disgorge

/ˌdɪˈsɡɔːrdʒ//dɪsˈɡɔːdʒ/

معنی: خالی کردن، ریختن، استفراغ کردن
معانی دیگر: قی کردن، بالا آوردن، بیرون دادن، برون ریختن، (برخلاف میل خود یا به زور) پس دادن، (از حلقوم کسی) بیرون کشیدن یا دادن، سلفیدن، استفراه کردن

جمله های نمونه

1. when he saw the gun, he had to disgorge the money
هفت تیر را که دید مجبور شد پول را پس بدهد.

2. Cars drew up to disgorge a wedding party.
[ترجمه گوگل]ماشین‌ها برای برپا کردن جشن عروسی آماده شدند
[ترجمه ترگمان]ماشین ها به استفراغ کردن یک جشن عروسی بالا رفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. She was trying hard to disgorge a fish bone.
[ترجمه گوگل]او سخت تلاش می کرد تا یک استخوان ماهی را بیرون بیاورد
[ترجمه ترگمان]داشت سعی می کرد که از استفراغ کردن استخون های ماهی استفاده کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Flies disgorge digestive fluid onto their food to soften it up.
[ترجمه Nico Di Angelo] مگس ها بزاق دهان خود را بر روی غذا میزند تا ان را نرم کنند
|
[ترجمه گوگل]مگس ها مایعات گوارشی را روی غذای خود می ریزند تا آن را نرم کنند
[ترجمه ترگمان]مگس ها مایع گوارشی را بر روی food می گذارند تا آن را نرم کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. You owe me 5: come on, disgorge!
[ترجمه گوگل]تو به من مدیونی 5: بیا، ول کن!
[ترجمه ترگمان]تو به من ۵ دلار بدهکاری استفراغ کن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The ground had opened to disgorge a boiling stream of molten lava.
[ترجمه گوگل]زمین باز شده بود تا جریانی در حال جوش از گدازه مذاب بیرون بیاید
[ترجمه ترگمان]زمین طوری شده بود که دهان از دهان بیرون کرده بود و از گوشت جوشان گدازه مذاب بیرون می ریخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The trustee was forced to disgorge the funds.
[ترجمه گوگل]متولی مجبور به تخلیه وجوه شد
[ترجمه ترگمان]امین نیز مجبور شد بودجه خود را تامین کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Tethered and collared, cormorants catch and disgorge fish into a boat in Japan.
[ترجمه گوگل]باکلان‌های بنددار و یقه‌دار در ژاپن ماهی می‌گیرند و به داخل قایق می‌ریزند
[ترجمه ترگمان]Tethered و collared، مرغان ماهی خوار catch و disgorge ماهی را به قایق در ژاپن می برند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The soldiers had to disgorge the jewels which they had plundered.
[ترجمه گوگل]سربازان مجبور شدند جواهراتی را که غارت کرده بودند بیرون بریزند
[ترجمه ترگمان]سربازان مجبور شدند که جواهرات را که غارت کرده بودند، از دهان بیرون بریزد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. They persuaded him to disgorge the missing documents.
[ترجمه گوگل]آنها او را متقاعد کردند که اسناد مفقود شده را از بین ببرد
[ترجمه ترگمان]آن ها او را وادار کردند تا مدارک گم شده را از بین ببرند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The riches he swallowed he shall disgorge ; God shall compel his belly to disown them.
[ترجمه گوگل]ثروتی را که بلعیده است تخلیه خواهد کرد خداوند شکمش را مجبور خواهد کرد که آنها را انکار کند
[ترجمه ترگمان]ثروت او را قورت می دهد، استفراغ می کند و خدا شکم خود را به دست خواهد آورد تا آن ها را از خود براند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. They pursue other birds, forcing them to disgorge the fish they have caught.
[ترجمه گوگل]آنها پرندگان دیگر را تعقیب می‌کنند و آنها را مجبور می‌کنند تا ماهی‌هایی را که صید کرده‌اند بیرون بریزند
[ترجمه ترگمان]آن ها پرندگان دیگر را تعقیب می کنند و آن ها را وادار می کنند تا ماهی هایی را که صید کرده اند باز کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Unwilling to disgorge the cash he had stolen, the embezzler tried to run away.
[ترجمه گوگل]اختلاسگر که نمی خواست پول نقدی را که دزدیده بود تخلیه کند، سعی کرد فرار کند
[ترجمه ترگمان]نمی خواست از استفراغ کردن پولی که دزدیده بود، استفراغ کند، the سعی کرد فرار کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Suggestion: Don't try to disgorge, but call for medical treatment immediately.
[ترجمه گوگل]پیشنهاد: سعی نکنید عود را تخلیه کنید، اما فوراً برای درمان پزشکی تماس بگیرید
[ترجمه ترگمان]Suggestion: سعی نکنید disgorge را امتحان کنید، اما سریعا برای درمان پزشکی مراجعه کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. But he would disgorge the bait now.
[ترجمه گوگل]اما او اکنون طعمه را خالی می کند
[ترجمه ترگمان]اما همین حالا طعمه را از دهان بیرون می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

خالی کردن (فعل)
free, empty, hollow, purge, aspirate, unload, discharge, vent, deplete, evacuate, dump, eviscerate, vacate, disgorge

ریختن (فعل)
infuse, pour, found, lave, besprinkle, shed, cast, splash, bestrew, strew, decant, dust, melt, disembogue, disgorge

استفراغ کردن (فعل)
vomit, disgorge, puke

انگلیسی به انگلیسی

• vomit, throw up; yield, give up something; eject forcefully
if something disgorges its contents, it empties them out; a literary word.
if you say that a vehicle or building disgorges people, you mean that a lot of people leave the vehicle or building; a literary word.

پیشنهاد کاربران

. The river disgorged its streams to the sea
استفراغ کردن. ریختن
the combine disgorged a steady stream of grain

بپرس