detached

/dəˈtæt͡ʃt//dɪˈtæt͡ʃt/

معنی: جدا، منفصل، غیر ذیعلاقه
معانی دیگر: جدا (شده)، غیرمتصل، باز (شده)، باز از هم، مجزا، بی اعتنا، بی علاقه، نادلبسته، بی گرایش، بی طرف، نادرگیر

جمله های نمونه

1. detached retina
(پزشکی) شبکیه ی جدا شده

2. a detached building
ساختمان مجزا

3. a detached mood
حالت حاکی از بی علاقگی

4. a detached view of the problem
نگاهی بی طرفانه به مسئله

5. they detached the wagons from the locomotive
واگن ها را از لوکوموتیو باز کردند.

6. our ship was detached to guard the harbour
ناو ما برای پاسداری از بندرگاه گسیل شد.

7. this seatbelt can be attached and detached easily
این کمربند ایمنی به آسانی بسته و باز می شود.

8. Try to take a more detached view .
[ترجمه فرزانه گلینی] بهتره دیدگاه بی طرفانه تری داشته باشی!
|
[ترجمه گوگل]سعی کنید نمای مجزاتری داشته باشید
[ترجمه ترگمان]سعی کنید دیدگاه detached تری داشته باشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He felt curiously detached from what was going on.
[ترجمه ب.] به شکلی عجیب نسبت به آنچه در حال رخ دادن بود، احساس بی طرفی می کرد
|
[ترجمه گوگل]او به طرز کنجکاویی احساس می کرد که از آنچه در حال وقوع است جدا شده است
[ترجمه ترگمان]با کنجکاوی از آنچه در پیش بود احساس می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. They detached their trailer and set up camp.
[ترجمه گوگل]آنها تریلر خود را جدا کردند و اردو زدند
[ترجمه ترگمان] تریلر رو جدا کردن و اردو زدن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. A figure in white detached itself from the shadows.
[ترجمه گوگل]چهره ای سفیدپوش از سایه ها جدا شد
[ترجمه ترگمان]هیکلی که از میان سایه ها جدا شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He detached himself from the world.
[ترجمه گوگل]خودش را از دنیا جدا کرد
[ترجمه ترگمان]او خودش را از دنیا جدا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He detached the hood from the jacket.
[ترجمه بهزاد] او کلاه را از جلیقه جدا کرد
|
[ترجمه گوگل]کاپوت را از کاپشن جدا کرد
[ترجمه ترگمان]کاپوت را از روی کت جدا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. A number of men were detached to guard the right flank.
[ترجمه گوگل]تعدادی از مردان برای محافظت از جناح راست جدا شدند
[ترجمه ترگمان]چند نفر از سربازان جدا شدند تا از جناح راست محافظت کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. A plane was detached to search for survivors.
[ترجمه گوگل]یک هواپیما برای جستجوی بازماندگان جدا شد
[ترجمه ترگمان]یک هواپیما برای جست و جو برای نجات یافتگان از زمین جدا شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. The label became detached from your parcel.
[ترجمه گوگل]برچسب از بسته شما جدا شد
[ترجمه ترگمان]برچسب از بسته شما جدا شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

جدا (صفت)
another, separate, apart, detached, discrete, segregate, several

منفصل (صفت)
separate, detached, cutoff, dismissed, disconnected, discharged

غیر ذی علاقه (صفت)
detached

تخصصی

[ریاضیات] منفصل، جدا

انگلیسی به انگلیسی

• not attached, separate; objective, impartial; aloof
if you are detached from something, you are not personally involved in it.
a detached house is not joined to any other house.
see also detach.

پیشنهاد کاربران

1 -
A detached person does not show any emotional involvement or interest in a situation
یک فرد دلگسسته هیچ گونه درگیری عاطفی یا علاقه ای به موقعیتی نشان نمی دهد
She seemed a bit detached, as if her mind were on other things.
...
[مشاهده متن کامل]

Throughout the novel, the story is seen through the eyes of a detached observer.
Synonyms;
aloof
distant ( NOT FRIENDLY )
offhand
offish UK
remote ( NOT FRIENDLY )
standoffish informal disapproving
unapproachable
2 -
A detached house is not connected to any other building
یک خانه مستقل به هیچ ساختمان دیگری متصل نیست/ خانه تک خانواده یا خانه مستقل ( همچنین: خانه جداگانه ، محل سکونت جداگانه یا خانه جداگانه ) یک ساختمان مسکونی مستقل است که در آن یک خانواده زندگی می کند.
Prices are rising so fast that people can't afford detached houses.

detached
منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/detached• https://en.wikipedia.org/wiki/Single-family_detached_home
به معنی بی ارتباط یا منزوی. امامتضادش میشه آدم در ارتباط engaged
این جمله معروف از جان بل مورخ قرن۲۰ انگلیس: فلاسفه به۲دسته تقسیم میشوند:منزوی - در ارتباط
Into these divisions – the detached and the engag� – all the great philosophers may perhaps be divided.
منفصل ، کناره گیر
detached متضاد attached است.
بنابراین، به معنی نادلبسته یا دلگسسته است.
( شخص ) مستقل؛ بی طرف
( عقیده، رفتار ) بی طرفانه؛خالی از تعصب؛
فارغ دل

رها از وابستگی - غیروابسته
بدون تعلق و وابستگی
( در روانشناسی ) منزوی
سوا، گسسته
دلگسسته
Not emotional
Not influenced emotion or personal interest
Not joined or connected
Separate from other parts
جداگانه
صفت کسی که نشان می دهد کمبود احساسی را دارد
دور افتاده ( از کسی )
( صفت ) کسی که فکر و ذهن اش یه جای دیگه است، خودش اینجا، فکر اش یه جای دیگه.
جدا از از چیزی مثلا ( این دنیا، از زندگی ) ،
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس