disorder

/ˌdɪˈsɔːrdər//dɪsˈɔːdə/

معنی: ژولیدگی، اشفتگی، بی نظمی، بی ترتیبی، اختلال، نابهنجاری، کسالت، مختل کردن، بر هم زدن، مغشوش کردن
معانی دیگر: نابسامانی، درهم برهمی، شورش، بلوا، آشوب، اغتشاش، هنگامه، بیماری، بیمارگونگی، پراشیدگی، (نظم و ترتیب را) به هم زدن، درهم ریختن، نامرتب کردن، نامنظم کردن، درهم و برهم کردن، بیمار کردن، دچار اختلال کردن، پراشیدن

جمله های نمونه

1. character disorder
(روان شناسی) پریشان منشی،اختلال منش

2. mental disorder
بیماری روانی،اختلال حواس

3. personality disorder
(روان شناسی) اختلال شخصیت

4. the disorder of the room's furniture was incredible
درهم ریختگی اسباب اتاق باورکردنی نبود!

5. an organic disorder
اختلال (اندامی)

6. to be in disorder
نامرتب یا درهم ریخته بودن

7. the soldiers retreated in disorder
سربازان به طور نامرتب عقب نشینی کردند.

8. vexed with a psychological disorder
دچار اختلال روانی

9. the regiment dibanded in great disorder
لشگر با بی نظمی زیاد از هم پاشیده شد.

10. the cities are calm, but the disorder in the rural areas is still going on
شهرها آرام شده اند ولی در نواحی روستایی آشوب هنوز ادامه دارد.

11. those events were shocking enough to disorder anybody's mind
آن رویدادها آن قدر تکان دهنده بود که هرکس را پریشان می کرد.

12. his words operated to end the meeting in disorder
حرف های او موجب شد که جلسه با بی نظمی پایان یابد.

13. Everything was in a state of disorder.
[ترجمه Tt] همه چیز در حالت اشوب و درهم برهم بود
|
[ترجمه sima] همه چیز به هم ریخته یود.
|
[ترجمه گوگل]همه چیز در حالت بی نظمی بود
[ترجمه ترگمان]همه چیز درهم و برهم بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He suffers from a rare disorder of the liver.
[ترجمه sima] او از یک اختلال نادر کبدی رنج می برد.
|
[ترجمه گوگل]او از یک اختلال نادر کبدی رنج می برد
[ترجمه ترگمان]او از یک بی نظمی کمیاب کبد رنج می برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The enemy were defeated and fled in disorder.
[ترجمه sima] دشمن مغلوب و متلاشی شد.
|
[ترجمه گوگل]دشمن شکست خورد و بی نظم فرار کرد
[ترجمه ترگمان]دشمن مغلوب شد و با بی نظمی فرار کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. When returning, he discovered the room in disorder.
[ترجمه امیرمحمد مرزانی] وقتی برگشت اتاق را بهم ریخته یافت
|
[ترجمه sima] موقع بازگشت او اتاق را به هم ریخته یافت.
|
[ترجمه گوگل]هنگام بازگشت، اتاق را بی نظم کشف کرد
[ترجمه ترگمان]وقتی برگشت، اتاق را درهم و برهم کشف کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. The whole office was in a state of disorder.
[ترجمه sima] تمام اداره به هم ریخته بود.
|
[ترجمه گوگل]کل دفتر به هم ریخته بود
[ترجمه ترگمان]تمام اداره در حالت بی نظمی به سر می برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. The disorder in military policy had its origins in Truman's first term.
[ترجمه گوگل]بی نظمی در سیاست نظامی از دوره اول ترومن سرچشمه گرفت
[ترجمه ترگمان]اختلال در سیاست نظامی ریشه در اولین دوره ترومن دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. His financial affairs were in complete disorder .
[ترجمه گوگل]امور مالی او کاملاً به هم ریخته بود
[ترجمه ترگمان]امور مالی او به طور کامل مختل شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. He suffers from a brain disorder that can trigger off convulsive fits.
[ترجمه گوگل]او از یک اختلال مغزی رنج می برد که می تواند باعث تشنج شود
[ترجمه ترگمان]او از اختلال مغزی رنج می برد که می تواند تشنج عصبی را تحریک کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. Amid indications of growing disorder in the capital, the president is to make a speech on television tonight.
[ترجمه گوگل]در میان نشانه هایی از افزایش بی نظمی در پایتخت، رئیس جمهور قرار است امشب در تلویزیون سخنرانی کند
[ترجمه ترگمان]رئیس جمهور در بحبوحه نشانه های بروز اختلال در پایتخت، قرار است امشب در تلویزیون سخنرانی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ژولیدگی (اسم)
abashment, disarrangement, bewilderment, confusion, derangement, disarray, disorder, disorderliness, tousle

اشفتگی (اسم)
turmoil, agitation, turbulence, chaos, perturbation, disorder, unrest, consternation, rummage, disorderliness, disquietude, inquietude, hullabaloo, tumble, turbulency, nonplus, garboil, tanglement, topsy-turvydom

بی نظمی (اسم)
disarray, irregularity, disorder, anarchy, burble, disorderliness

بی ترتیبی (اسم)
disarrangement, bewilderment, irregularity, disorder, solecism

اختلال (اسم)
derangement, tribulation, perturbation, disorder, disturbance, noise, disorderliness, kettle of fish

نابهنجاری (اسم)
disorder

کسالت (اسم)
disorder, illness

مختل کردن (فعل)
disturb, disorder, frustrate, hip, disarrange, untune, disadjust, disorganize, mistune

بر هم زدن (فعل)
bash, overset, unsettle, discompose, disturb, disorder, ruffle, faze, tousle, coup, derange, disarrange, disband

مغشوش کردن (فعل)
confuse, adulterate, rile, flummox, mix up, unsettle, disorder, disarrange

تخصصی

[شیمی] بی نظمی
[بهداشت] به هم خوردگی مزاج
[نساجی] بی نظمی - آشفتگی
[ریاضیات] بی نظمی، اخلال
[پلیمر] بی نظمی

انگلیسی به انگلیسی

• lack of order, confusion; something irregular; disturbance; malady, sickness
cause a lack of order, disorganize, disarrange, disturb
something that is in disorder is very untidy, badly prepared, or badly organized.
disorder is a situation in which people behave violently.
a disorder is a problem or illness which affects a person's mind or body.

پیشنهاد کاربران

اختلال
بدکارکردی
ناهنجاری
بیماری
disorder ( پزشکی )
واژه مصوب: اختلال 1
تعریف: ناهنجاری کارکردی و حالت مرض‍ی جسمی یا ذهنی
the illness of the mind or body
اشفتگی
اختلال
an illness or condition that disrupts normal physical or mental functions
disease
infection
problem
affliction
sickness
illness
defect

بی نظمی،
اختلال
It's only a short step from disorder to complete chaos
بدون نظم
اختلال، نارسایی
اختلال
In disorder :
به طور نامرتب یا بهم ریخته
یا
با بی نظمی
Eating disorder =extreme dieting
[پزشکی]
نارسایی ، بدکاری
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس