discovered


معنی: مکشوف

جمله های نمونه

1. ahmad discovered to his great chagrin that he had failed the examination
احمد با کمال سرافکندگی دریافت که در امتحان رد شده است.

2. columbus discovered america
کلمب امریکا را کشف کرد.

3. doctors discovered signs of poisoning in his blood
دکترها در خونش آثار مسمومیت پیدا کردند.

4. parviz discovered that he was up with their best athletes
پرویز پی برد که با بهترین ورزشکاران آنها برابر بود.

5. they discovered his nude body in a ditch
جسد عریان او را در چاله ای پیدا کردند.

6. the police discovered a stash of old coins in a well
پلیس تعدادی سکه ی قدیمی نهفته در یک چاه را پیدا کرد.

7. the police discovered the terrorists' cache of weapons and amunitions
پلیس مخفیگاه اسلحه و مهمات تروریست ها را کشف کرد.

8. they soon discovered that merchandising is as important as production
آنها به زودی دریافتند که بازارپردازی همان قدر مهم است که فرآوری

9. when god discovered himself to abraham
هنگامی که خدا خود را بر ابراهیم ظاهر کرد.

10. when i discovered my own deception it was already too late
وقتی به گول خوردگی خود پی بردم که کار از کار گذشته بود.

11. his deceit was discovered and he was expelled
تقلب او کشف شد و او را اخراج کردند.

12. their conspiracy was discovered early on
توطئه ی آنها زود کشف شد.

13. her evil designs were discovered in time
مقاصد اهریمنی او به موقع کشف شد.

14. his flight was not discovered until the next day
فرار او تا روز بعد معلوم نشد.

15. his hoax was soon discovered
حقه ی او زود کشف شد.

16. the time bomb was discovered and deactivated by the police
بمب ساعتی توسط پلیس کشف و خنثی شد.

17. their devilish plan was discovered in time
نقشه ی شیطانی آنان به موقع کشف شد.

18. two days later they discovered his body near the river
دو روز بعد جسد او را در کنار رودخانه یافتند.

19. when she retuned, she discovered that the maid had picked her own clothes and decamped
وقتی بازگشت دریافت که کلفت لباس های خود را برداشته و پا به فرار گذاشته است.

مترادف ها

مکشوف (صفت)
discovered

پیشنهاد کاربران

کشف کردن/دست یافتن ب چیزی/متوجه شدن
کشف کردن
متوجه شدن
پی بردن
یافتن
دست یافتن به چیزی
کشف کردن

invent
invite
کشف کردن. متوجه شدن
find sth for the first time
کشف
کشف شده
این کلمه هم به صورتverb هم adjectiveبه کار میره که verb میشود کشف کردن و اختراع کردن وadjectiveمیشهاختراع شده و کشف شده ( چیزی که در گذشته کسی آن را اختراع کرد
فهمیدن
پیدا شده
کشف کردن

پیدا کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس