deprived

/dəˈpraɪvd//dɪˈpraɪvd/

معنی: محروم، خالی
معانی دیگر: توام با محرومیت، محرومیت کشیده، مسکین، فقیر، توام با محرومیت she had a deprived childhood دوران کودکی او با محرومیت همراه بود

جمله های نمونه

1. he was deprived of his civil rights
حقوق مدنی او را سلب کرده بودند.

2. i was deprived of my friend's companionship
از مصاحبت دوست خود محروم شدم.

3. she had a deprived childhood
دوران کودکی او با محرومیت همراه بود.

4. a treaty to satisfy indians who had been deprived of their lands
قراردادی برای دادن غرامت به سرخپوستانی که از زمین های خود محروم شده بودند

5. The accident deprived her of her life.
[ترجمه گوگل]تصادف او را از زندگی محروم کرد
[ترجمه ترگمان]تصادف او را از زندگی محروم کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He claimed that he had been deprived of his freedom/rights.
[ترجمه گوگل]او مدعی شد که از آزادی/حقوق خود محروم شده است
[ترجمه ترگمان]او ادعا کرد که از آزادی \/ حقوق خود محروم بوده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The criminals were deprived of their civil rights.
[ترجمه گوگل]جنایتکاران از حقوق مدنی خود محروم شدند
[ترجمه ترگمان]تبهکاران از حقوق مدنی خود محروم بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Most delinquent children have deprived backgrounds.
[ترجمه گوگل]اکثر کودکان بزهکار دارای زمینه های محروم هستند
[ترجمه ترگمان]اغلب کودکان delinquent پس زمینه های خود را از دست داده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The prisoners were brutalized and deprived of basic rights.
[ترجمه گوگل]زندانیان مورد خشونت قرار گرفتند و از حقوق اولیه محروم شدند
[ترجمه ترگمان]این زندانیان از حقوق اولیه محروم شده و از حقوق اساسی محروم شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Those misfortunes almost deprived him of his reason.
[ترجمه گوگل]آن بدبختی ها تقریباً عقلش را از او سلب کردند
[ترجمه ترگمان]این مصیبت تقریبا او را از عقل و منطق خود محروم کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. She had a deprived childhood/comes from a deprived background.
[ترجمه گوگل]او دوران کودکی محرومی داشت/از پیشینه ای محروم می آید
[ترجمه ترگمان]او یک دوران کودکی محروم داشته است \/ از یک پس زمینه محروم آمده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. They've been deprived of the fuel necessary to heat their homes.
[ترجمه گوگل]آنها از سوخت لازم برای گرم کردن خانه های خود محروم شده اند
[ترجمه ترگمان]آن ها از سوخت مورد نیاز برای گرم کردن خانه های خود محروم شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Money should be spent on compensatory programmes for deprived pre-school and infant-school children.
[ترجمه گوگل]باید برای برنامه های جبرانی برای کودکان محروم پیش دبستانی و شیرخواره هزینه شود
[ترجمه ترگمان]پول باید صرف برنامه های جبرانی برای کودکان محروم از مدرسه و کودکان شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Deprived children tend to do less well at school.
[ترجمه گوگل]کودکان محروم در مدرسه عملکرد کمتری دارند
[ترجمه ترگمان]کودکانی که محروم از محروم شدن از مدرسه هستند، دوست دارند در مدرسه به خوبی عمل کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

محروم (صفت)
bereaved, deprived, excluded, divested

خالی (صفت)
void, empty, hollow, vacuous, destitute, deprived, vacant, coreless, unoccupied, indigent, unloaded, uncharged, tenantless

انگلیسی به انگلیسی

• discriminated against, underprivileged; lacking certain necessities
if you describe someone or something as deprived, you mean they do not have the things that you consider to be essential in life.

پیشنهاد کاربران

not having the things that are necessary for a comfortable life
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : deprive
اسم ( noun ) : deprivation
صفت ( adjective ) : deprived
قید ( adverb ) : _
not having the things that are necessary for a pleasant life
محروم، بی بهره شدن
عاجز
Deprive areas
مناطق محروم

بپرس