discomfiture

/dɪsˈkʌmfɪt͡ʃər//dɪsˈkʌmfɪt͡ʃə/

معنی: رنج، ناراحتی، زحمت، ناراحت کردن
معانی دیگر: شکست، ناکامی، نگرانی، خیطی، پکری، کنف شدگی، شرمندگی، discomfort : ناراحتی

جمله های نمونه

1. great hopes that ended in discomfiture
امیدهای بزرگی که به ناکامی انجامید

2. Without experiencing discomfiture and setbacks, one can never find truth.
[ترجمه گوگل]بدون تجربه ناراحتی و شکست، هرگز نمی توان حقیقت را یافت
[ترجمه ترگمان]بدون تجربه شکست و عقب نشینی، کسی نمی تواند حقیقت را پیدا کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. She couldn't disguise her glee at their discomfiture.
[ترجمه گوگل]او نمی توانست خوشحالی خود را از ناراحتی آنها پنهان کند
[ترجمه ترگمان]او نمی توانست شادی او را در discomfiture پنهان کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. She turned away to hide her discomfiture.
[ترجمه گوگل]او برای پنهان کردن ناراحتی خود رویش را برگرداند
[ترجمه ترگمان]او برگشت تا ناراحتی خود را پنهان کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. He may laugh at our discomfiture now, but before long he'll be laughing on the other side of his face.
[ترجمه گوگل]او ممکن است اکنون به ناراحتی ما بخندد، اما خیلی زود از آن طرف صورتش خواهد خندید
[ترجمه ترگمان]او ممکن است به شکست ما بخندد، اما طولی نکشید که به آن طرف صورتش خندید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The government's discomfiture during the Crimean War had aroused great expectations of major change even before Alexander became committed to Emancipation.
[ترجمه گوگل]ناراحتی دولت در طول جنگ کریمه حتی قبل از اینکه اسکندر متعهد به رهایی شود، انتظارات زیادی را برای تغییرات اساسی برانگیخته بود
[ترجمه ترگمان]ناکامی دولت در طی جنگ کریمه انتظارات زیادی از تغییرات عمده را حتی قبل از آنکه اسکندر به آزادی متعهد شد، برانگیخته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. But that discomfiture is considerably dispelled by the infrequency of prior-restraint cases.
[ترجمه گوگل]اما این ناراحتی به طور قابل توجهی به دلیل موارد نادر از محدودیت های قبلی برطرف می شود
[ترجمه ترگمان]اما این شکست به طور قابل توجهی با استفاده از موارد خودداری پیشین از بین می رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. To court their own discomfiture by love is a common instinct with certain perfervid women.
[ترجمه گوگل]خواستار ناراحتی خود از طریق عشق یک غریزه مشترک با برخی از زنان بداخلاق است
[ترجمه ترگمان]به نظر دادگاه، شکست عشقی خاص خود، یک غریزه مشترک با زنان perfervid است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Scarlett wanted to giggle at her discomfiture, for Rhett had caught her fairly.
[ترجمه گوگل]اسکارلت می خواست از ناراحتی او بخندد، زیرا رت او را منصفانه گرفته بود
[ترجمه ترگمان]اسکارلت می خواست ناراحتی او را به خنده بیندازد، زیرا رت او را به درستی غافلگیر کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Taiwan arose reflection out of the diplomatic discomfiture in the seventies.
[ترجمه گوگل]تایوان بازتابی از نابسامانی دیپلماتیک در دهه هفتاد بود
[ترجمه ترگمان]تایوان در دهه هفتاد بازتاب نگرانی سیاسی خود را از دست داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. I laughed my head off when I heard of his discomfiture.
[ترجمه گوگل]وقتی از ناراحتی اش شنیدم سرم به خنده افتاد
[ترجمه ترگمان]وقتی متوجه شکست او شدم سرم را بلند کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. I was present at Kidderminster on the day that Mark Ilott started charging around the outfield in painful discomfiture.
[ترجمه گوگل]روزی که مارک ایلوت با ناراحتی دردناکی شروع به شارژ کردن در محوطه بیرونی کرد، در کیدرمینستر حضور داشتم
[ترجمه ترگمان]امروز در Kidderminster حضور داشتم که مارک Ilott با ناراحتی دردناکی به اطراف the حمله کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. First, falling values erode security margins, leading to breaches of covenant and discomfiture for lenders.
[ترجمه گوگل]اول، سقوط ارزش ها حاشیه های امنیتی را از بین می برد و منجر به نقض عهد و ناراحتی وام دهندگان می شود
[ترجمه ترگمان]اول، از بین بردن حاشیه های امنیتی، منجر به نقض پیمان و ناکامی وام دهندگان می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Why did he always think of HIM when he was in discomfiture?
[ترجمه گوگل]چرا وقتی در ناراحتی بود همیشه به او فکر می کرد؟
[ترجمه ترگمان]چرا همیشه وقتی شکست می خورد به او فکر می کرد؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

رنج (اسم)
mortification, throe, pain, agony, affliction, labor, toil, tribulation, discomfort, discomfiture, trial, fatigue, bale, difficulties, teen

ناراحتی (اسم)
ailment, irritation, discomfort, turmoil, worriment, inconvenience, disturbance, discomfiture, disquietude, inquietude, discommodity, incommodity, malaise

زحمت (اسم)
pain, work, labor, difficulty, trouble, discomfort, torment, tug, inconvenience, discomfiture, discommodity

ناراحت کردن (فعل)
incommode, unsettle, discomfort, disquiet, discomfiture, distemper, knock up, discommode, discomfit, perturb

انگلیسی به انگلیسی

• embarrassment; frustration of plans
discomfiture is a feeling of slight embarrassment or confusion; a literary word.

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : discomfit
✅️ اسم ( noun ) : discomfiture
✅️ صفت ( adjective ) : _
✅️ قید ( adverb ) : _
تقریبا معادلِ beklemmung در آلمانیست و میشه اونرو به اضطراب یا تشویش هم ترجمه کرد.

بپرس