distraught

/ˌdɪˈstrɒt//dɪˈstrɔːt/

معنی: شوریده، ناراحت، پریشان حواس
معانی دیگر: پریشان خاطر، آشفته، سراسیمه، ناپروای

جمله های نمونه

1. she was distraught with grief for her dead husband
سوگواری برای شوهر مرده اش او را کاملا شوریده حال کرده بود.

2. Her distraught mother had spent all night waiting by the phone.
[ترجمه گوگل]مادر پریشان تمام شب را در انتظار تلفن گذرانده بود
[ترجمه ترگمان]مادر پریشان او تمام شب رو منتظر تلفن مانده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Weeks after the accident she remained distraught.
[ترجمه گوگل]هفته‌ها پس از تصادف، او همچنان مضطرب بود
[ترجمه ترگمان]وی کس پس از تصادف پریشان مانده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The missing child's distraught parents made an emotional appeal for information on TV.
[ترجمه گوگل]والدین مضطرب کودک گمشده برای اطلاع رسانی در تلویزیون درخواست احساسی کردند
[ترجمه ترگمان]والدین پریشان کودک، درخواست احساسی برای اطلاعات در تلویزیون ایجاد کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. She sounded absolutely distraught.
[ترجمه گوگل]او کاملاً مضطرب به نظر می رسید
[ترجمه ترگمان]کاملا پریشان به نظر می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Relatives are tonight comforting the distraught parents.
[ترجمه گوگل]اقوام امشب به والدین مضطرب دلداری می دهند
[ترجمه ترگمان]بستگان آن ها امشب والدین پریشان را تسلی می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. I was distraught and let out a bellow of tearful rage.
[ترجمه گوگل]من پریشان شدم و دمی از خشم اشک آلود بیرون دادم
[ترجمه ترگمان]من پریشان بودم و فریاد خشم اشک آلود را رها کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. His distraught parents were being comforted by relatives.
[ترجمه گوگل]پدر و مادر پریشان او توسط اقوام دلداری می دادند
[ترجمه ترگمان]پدر و مادر پریشان او از طرف بستگانش آرام گرفته بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The child's distraught parents pleaded for witnesses to contact the police.
[ترجمه گوگل]والدین مضطرب کودک از شاهدان خواستند تا با پلیس تماس بگیرند
[ترجمه ترگمان]والدین پریشان این کودک از شاهدان درخواست کردند تا با پلیس تماس بگیرند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. They were terribly distraught at the news of his accident.
[ترجمه گوگل]آنها از خبر تصادف او به شدت مضطرب شدند
[ترجمه ترگمان]آن ها از شنیدن خبر تصادف او خیلی ناراحت بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. His mother's death left him utterly distraught.
[ترجمه گوگل]مرگ مادرش او را کاملاً مضطرب کرد
[ترجمه ترگمان]مرگ مادرش او را به کلی پریشان کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. She's still too distraught to speak about the tragedy.
[ترجمه گوگل]او هنوز آنقدر مضطرب است که نمی تواند درباره این تراژدی صحبت کند
[ترجمه ترگمان]او هنوز خیلی ناراحت است که در مورد این تراژدی حرف بزند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The androids had pulled the shaking and distraught officer from the wreck of the room and taken him directly to their controller.
[ترجمه گوگل]آندرویدها افسر متزلزل و پریشان را از لابه لای اتاق بیرون کشیده و مستقیماً نزد کنترلر خود برده بودند
[ترجمه ترگمان]The افسر پریشان و پریشان را از انبار کشتی بیرون کشیده و مستقیما به سمت کنترلر خود برده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Mrs Drummond was distraught when she realised Isabelle's condition.
[ترجمه گوگل]خانم دراموند وقتی متوجه وضعیت ایزابل شد، پریشان شد
[ترجمه ترگمان]خانم Drummond وقتی که وضعیت ایزابل را تشخیص داد پریشان شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Distraught Ron appeals to Jimmy to help him get a gun so that he will be able to protect his family.
[ترجمه گوگل]رون مضطرب از جیمی درخواست می کند تا به او کمک کند تا اسلحه ای تهیه کند تا بتواند از خانواده اش محافظت کند
[ترجمه ترگمان]رون به جیمی التماس می کرد که به او کمک کند تا از خانواده اش مراقبت کند تا بتواند از خانواده اش محافظت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

شوریده (صفت)
crazy, berserk, frenzied, distraught, frenetic, phrenetic, horn-mad

ناراحت (صفت)
uneasy, upset, disturbed, fidgety, unhandy, distraught, inconvenient, tense, uncomfortable, fretful, incommodious

پریشان حواس (صفت)
preoccupied, distraught

انگلیسی به انگلیسی

• bewildered, agitated, distracted; crazed, hysterical
if someone is distraught, they are extremely upset or worried.

پیشنهاد کاربران

بی قرار
مضطرب
very worried and upset
بسیار ناراحت و نگران
آشفته پریشان
آشفته و پریشان حال
Deeply agitated/upset/worried /anxious/distressed/disturbed /upset

بپرس