distraction

/ˌdɪˈstrækʃn̩//dɪˈstrækʃn̩/

معنی: دیوانگی، گیجی، حواس پرتی
معانی دیگر: موجب حواس پرتی، پرت اندیش ساز، سرگرمی، تفریح (آنچه که حواس را به چیز دیگری معطوف می کند)، ماژ، پرت اندیشی، پرشیدگی، شوریدگی، پریشانی، سردرگمی، درماندگی

جمله های نمونه

1. drive to distraction
دیوانه کردن،از خود بی خود کردن

2. the need for relaxation and distraction should not be forgotten
نیاز به استراحت و تفریح را نباید فراموش کرد.

3. boasting about friendship and brotherhood / amidst distraction and distress
لاف یاری و برادر خواندگی / در پریشان حالی و درماندگی

4. He found the noise of the photographers a distraction.
[ترجمه شادی حامدی] سروصدای عکاسان موجب حواس پرتی اش شد.
|
[ترجمه گوگل]او سر و صدای عکاسان را حواس پرتی می دانست
[ترجمه ترگمان]او سر و صدای عکاسان را یک حواس پرتی دید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. She worked hard all morning, without distraction.
[ترجمه عاطفه] او تمام صبح راجدی و متمرکز کار کرد
|
[ترجمه Shey] او تمام صبح را سخت و جدی و بدون هواس پرتی کار کرد
|
[ترجمه گوگل]او تمام صبح سخت کار کرد، بدون حواس پرتی
[ترجمه ترگمان]تمام صبح سخت کار می کرد، بدون اینکه حواسش پرت شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Work was a welcome distraction from her problems at home.
[ترجمه گوگل]کار باعث پرت شدن حواس او از مشکلات او در خانه بود
[ترجمه ترگمان]از مشکلاتش در خانه، کار بسیار لذت بخش بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Their national distraction is going to the disco.
[ترجمه گوگل]حواس پرتی ملی آنها رفتن به دیسکو است
[ترجمه ترگمان]حواس پرتی ملی شون داره میره دیسکو
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The children are driving me to distraction today.
[ترجمه Prospect.vision] بچه ها امروز دارن حواس منو پرت می کنن
|
[ترجمه حمید صفایی] امروز بچه ها دارن حواسمو پرت می کنن
|
[ترجمه گوگل]بچه ها امروز مرا به حواس پرتی سوق می دهند
[ترجمه ترگمان]بچه ها امروز مرا به حواس پرتی می برند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The baby's constant crying drove me to distraction.
[ترجمه گوگل]گریه مداوم کودک مرا به حواس پرتی سوق داد
[ترجمه ترگمان]گریه مداوم بچه باعث شد تا حواسم پرت شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Demands for equality were seen as a distraction from more serious issues.
[ترجمه گوگل]تقاضا برای برابری به عنوان منحرف کردن حواس از مسائل جدی تلقی می شد
[ترجمه ترگمان]تقاضا برای برابری به عنوان یک حواس پرتی از مسائل جدی تر تلقی می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. You'll drive me to distraction with your silly questions!
[ترجمه عاطفه] شما دارید با سوال های احمقانه تون من رو دیوانه میکنید
|
[ترجمه گوگل]با سوالات احمقانه ات مرا به حواس پرتی سوق می دهی!
[ترجمه ترگمان]با این سوالات احمقانه ات من را به حواس پرتی خواهی برد!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The mosquitoes drive me to distraction.
[ترجمه حاج عمار] پشه ها حواس منو پرت می کنند
|
[ترجمه گوگل]پشه ها مرا به حواس پرتی سوق می دهند
[ترجمه ترگمان] پشه ها منو پرت میکنن تا حواسشون رو پرت کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. TV can be a welcome distraction after a hard day's work.
[ترجمه گوگل]تلویزیون می تواند پس از یک روز کاری سخت، حواس پرتی خوبی باشد
[ترجمه ترگمان]بعد از یک کار سخت، تلویزیون می تواند سرگرمی خوشایندی باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. It was a welcome distraction when Ruth Rasmussen walked in with a pot of coffee and a large plate of muffins.
[ترجمه گوگل]وقتی روث راسموسن با یک قوری قهوه و یک بشقاب بزرگ کلوچه وارد خانه شد، حواس پرتی خوبی بود
[ترجمه ترگمان]وقتی روت راسموسن با یک قوری قهوه و یک بشقاب بزرگ کلوچه راه افتاد، تفریح خوبی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. In reality I was bored to distraction by the journey.
[ترجمه گوگل]در حقیقت حوصله سفر حوصله من سر رفته بود
[ترجمه ترگمان]در واقع من از این سفر حوصله اش سر رفته بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

دیوانگی (اسم)
derangement, frenzy, insanity, dementia, amok, madness, craziness, mania, amuck, distraction, rage, craze, rave, lunacy, delirium, furor, phrensy

گیجی (اسم)
bewilderment, confusion, amusement, stun, stupefaction, stupor, distraction, bafflement, befuddlement, quandary, razzle-dazzle, idler, muddle, wackiness, giddiness, idleness, sopor

حواس پرتی (اسم)
distraction, wackiness

انگلیسی به انگلیسی

• something that distracts, something that entertains, diversion; disturbance, something that causes agitation or worry
a distraction is something that takes your attention away from what you are doing.
a distraction is also an object or activity that is intended to entertain people.

پیشنهاد کاربران

طفره ، گریز
توجه گردانی
Some people believe that Art is just a brief distraction from normality.
هر عاملی که باعث حواس پرتی و از دست رفتن تمرکز بشه
When do you find it hard to concentrate on something?
I find it hard to concentrate when there are distractions around me, such as noise or people talking. I also struggle to concentrate when I’m feeling stressed or overwhelmed
بی دقتی
بی توجهی ، عدم تمرکز
Self distractions:
عوامل حواس پرتی درونی:
نشخوارهای فکری
افکار مزاحم
پراکندگی حواس
فرع، چیز فرعی، شاخ وبرگ
حواس پرت کن
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : distract
✅️ اسم ( noun ) : distraction / distractor
✅️ صفت ( adjective ) : distracting / distracted
✅️ قید ( adverb ) : distractedly
فرافکنی - پرت اندیشی
پرت اندیشی
منحرف شدن توجه
distraction ( اَرتاپزشکی )
واژه مصوب: واکشش
تعریف: جدا کردن دو استخوان یا دو قطعۀ مفصلی ازطریق کشش
مشغولیت ذهنی
Ditractions= that pervents someone from concentrating on something else.
دردسر
نکته انحرافی
حواس پرتی ؛ سرگرمی ؛ دیوانگی ( از عشق کسی یا از شرایط بد )
# I can turn the television off if you find it a distraction
# one of the distractions of city life
# I love her to distraction
# The mosquitoes drive me to distraction
# That dreadful noise is driving me to distraction
مشغولیت خاطر
کشش، کش دادن یا کشیدن ( در فیزیوتراپی )
تفریحی
انحراف حواس ، عامل حواس پرتی
پریشیدگی
سرگرمی
distraction media ( رسانه سرگرمی )

( در روانشناسی ) توجه برگردانی
عامل حواس پرتی
نابسامانی ، معضلات ، مشکلات،
انحراف، منحرف سازی، انحراف حواس
calling sb 's attention away
آشفتگی
syn = not being in a garden
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٢)

بپرس