distracted

/ˌdɪˈstrækt//dɪˈstrækt/

معنی: پریشان
معانی دیگر: (verb transitive) حواس(کسی را) پرت کردن، گیج کردن، پریشان کردن، دیوانه کردن

جمله های نمونه

1. outside noises distracted me
صداهایی که از بیرون می آمد حواسم را پرت کرد.

2. she was distracted by the uncertainty of her future
نامعلومی آینده اش او را پریشان خاطر می کرد.

3. the zoo distracted him for at least one afternoon
باغ وحش لااقل برای یک بعدازظهر حواس او را به چیز دیگری معطوف کرد.

4. the church was distracted by internal strife
کشمکش های درونی کلیسا را مختل کرده بود.

5. children's attention is easily distracted
توجه بچه ها زود منحرف می شود.

6. when studying i am distracted by the least noise
هنگام مطالعه کمترین سر و صدا حواسم را پرت می کند.

7. My attentions are distracted from my study.
[ترجمه گوگل]حواس من از مطالعه من پرت شده است
[ترجمه ترگمان]توجه من حواسم را پرت می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Try not to be distracted by incidental details.
[ترجمه گوگل]سعی کنید با جزئیات اتفاقی حواس تان پرت نشود
[ترجمه ترگمان]سعی کنید با جزئیات اتفاقی حواس خود را پرت نکنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The noise in the street distracted me from my reading.
[ترجمه گوگل]سر و صدای خیابان مرا از مطالعه پرت کرد
[ترجمه ترگمان]سر و صدا در خیابان من را از خواندن حواسم پرت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He's easily distracted from his work.
[ترجمه گوگل]او به راحتی از کار خود منحرف می شود
[ترجمه ترگمان]به آسانی از کارش پرت می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The music distracted her from her work.
[ترجمه گوگل]موسیقی حواس او را از کارش پرت کرد
[ترجمه ترگمان]موسیقی او را از کارش پرت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. It's easy to get distracted when you're studying.
[ترجمه گوگل]وقتی در حال مطالعه هستید به راحتی حواس شما پرت می شود
[ترجمه ترگمان]وقتی داری درس میخونی از اینکه حواسم پرت می شه راحت می شه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The chairman was distracted between different opinions.
[ترجمه گوگل]رئیس بین نظرات مختلف پرت شده بود
[ترجمه ترگمان]رئیس از عقاید مختلف گیج شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. I can't let myself be distracted by those things.
[ترجمه گوگل]من نمی توانم اجازه بدهم که حواسم به این چیزها پرت شود
[ترجمه ترگمان]نمی توانم به خودم اجازه بدهم حواسم پرت شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. She was distracted at a quarrel with her boyfriend.
[ترجمه گوگل]او در دعوا با دوست پسرش حواسش پرت شد
[ترجمه ترگمان]اون از دعوا با دوست پسرش پرت شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. She was distracted at some occurrence.
[ترجمه گوگل]او در یک اتفاق حواسش پرت شد
[ترجمه ترگمان]او در این حادثه حواس خود را پرت می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

پریشان (صفت)
disturbed, faraway, disheveled, disconsolate, heartsick, distressed, deuced, distracted, distressful

انگلیسی به انگلیسی

• preoccupied; confused and agitated
if you are distracted, you are not concentrating properly because you are thinking about something else, often because you are worried.

پیشنهاد کاربران

adj
دچار حواس پرتی - سردرگم - پریشان
Do you ever forget your keys?
Occasionally, I do forget my keys if I am in a rush or distracted. It can be frustrating to have to go back and retrieve them, but I try to be more mindful and organized to prevent this from happening too often.
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : distract
✅️ اسم ( noun ) : distraction / distractor
✅️ صفت ( adjective ) : distracting / distracted
✅️ قید ( adverb ) : distractedly
سردرگم
if you are distracted, you are not focus properly because you are thinking about something else,
Be distracted by sth
پرت شدن حواس

منحرف شدن ( از چیزی )
حواس پرتی
پریشیده_ پرت اندیش
حواس پرت - پریشان - گیج شده
Notive that my eyes are green?or are you
distracted?
متوجه شدی چشام سبزه یا حواست نیست ( یا گیج میزنی )
مطالعه حواس مرا معطوف به خودش می کند
حواس پرت، مبهم، ناراحت، پریشان، حواس کسی را پرت کردن، دیوانه کردن.
گیج شده ، پریشان شده
ناراحت
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس