distress

/ˌdɪˈstres//dɪˈstres/

معنی: درد، سختی، پریشانی، غم، محنت، اندوه، تنگدستی، سار، محنت زدهکردن، مضطرب کردن
معانی دیگر: رنج دادن، دردمند کردن، آزردن، آزار دادن، زحمت دادن، دردسر دادن، رنجه داشتن، دلواپس کردن، نگران کردن، پرشیدن، افژولیدن، خسته و ضعیف کردن، وامانده کردن، درمانده کردن، فرسوده کردن، فرسودن، موجب رنج، اسباب زحمت، موجب اندوه، درماندگی، واماندگی، گیرودار، مشقت، گرفتاری، مضیقه، فرسودگی، خستگی و ناتوانی، به خاطر درماندگی، از روی ناچاری، اضطراری، (قدیمی) مجبور کردن، واداشتن، وادار کردن، (حقوق) رجوع شود به: distrain، دردمندی، عذاب، مرارت، افسردگی

جمله های نمونه

1. distress caused by famine
شداید ناشی از قحطی

2. a distress sale
حراج از روی ناچاری

3. a distress signal
علامت اضطرار (یا خطر)

4. please don't distress yourself!
خواهش می کنم دلواپس نشوید! (نگران نباشید!)

5. a damsel in distress
دوشیزه ی دچار فلاکت

6. . . . in (a time of) distress and desperation
. . . در پریشان حالی و درماندگی

7. his death was a great distress to his class- mates
مرگ او موجب اندوه فراوان همکلاسی های او شد.

8. some runners showed signs of distress
در برخی از دوندگان علایم خستگی دیده می شد.

9. an airplane (or ship) in distress
هواپیما (یا کشتی) دستخوش گیرودار (در معرض خطر)

10. boasting about friendship and brotherhood / amidst distraction and distress
لاف یاری و برادر خواندگی / در پریشان حالی و درماندگی

11. The mother was in great distress when her baby became ill.
[ترجمه sanaz] زمانی که نوزادش مریض شد، مادر در نگرانی بزرگی بود.
|
[ترجمه گوگل]هنگامی که نوزادش بیمار شد، مادر در ناراحتی شدیدی بود
[ترجمه ترگمان]مادر وقتی حالش بد شد، مادر خیلی ناراحت شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. She was obviously in distress after the attack.
[ترجمه گوگل]او به وضوح پس از حمله در مضیقه بود
[ترجمه ترگمان]اون مشخصا بعد از حمله عصبی بوده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The causes of social distress include inadequate housing.
[ترجمه گوگل]از علل نابسامانی اجتماعی می توان به مسکن نامناسب اشاره کرد
[ترجمه ترگمان]علل پریشانی اجتماعی شامل مسکن ناکافی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. His face looked rigid with distress.
[ترجمه گوگل]صورتش از پریشانی سفت به نظر می رسید
[ترجمه ترگمان]چهره اش از ناراحتی منقبض شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The newspaper article caused the actor considerable distress.
[ترجمه گوگل]مقاله روزنامه باعث ناراحتی قابل توجه این بازیگر شد
[ترجمه ترگمان]مقاله روزنامه باعث پریشانی و پریشانی زیادی شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Jealousy causes distress and painful emotions.
[ترجمه شان] حسادت سبب رنج و محنت ، و ایجاد احساسات دردناک می شود.
|
[ترجمه گوگل]حسادت باعث ناراحتی و احساسات دردناک می شود
[ترجمه ترگمان]حسادت باعث ناراحتی و احساسات دردناک می گردد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. Nothing could alleviate his distress.
[ترجمه گوگل]هیچ چیز نمی توانست ناراحتی او را کاهش دهد
[ترجمه ترگمان]هیچ چیز نمی توانست ناراحتی او را تسکین دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. Mary's heart was full of distress.
[ترجمه گوگل]قلب مریم پر از پریشانی بود
[ترجمه ترگمان]قلب مری پر از اندوه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

درد (اسم)
ache, pain, agony, distress, affliction, ailment, dregs, shoot, teen, pang

سختی (اسم)
resistance, hardship, privation, rigor, intensity, calamity, distress, severity, violence, tenacity, adversity, hardness, difficulty, trouble, discomfort, rigidity, inclemency, solidity, intension, obstruction, complication, problem, cumber, implacability, inexorability, inflexibility, rigorism

پریشانی (اسم)
baffle, confusion, depression, distress, affliction, turmoil, agitation, worriment, desolation, disturbance, bother, ramble, dolor, nonplus, remorse, discomposure, dolour, woe

غم (اسم)
distress, care, sorrow, rue, anxiety, heartache, grief, despondency, despondence

محنت (اسم)
hardship, distress, toil, tribulation, trial, bale

اندوه (اسم)
distress, dole, heartache, chagrin, grief, dolor, dolour, teen

تنگدستی (اسم)
distress, penury, indigence

سار (اسم)
distress, head, dole, heartache, grief, starling

محنت زده کردن (فعل)
distress

مضطرب کردن (فعل)
fluster, agitate, distress, alarm, upset

تخصصی

[بهداشت] پریشانی
[حقوق] گرو برداشتن، مال گرویی، توقیف یا تأمین مدعی به، توقیف اموال شخص بابت بدهی مالیاتی یا عدم پرداخت اجاره و غیره، در مضیقه قرار دادن

انگلیسی به انگلیسی

• extreme danger; trouble, hardship
upset, sadden, trouble, grieve; make a piece of furniture appear old, antique (by denting, scratching, painting, etc.)
distress is extreme anxiety, sorrow, or pain.
distress is also the state of being in extreme danger and needing urgent help.
if someone or something distresses you, they cause you to be upset or worried.
see also distressed, distressing.

پیشنهاد کاربران

ضایعه، خرابی، ضایعات
distress ( v, n ) ( dɪˈstrɛs ) =to make sb feel very worried or unhappy, e. g. It was clear that the letter had deeply distressed her. distressed ( adj ) , distressing ( adj ) , distressingly ( adv )
distress
درد، سختی، اضطرار
آشفتگی
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : distress
اسم ( noun ) : distress
صفت ( adjective ) : distressed / distressing
قید ( adverb ) : distressingly
در علم روانشناسی، استرس بر دو نوع است:
1 - دیسترس= استرس منفی ( استرس بد ) = distress
2 - یوسترس = استرس مثبت ( استرس خوب ) = eustress
بنابراین، در متون علم روانشناسی، واژۀ distress رو میشه �استرس منفی ( بد ) � ترجمه کرد
پریشانی ؛ اندوه ؛ در تنگنا و تنگدستی بودن ؛ غم و سختی بزرگ : مخمصه ؛ درماندگی .
بی نوایی
دو تا معنی داره:
یکیش اضطراره یکیشم اضطرابه ( اینطوری گفتم که هیچوقت یادتون نره )
distress conditions شرایط اضطراری
signs of distress نشانه های اضطراب
someone in distress
کسی با مشکل مواجه شده
به زانو در آوردن
emotional distress
درماندگی هیجانی
آشفتگی هیجانی
distress ( حمل‏ونقل دریایی )
واژه مصوب: اضطرار
تعریف: وضعیتی که در آن کشتی یا فردِ سوار بر آن با خطر جدی روبه روست و نیاز به کمک آنی دارد|||متـ . وضعیت اضطراری 2
پریشانی خاطر
تشویش
distress معمولا در مقابل eustress به کار برده می شود و این دو معمولا با هم می آیند. eustress را می توان فشار و استرس مثبت ( استرسی که تاثیر مثبت بر انسان دارد ) ترجمه کرد. به همین خاطر بهتر است distress را استرس یا فشار منفی ترجمه کنیم ( چون تاثیر منفی دارد ) : )
[noun]
Chickens seem to, exhibiting distress, for instance, when something unpleasant but not dangerous happens to their babies
مرغ ها بنظر میاد، رنج و ناراحتی رو نشون میدن، مثلاً وقتی چیز ناخوشایندی واسه جوجه هاشون رخ میده/اتفاق می افته
...
[مشاهده متن کامل]

ضعیف/فرسوده شدن ( آدما و اشیاء ) ،
فرسایش یافتن، دچار فرسایش شدن
[verb]
One item noted during the disassembly of the
failed bearing showed that the round keys that hold the split thrust runner halves in
place to each other were distressed

بحران
ناراحتی
رنج
درماندگی
استرس مضر
فشار عصبی
فشار روانی
تنش روانی
رنجاندن
( کشتی یا هواپیمای ) در معرض خطر
a distress signal ( = a message asking for help )
It is a rule of the sea to help another boat in distress.
a distress call/signal/flare
in distress: a message from a ship in distress
اصطلاحی هایدگری به معنای عسرت
عسرت حال کسانی که در هنگام وانهادگی هستی چشم انتظار ظهور هستی در آینده اند

مشکل
درد و سختی
اضطراب
تنش عصبی
ناراحتی . Noun
ناراحتی روانشناختی
درماندگی مالی
در راهسازی به معنای خرابی است
[عمران]:جاری شدن
فشار روانی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٤)

بپرس