divide

/dɪˈvaɪd//dɪˈvaɪd/

معنی: اب پخشان، جدا کردن، تقسیم کردن، بخش کردن، طبقه بندی کردن، پخش کردن، مجزا کردن، سوا کردن، قسمت کردن
معانی دیگر: بخش کردن یا شدن، (به ویژه ریاضی) تقسیم کردن، (از هم) سوا کردن، رده بندی کردن، پخش کردن (میان چند نفر یا چیز)، توزیع کردن، سهمیه دادن، حصه کردن، نفاق افکندن، جدایی انداختن، چند دستگی درست کردن، دشمنی ایجاد کردن، اختلاف عقیده داشتن، حدفاصل، جدا ساز، مرز، (ریاضی) عمل تقسیم را انجام دادن، بخش یاب شدن، (پارلمان - هنگام رای دادن و غیره) به دو یا چند گروه تقسیم شدن، (درجه و لوله ی آزمایشگاهی و غیره) مدرج کردن، تقسیم

جمله های نمونه

1. to divide a city into different districts
شهر را به مناطق مختلف بخش کردن

2. to divide history into different epochs
تاریخ را به دوره های مختلف تقسیم کردن

3. to divide into equal parts
به بخش های مساوی تقسیم کردن

4. to divide into two halves
به دو نیم تقسیم کردن

5. to divide the apples into quarters
سیب ها را به چهار بخش تقسیم کردن

6. to divide the money into fifths
پول را به پنج بخش برابر تقسیم کردن

7. to divide the profits among the partners
پخش کردن سود بین شرکا

8. short partitions divide the room into four cubicles
دیواره های کوتاه اتاق را به چهار اتاقک تقسیم می کند.

9. the growing divide between the rich and the poor
فاصله ی فزاینده بین اغنیا و فقرا

10. that period marks the divide between two eras of american history
آن عصر حدفاصل دو دوره ی تاریخ امریکا است.

11. Divide eight by two you get four.
[ترجمه گوگل]هشت را بر دو تقسیم کنید چهار به دست می آید
[ترجمه ترگمان] به Divide \"two\" اضافه کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Think of me sometimes while Alps and ocean divide us,but they ever will,unless you wish it.
[ترجمه گوگل]گاهی اوقات به من فکر کن در حالی که آلپ و اقیانوس ما را از هم جدا می کنند، اما هرگز این کار را خواهند کرد، مگر اینکه تو بخواهی
[ترجمه ترگمان]گاهی در حالی که آلپ و اقیانوس ما را تقسیم می کنند به من فکر کنید، اما تا به حال این کار را خواهند کرد مگر این که شما بخواهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The leader's speech aimed to close the embarrassing divide in party ranks.
[ترجمه آرش] هدف سخنرانی حل و فصل اختلاف خجالت آور میان احزاب بود.
|
[ترجمه گوگل]هدف از سخنرانی رهبر رفع شکاف شرم آور در صفوف حزب بود
[ترجمه ترگمان]هدف از سخنرانی رهبر بستن شکاف شرم آور در صفوف حزب بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Latest statistics suggest the North/South divide is becoming even more pronounced.
[ترجمه گوگل]آخرین آمار حاکی از آن است که شکاف شمال و جنوب در حال آشکارتر شدن است
[ترجمه ترگمان]آخرین آمار نشان می دهد که تقسیم بندی شمال \/ جنوب در حال افزایش است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Scientists traditionally divide the oceans into zones.
[ترجمه گوگل]دانشمندان به طور سنتی اقیانوس ها را به مناطق تقسیم می کنند
[ترجمه ترگمان]دانشمندان به طور سنتی اقیانوس ها را به مناطق تقسیم می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. His son is learning to multiply and divide.
[ترجمه گوگل]پسرش در حال یادگیری ضرب و تقسیم است
[ترجمه ترگمان]پسرش در حال یادگیری ضرب و تقسیم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. For the sake of simplicity, let's divide the discussion into two parts.
[ترجمه گوگل]برای سادگی، بحث را به دو قسمت تقسیم می کنیم
[ترجمه ترگمان]به خاطر سادگی اجازه دهید بحث را به دو بخش تقسیم کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

اب پخشان (اسم)
divide, watershed

جدا کردن (فعل)
chop, cut off, disconnect, intercept, rupture, analyze, choose, part, divide, dispart, amputate, separate, unzip, detach, segregate, try, calve, select, rive, cleave, unlink, pick out, sequester, insulate, dissociate, disassociate, individuate, disunite, draw off, enisle, excide, exscind, lixiviate, uncouple, prescind, seclude, sequestrate, sever, sunder, untwist

تقسیم کردن (فعل)
partition, part, administer, admeasure, divide, distribute, apportion, intersect, administrate, compartment

بخش کردن (فعل)
assign, share, lot, divide, apportion, minister

طبقه بندی کردن (فعل)
relegate, sort, assort, type, divide, arrange, grade, group, class, classify, categorize, subdivide, pigeonhole

پخش کردن (فعل)
spread, propagate, divide, distribute, give out, shift, broadcast, diffuse, sparge, cast, scatter, strew, effuse, flange, ted

مجزا کردن (فعل)
knock down, divide, separate, segregate, decollate, isolate, disassemble, insulate, disassociate, draw off, excide, seclude

سوا کردن (فعل)
divide, separate, detach, unlink, isolate, disassemble

قسمت کردن (فعل)
sect, divide, whack up

تخصصی

[زمین شناسی] خط تقسیم یک خط فرضی که دو سیستم آبراهه را از یکدیگر جدا می کند و اغلب در محل برآمدگی ها قرار دارد.
[ریاضیات] تقسیم کردن، بخش کردن، عاد کردن
[خاک شناسی] مرزآبریز

انگلیسی به انگلیسی

• dividing ridge between drainage areas, watershed; line of division
separate into parts; apportion; part; separate; share
if someone divides something or if it divides, it separates into two or more parts.
if you divide something among a number of people, you give each of them part of it.
if something divides two areas or divides an area into two, it forms a barrier or boundary between the two areas.
if people divide over something or if something divides them, they disagree about it.
if you divide a larger number by a smaller number, you calculate how many times the smaller number can go exactly into the larger number.
a divide is a significant difference between two groups.
see also divided.
if you divide something up, you share it out among a number of people.

پیشنهاد کاربران

سهیلا مهرزاد ثمرین هستم
معادل �تفرقه انداختن - تفرقه افکندن�را پیشنهاد می دهم
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : divide
✅️ اسم ( noun ) : division / divide / divider / divisiveness
✅️ صفت ( adjective ) : divisible / divided / divisional / divisive
✅️ قید ( adverb ) : dividedly / divisively
اَفسیدن: عمل تقسیم، تقسیم در ریاضی ( از افس در اوستایی )
وِشکیدن: تقسیم کردن بین افراد ( از وشکیدن در پارسی میانه )
بهریدن: تسهیم کردن، بهره دادن، بهره و سود را تقسیم کردن
دُنگیدن: به شش دانگ تقسیم کردن، به شش قسم کردن
...
[مشاهده متن کامل]

بَرخیدن: تبعض کردن، بعضیدن
کرتیدن: قطع کردن، کرته: قطعه ( از کرتک در پارسی میانه )
پاریدن: پاره کردن
پخشیدن: پخش کردن، توضیع کردن

تقسیم کردن ؛ اختلاف نظر داشتن ؛ اختلاف
# Cells divide and form new cells
# He is learning to multiply and divide
# They divided the booty among the troops
# The party was divided on this issue
# The growing divide between the rich and the poor
تَقسیمیدن.
وشکیدن = در پهلوی به چم/معنای تقسیم.
م. ث
باید آن را به ۳ بخش بِوِشکیم .
آب پخشان
can you divide the above animals into two
اختلاف نظر - چند دسته
نصف کردن
شکاف
تقسیم کردن
mother divided the cake into three parts
مادر کیک را به سه قسمت تقسیم کرد ☮️
تقسیم بندی ( کردن ) ، تفکیک ( کردن )
تقسیم شدن
تقسیم کردن☺
پخش کردن، طبقه بندی کردن
1. تقسیم ( کردن )
2. تفرقه افکندن
طبقه بندی کردن - مجزا کردن - سوا کردن - بخش کردن - تقسیم
تقسیم
جدا کردن و یا تقسیم کردن بخشهای مختلف
مدرج یا تقسیم گردنم میشه
تولید مثل کردن ، پخش کردن
بخشاب
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٢)

بپرس