول، تایید، نتیجه، نتیجه ی اجرا، نتیجه ی اثر، اثر کردن
[آمار] اثر

انگلیسی به انگلیسی

• result, outcome; influence; impact; gimmick, trick; natural phenomenon
accomplish, put into action, execute, do
an effect is a change, reaction, or impression that is caused by something or is the result of something.
if you effect something, you succeed in causing it to happen; a formal use.
see also greenhouse effect, sound effect.
if you do something for effect, you do it in order to impress people.
you add in effect to a statement to indicate that it is not precisely accurate but it is a reasonable summary of a situation.
you use to this effect, to that effect, or to the effect that when you are summarizing what someone has said, rather than repeating their actual words.
when something takes effect or is put into effect, it starts to happen.

پیشنهاد کاربران

دوستان در تلفظش به این نکته توجه کنین:
Affect ( a - fekt ) has a softer 'a', like the one in pizza. Effect ( e - fekt ) stresses the first 'e', such as the one in email or easy. While the words are pronounced differently, English speakers will often mix up affect and effect in speech and writing.
affect = تحت تاثیر قرار دادن ، موثر، تاثیر گذاشتن
effect = اثر ، پیامد، ایجاد کردن ، موجب شدن
اثر
effect: اثر
emotional effect: اثر حسی، اثر عاطفی
مضمون
عارضه.
عوارض
جلوه، تاثیر، اثر، احساس، کارایی
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : effect / effectuate
✅️ اسم ( noun ) : effect / effectiveness / effector / effectuation / effectivity / effectuality / efficacy
...
[مشاهده متن کامل]

✅️ صفت ( adjective ) : effective / effectual / efficacious
✅️ قید ( adverb ) : effectively / effectually / efficaciously

Effects:وسایل
Personal effects:وسایل شخصی
Effect اثر تاثیر
کنش ماند
جا ماند - جا نهش - نمود
effect ( سینما و تلویزیون )
واژه مصوب: جلوه
تعریف: هر عنصر صوتی یا تصویری که برای ایجاد تأثیر مشخصی به فیلم افزوده شود
در مورد قوانین و مقررات به معنای ضمانت اجرا - گستره یا حیطه نفوذ یا عتبار
تاثیر
اجرا کردن
پیاده کردن
عملی کردن
1.
personal belongings
belongings
possessions
personal possessions
property
2.
Force
impact
influence
power
strength

پرداخت
( متون حقوقی )
Effect payment
پرداخت وجه
موجب شدن ، باعث شدن ، به وجود آوردن ، ایجاد کردن
عاقبت، جمع ( عواقب )
معلول
اثر ، تاثیر ، نتیجه ، پیامد
I took aspirin for the headache but it didn't have any effect
برای سردرد آسپرین خوردم ولی هیچ اثری نداشت
تجربی 91 ، ریاضی 88 ، هنر 84 و. . . 🚊🚊🚊
تغییر، تاثیر
اثرگذاری
effectدر حالتNOUNبه معنای اثر می باشد که حرف اضافه اش ONو فعلش HASمی باشد
has an effect on something
My parents’ divorce had a big effect on me
اما در حالت VERBدیگه معنای اثر را نداره و به معنای به وجود اوردن ، سبب شدن است
the president was unable to effect the change
. he promise during his campaign

تاثیر گذاری هم معنای infuence
پیامد
دنباله
پدیده
[هنر و سینما]
جلوه نما
syn = impact or a change that is caused by an event, action etc

جلوه
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٠)

بپرس