desk

/ˈdesk//desk/

معنی: میز، میز تحریر
معانی دیگر: میز کار، میز خطابه، تریبون، (هتل) پیشخوان، میز (ثبت نام و اطلاعات و غیره)، (روزنامه و غیره) اداره، بخش، (موسیقی) جایگاه نوازنده (ی ارکستر)، وابسته به میز کار

جمله های نمونه

1. a desk and its appurtenances
میز تحریر و متعلقات آن

2. a desk drawer
کشو میز تحریر

3. a desk job
پشت میز نشینی،کار پشت میزی،کار دفتری

4. a desk with a bowed front
میز تحریری که جلوی آن منحنی است

5. his desk was littered with old magazines and letters
میز کار او پر از مجله کهنه و نامه بود.

6. my desk is buried under an avalanche of letters
میز تحریر من زیر بهمنی از نامه مدفون شده است.

7. a disorderly desk
میز تحریر نامرتب

8. a roll-top desk
میز تحریری که سطح آن جمع می شود

9. a shelved desk
میز تحریر قفسه دار

10. a speaker's desk
میز سخنران

11. an information desk
میز اطلاعات

12. an office desk
میز اداره

13. move the desk toward the window!
میز را به طرف پنجره بکش !

14. a hotel's information desk
بخش اطلاعات (آگهگان) هتل

15. a ropy old desk
یک میز تحریر کهنه و زهوار در رفته

16. call the hotel desk and . . . .
به اطلاعات هتل زنگ بزن و . . . .

17. please approach the desk
لطفا جلوی میز بیایید.

18. she sat behind her desk and wrote two letters
او پشت میز کارش نشست و دو نامه نوشت.

19. i inquired at the information desk
از میز اطلاعات سئوال کردم.

20. the letter was on the desk but its date and signature had been deleted
نامه روی میز بود ولی تاریخ و امضای آن حذف شده بود.

21. in his office there was one desk calendar and two wall calendars
در اتاق کار او یک سالنامه ی رومیزی بود و دو سالنامه ی دیواری.

22. my finger was pinched by the desk drawer
انگشتم لای کشو میز گیر کرد.

23. she placed the book on the desk
کتاب را روی میز گذاشت.

24. the top left drawer of the desk
کشو دست چپ و بالای میز

25. the top right drawer of my desk
کشو بالا و دست راست میز من

26. a crass, bespectacled manager behind a large desk
یک مدیر عینکی احمق پشت یک میز بزرگ

27. he is in charge of the city desk
او متصدی بخش گزارش های شهری است.

28. i caught her rooting about in my desk
وقتی که داشت میز تحریرم را زیر و رو می کرد مچش را گرفتم.

29. i spent two hours cleaning out my desk
دو ساعت صرف تمیز و مرتب کردن میزم کردم.

30. sit in your mother's place behind that desk
روی صندلی مادرت پشت آن میز بنشین.

31. who has been poking around in my desk drawer?
کی رفته سر کشو میز من ؟

32. files and papers were jumbled together on his desk
پرونده ها و اوراق مختلف به طور درهم و برهم روی میزش انباشته شده بود.

33. she pawed angrily through the papers on her desk
او با خشم کاغذهای روی میزش را دستمالی می کرد.

34. the chairs are ranged in front of the desk
صندلی ها را جلو میز چیده بودند.

35. there was a shuffle of papers on his desk
توده ی درهم و برهمی از کاغذ روی میزش بود.

36. he read the letters and pigeonholed them in his desk
او نامه ها را خواند و در نامه دان های میزش قرار داد.

مترادف ها

میز (اسم)
table, desk

میز تحریر (اسم)
desk, writing desk

انگلیسی به انگلیسی

• piece of furniture which serves as a place to write (read, study, etc.)
a desk is a table, often with drawers, which you sit at in order to write or work.
you can refer to the staff of a newspaper or news programme who deal with a particular subject as a particular desk.
you can refer to the place in a shop, station, or airport where you obtain a particular service as a particular desk.

پیشنهاد کاربران

میز
مثال: He sat down at his desk to work on the report.
او برای کار بر روی گزارش به میز خود نشست.
desk 3 ( n ) office depot desk
desk
desk 2 ( n ) office desk
desk
desk 1 ( n ) ( dɛsk ) =a piece of furniture like a table, usually with drawers in it, that you sit at to read, write, work, etc.
desk
میز
One of the floors on a ship
اداره، بخش
His Washington assignments have included Deputy Director in the Office of Northern Gulf Affairs and Egypt Desk Officer.
مسئولیت های او در واشنگتن شامل معاون مدیر دفتر امور خلیج فارس و مسوول بخش مصر بوده است.
واژه desk به معنای میز
واژه desk به معنای میز به نوع خاصی از میز اشاره دارد که بیشتر منظور از آن میز کار یا میز مطالعه است. فرق آن با table در این است که desk اغلب کشو دارد و افراد پشت آن روی صندلی می نشینند و مطالعه می کنند یا کار می کنند ( مثلا چیزی می نویسند، با کامپیوتر کار می کنند و . . . ) . میزی که در کلاس درس هم قرار دارد desk است.
...
[مشاهده متن کامل]

he used to be a pilot but now he has a desk job ( او قبلا خلبان بود اما الان کار پشت میزی دارد. )
واژه desk گاهی در ارتباط با هتل، فرودگاه و . . . به کار می رود. مثلا:
the reception desk ( میز متصدی پذیرش )
the check - in desk ( میز پذیرش )
منبع: سایت بیاموز

میز تحریر
نیمکت
میز کار
. . .
میز کار
شغل
میزلوازم التحریر
میز تحریر
میزبان
desk :میز تحریر
عرشه
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس