direct

/dəˈrekt//dɪˈrekt/

معنی: راست، عمودی، مستقیم، میان بر، معطوف داشتن، امر کردن، هدایت کردن، متوجه ساختن، سوق دادن، قراول رفتن، دستور دادن، اداره کردن، نظارت کردن، عطف کردن
معانی دیگر: سرراست، فرارون، بی پیچ و خم، بی مانع، یک راست، شخصی، دست اول، رک، صادقانه، راستگویانه، از روی خلوص نیت، بی شیله پیله، بی پرده، صریح، درست، کامل، بی برو برگرد، بی کم و زیاد، بی کم و کاست، سرپرستی کردن، سامان دادن، راستار کردن، راهنمایی کردن، رهنمون دادن، میزان کردن، تنظیم کردن، چرخاندن (به سوی)، نشانی دادن، هدف گیری کردن، (سخن یا نوشته و غیره) معطوف کردن، فرستادن، متوجه کردن، فرمان دادن، گفتن (به طور محکم و صریح)، (فیلم و تئاتر و غیره) کارگردانی کردن، (ارکستر و گروه کر و غیره) رهبری کردن، (ریاضی) موافق، مستقیم (در مقابل: inverse)، بلافصل، (نجوم) از باختر به خاور، باختر خاوری، غربی شرقی (در مقابل: خاور باختری یا retrograde)، رجوع شود به: directly، امر کردن به، نظارت کردن بر، adj : معطوف داشتن

جمله های نمونه

1. direct and indirect taxes
مالیات های مستقیم و غیر مستقیم

2. direct contact
تماس مستقیم

3. direct contagion
واگیری مستقیم

4. direct knowledge
اطلاع (یا دانش) دست اول

5. direct object
مفعول مستقیم

6. direct ratio
نسبت مستقیم

7. direct debit
(بانکداری) بدهی مستقیم،حق برداشت از حساب شخص دیگر

8. direct elections
انتخابات مستقیم،انتخابات یک مرحله ای

9. a direct answer
پاسخ صریح

10. a direct flight from london to tehran
پرواز یک راست از لندن به تهران

11. a direct heir
وارث بلافصل

12. a direct hit had dissolved one of the tanks
اصابت مستقیم (گلوله) یکی از تانک ها را متلاشی کرده بود.

13. a direct line
خط راست

14. a direct quotation
نقل قول مستقیم (بی کم و کاست)

15. a direct route
راه راست،صراط مستقیم

16. my direct ancestors
اجداد مستقیم (پدر در پدر) من

17. to direct one's attention at something
توجه خود را معطوف به چیزی کردن

18. give me a direct answer and don't hedge!
به من جواب درست بده و این دست و آن دست نکن.

19. he is the direct opposite of his brother
او درست نقطه ی مقابل برادرش است.

20. mr. mahmoody will direct the orchestra
آقای محمودی ارکستر را رهبری خواهد کرد.

21. we have no direct communication with the flooded areas
ما ارتباط مستقیمی با نواحی سیل زده نداریم.

22. a bomb that scores a direct hit
بمبی که مستقیما به هدف می خورد

23. we must find a more direct way of helping the poor
بایستی راه سرراست تری برای کمک به مستمندان بیابیم.

24. Can I dial this number direct, or do I have to go through the operator?
[ترجمه گوگل]آیا می توانم مستقیماً این شماره را بگیرم یا باید از طریق اپراتور مراجعه کنم؟
[ترجمه ترگمان]می توانم این شماره را مستقیم بگیرم، یا باید از طریق اپراتور وارد شوم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. He envisages the possibility of establishing direct diplomatic relations in the future.
[ترجمه گوگل]او امکان برقراری روابط دیپلماتیک مستقیم را در آینده پیش بینی می کند
[ترجمه ترگمان]او احتمال ایجاد روابط دیپلماتیک مستقیم در آینده را پیش بینی می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. There's a direct link between diet and heart disease.
[ترجمه گوگل]ارتباط مستقیمی بین رژیم غذایی و بیماری قلبی وجود دارد
[ترجمه ترگمان]ارتباط مستقیمی بین رژیم غذایی و بیماری های قلبی وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. There is a direct correlation between exposure to sun and skin cancer.
[ترجمه گوگل]ارتباط مستقیمی بین قرار گرفتن در معرض آفتاب و سرطان پوست وجود دارد
[ترجمه ترگمان]ارتباط مستقیمی بین مواجهه با سرطان پوست و پوست وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. Is there a direct train to Edinburgh?
[ترجمه گوگل]آیا قطار مستقیم به ادینبورگ وجود دارد؟
[ترجمه ترگمان]آیا یک قطار مستقیم به \"ادینبرگ\" وجود دارد؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. The study also demonstrated a direct link between obesity and mortality.
[ترجمه گوگل]این مطالعه همچنین ارتباط مستقیمی را بین چاقی و مرگ و میر نشان داد
[ترجمه ترگمان]این مطالعه همچنین ارتباط مستقیمی بین چاقی و مرگ و میر نشان داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. There is no direct reference to her own childhood in the novel.
[ترجمه گوگل]هیچ اشاره مستقیمی به دوران کودکی خودش در رمان وجود ندارد
[ترجمه ترگمان]هیچ مرجع مستقیمی برای دوران کودکی او در رمان وجود ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

راست (صفت)
aboveboard, right, upright, truthful, straight, true, sheer, direct, downright, candid, straightforward, erect

عمودی (صفت)
upright, straight, direct, perpendicular, plumb, vertical

مستقیم (صفت)
straight, through, direct, head-on, attributive, straightforward, undeviating, upstanding, face-to-face, first-hand, point-blank, straight-line

میان بر (صفت)
direct, cross-cut

معطوف داشتن (فعل)
direct, turn, divert

امر کردن (فعل)
direct, command, bid, ordain, enjoin, dictate

هدایت کردن (فعل)
conduct, lead, direct, rede, steer, navigate

متوجه ساختن (فعل)
point, direct, attract attention

سوق دادن (فعل)
activate, propel, lead, direct, actuate, send

قراول رفتن (فعل)
address, direct, aim

دستور دادن (فعل)
address, intuit, direct

اداره کردن (فعل)
address, execute, operate, conduct, direct, man, moderate, manage, manipulate, administer, run, rule, wield, administrate, keep, steer, helm, chairman, preside, engineer, officiate, stage-manage

نظارت کردن (فعل)
direct, administer, control, administrate, proctor, supervise

عطف کردن (فعل)
direct, connect, advert, refer, hark back, retrospect, turn, return

تخصصی

[عمران و معماری] راسته
[برق و الکترونیک] مستقیم، دایم
[حقوق] هدایت کردن، اداره کردن، مستقیم، یلافصل
[نساجی] مستقیم - بی واسطه
[ریاضیات] مستقیم، راهنما، سرراست، درست، جهت دادن، راسته، موافق، راست
[سینما] کارگردانی کردن

انگلیسی به انگلیسی

• guide, lead, instruct; manage; command; supervise, produce (a play, movie, etc.)
straight, forthright; clear
directly, clearly; in a forthright manner
direct means going or aimed straight towards a place or object.
direct actions are done openly or without involving anyone else.
something that is directed at a particular person or thing is aimed at them or is intended to affect them.
if you direct someone somewhere, you tell them how to get there; a formal use.
if someone directs a project or a group of people, they organize it and are in charge of it.
if someone directs a film, play, or television programme, they decide how it should be made and performed.

پیشنهاد کاربران

سمت و سو دادن
هدایت/ اداره/ امر کردن؛ کارگردانی کردن ( فیلم و سریال و تئاتر )
بلافاصل، بی واسطه
( حقوق ) حکم کردن
مدیریت و رهبری کردن
دقیق
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : direct
✅️ اسم ( noun ) : direction / directness / director / directorate / directive / directory / directorship
✅️ صفت ( adjective ) : direct / directional / directorial / directionless / directive
...
[مشاهده متن کامل]

✅️ قید ( adverb ) : directly / direct
✅ کلمه ربط ( conjunction ) : directly

جهت دهی کردن/شدن
سوگیری کردن/شدن
رهنمون ساختن/کردن/شدن
هدایت کردن/شدن
معطوف کردن
والا هرچی دیدم دی رِکت، تلفظ میکنن
( Di_rekt ) ولی اکثر اپ ها، مثل اینجا تلفظ رو دایرکت میگن، کاربردها ومعانی زیادی هم داره که بهش اشاره شد
1 مستقیم
2 هدایت و نظارت کردن / رهبری کردن
تلفظش دایرکت نیست ها
دیرکت هستش خود این صدا هم که براش کذاشتن اینجا درست نیست زیاد
هم uk us دوتاش دیرکته
رک ، صریح ، بی پرده
Direct=frank✓
رعایت کردن، مراعات کردن، در نظر گرفتن
In US people Generally more direct
در آمریک، مردم بیشتر رعایت می کنند ( یک موضوع خاص مدنظر است )
افراد زیردست،
راهبری ( رهبری/هدایت ) کردن
direct ( v. )
late 14c. , directen, "to write or address ( a letter, words ) " to someone, also "to point or make known a course to, " from Latin directus past participle of dirigere "set straight, arrange; give a particular direction to, send in a straight line; guide" a thing, either to something or according to something, from dis - "apartسوا، مجزا، جدا" ( see dis - ) regere "to direct, to guide, keep straightمستقیم" ( from PIE root *reg - "move in a straight line" ) . Compare dress; address.
...
[مشاهده متن کامل]

ریشه: معین/مجزا/مشخص/جدا رگه/مسیر
منبع: www. etymonline. com

Meaning: If something is direct, it goes straight between two places
Example: The green path is a direct route to my house
مستقیم , تمام و کمال ؛ اداره کردن ؛ راهنمایی کردن ( به جایی ) ؛ به سمت چیزی گرفتن , معطوف کردن ؛ کارگردانی کردن ؛ دستور دادن
# a direct flight from london to tehran
# He is the direct opposite of his brother
...
[مشاهده متن کامل]

# She directs a large charity
# Could you direct me to the airport?
# He directed the torch straight in her face
# His remark was directed at me
# He directed her attention at the problem
# Jaws" was directed by Steven Spielberg"
# The judge directed the defendant to remain silent

Sounding more direct
قاطع ( محکم؛معتمد به نفس ) به نظر رسیدن
Being direct:When you want something, ask for it and get straight to the point
برو سر اصل موضوع
He's finally being direct.
موظف شدن
( معدن ) بلافاصله
به عنوان مثال direct room یعنی سقف بلافاصله
توی آمار احتمالا معنی نااریب داره
تمام و کمال

کار گردانی کردن

جهت گیری، جهت دهی
کاربردی , عملی
Not theorectical
هدایت کردن
مستقیم ، راست
the weather had a direct effect on our plans
آب و هوا تاثیر مستقیمی روی برنامه های ما داشت 🦙
زبان 95 ، ریاضی 94 ، انسانی 91
نظارت کردن. نظارت داشتن
هدایت کردن. هدایت
کارگردانی کردن
راه، مسیر
be in charge of actors, a film, a play etc
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٥)

بپرس