customer

/ˈkəstəmər//ˈkʌstəmə/

معنی: مشتری
معانی دیگر: خریدار، (عامیانه) طرف، آدم

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: one who buys goods or services; shopper; patron.
مترادف: buyer, patron
مشابه: client, consumer, shopper, vendor

(2) تعریف: (informal) one who must be dealt with.
مترادف: character
مشابه: cookie, dude, fellow, guy

- That man is a really tough customer.
[ترجمه گوگل] آن مرد واقعاً مشتری سرسختی است
[ترجمه ترگمان] آن مرد یک مشتری واقعا سخت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a hard customer
مشتری سختگیر

2. a steady customer
مشتری همیشگی

3. a well-heeled customer
مشتری پولدار

4. our regular customer
مشتری دایمی ما

5. the rowdy customer was kicked out of the restaurant
مشتری جنجال آفرین را از رستوران بیرون کردند.

6. houses readied for customer inspection
خانه های آماده شده برای بازدید مشتریان

7. the grocer dunned his customer for payment of his bill
بقال مرتب از مشتری برای پرداخت صورت حسابش طلبکاری می کرد.

8. they eject every drunken customer
همه ی مشتریان مست را بیرون می کنند.

9. to hustle a rowdy customer out of a bar
مشتری مزاحم و دعوایی را از میخانه بیرون انداختن

10. the taxi driver slanged a customer who was arguing with him
راننده ی تاکسی نسبت به یک مشتری که با او بحث می نمود فحاشی کرد.

11. to foist inferior merchandise on a customer
کالای بنجل به مشتری انداختن

12. to swing a sale by entertaining the customer
با پذیرایی از مشتری فروش را به انجام رساندن

13. the store set a limit of two kilos of sugar to a customer
فروشگاه فروش شکر به هرمشتری را به دو کیلو محدود کرد.

14. Administration costs are passed on to the customer.
[ترجمه گوگل]هزینه های مدیریت به مشتری منتقل می شود
[ترجمه ترگمان]هزینه های مدیریت به مشتری داده می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. All our customer orders are handled by computer.
[ترجمه ترجمه گوگل] تمام سفارشاتمان توسط کامپیوتر به مشتری داده می شود
|
[ترجمه گوگل]تمام سفارشات مشتریان ما توسط کامپیوتر انجام می شود
[ترجمه ترگمان]تمام دستورها مشتری ما با کامپیوتر اداره می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. The bank clerk peered at the customer through / from behind the grille.
[ترجمه گوگل]کارمند بانک از طریق / از پشت توری به مشتری نگاه کرد
[ترجمه ترگمان]کارمند بانک از پشت پنجره به مشتری نگاه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. The sales assistants are trained to deal with customer complaints in a friendly manner.
[ترجمه گوگل]دستیاران فروش آموزش دیده اند تا با شکایات مشتریان به شیوه ای دوستانه برخورد کنند
[ترجمه ترگمان]دستیاران فروش برای رسیدگی به شکایات مشتریان به شیوه ای دوستانه آموزش داده می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. The customer is always right.
[ترجمه Google] همیشه حق با مشتری است
|
[ترجمه گوگل]همیشه حق با مشتری است
[ترجمه ترگمان]مشتری همیشه حق دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. We aim to maintain high standards of customer care.
[ترجمه گوگل]هدف ما حفظ استانداردهای بالای مراقبت از مشتری است
[ترجمه ترگمان]هدف ما حفظ استانداردهای بالای مراقبت از مشتری است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. The firm has an excellent customer service department.
[ترجمه گوگل]این شرکت دارای بخش خدمات مشتری عالی است
[ترجمه ترگمان]شرکت یک بخش خدمات مشتری عالی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. The firm has excellent customer relations.
[ترجمه گوگل]این شرکت دارای روابط عالی با مشتری است
[ترجمه ترگمان]این شرکت روابط مشتری بسیار خوبی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مشتری (اسم)
patron, casual, chap, customer, client, jupiter

تخصصی

[حسابداری] مشتری
[برق و الکترونیک] مشتری، مصرف کننده
[صنعت] مشتری، ارباب رجوع - مشتری کسی است که سازمان مایل است با ارزشهایی که می آفریند بر رفتار وی تاثیر گذارد
[ریاضیات] مشتری، مأمور گمرک، خریدار

انگلیسی به انگلیسی

• client, buyer; person one must deal with (slang)
a customer is someone who buys something.

پیشنهاد کاربران

همانطور که خانم فرومدی نوشته اند، در برخی متون مانند روانکاوی/روانشناسی می توان از معادل "مراجع" استفاده کرد.
بهره بردار
customer ( n ) ( kʌstəmər ) =a person or an organization that buys something from a store or business, e. g. one of the shop's best customers.
customer
در بعضی متن ها شهروند هم معنی میشه
( در بازاریابی ) مشتری بالفعل
A customer: someone who buys goods or services for example from a store or restaurant
A client: someone who received a service from a professional person for example a lawyer
سفارشی
مشتری در یک سازمان فقط افرادی نیستند که از شما خدمات یا کالا دریافت می کنند گاهی کارکنان یک شرکت می توانند مشتریان درون سازمانی باشند که گاهی اوقات مخاطب معنی می دهد مخااطبان یک شرکت.
خریدار
خریدار، مشتری
Who is buying
customer ( مدیریت - مدیریت پروژه )
واژه مصوب: مشتری 1
تعریف: استفاده کنندۀ نهایی هریک از محصولات پروژه که مسئولیت پذیرش تحویلی های پروژه بر عهدۀ اوست
خریدار، غرفه، قسمت، بخش
Hi
Customer : a person who buys things from store.
In persian they say : مشتری
customer means client

مشتری خریدار
در بازاریابی: مشتری بالفعل
خریدار، مشتری، ( در سینما و رسانه ها ) مخاطب
مشتری _خریدار
موکل
تاجر
خریدار، مشتری
مُراجع
مشترک ( روزنامه یا مجله )
مشتری
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٤)

بپرس