curse

/ˈkɜːrs//kɜːs/

معنی: فحش، سب، دشنام، بلاء، نفرین، لعنت، ناسزا گفتن، عمل کفر امیزکردن، نفرین کردن، عاق کردن، فحش دادن
معانی دیگر: ناسزا، لنکاک، بد دهنی، مصیبت، فلاکت، بدبختی، آفت (جان)، مایه ی رنج، سبب بدبختی، لعنت کردن، دشنام دادن، بد دهنی کردن، مایه ی رنج و بدبختی شدن، مصیبت وارد کردن، دچار شدن یا کردن، (از روی خشم یا بی حوصلگی) نام خدا یا عیسی را به زبان آوردن (که گناه است)، کفر گفتن، ذکر نام خدا و مقدسان (با لاقیدی یا از روی خشم که گناه محسوب می شود)، کفرگویی، بلا

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: an expression of a desire that someone or something might suffer lasting misfortune, or, in tales of magic, a spell that brings lasting misfortune.
مترادف: imprecation, malediction
متضاد: blessing
مشابه: damnation, hex, spell

- The crowd yelled curses at the invading army.
[ترجمه امین] جمعیّت به ارتش متجاوز با فریاد دشنام هایی می دادند.
|
[ترجمه عباداله] مردم با فریادبلند به ارتش مهاجم دشنام هایی می دادند.
|
[ترجمه گوگل] جمعیت بر ارتش مهاجم فریاد می زدند
[ترجمه ترگمان] مردم فحش می دادند و به سپاه حمله می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The witch put an evil curse on the princess.
[ترجمه گوگل] جادوگر یک نفرین شیطانی به شاهزاده خانم وارد کرد
[ترجمه ترگمان] جادوگر یه طلسم شیطانی روی پرنسس گذاشته
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: lasting misfortune caused by, or as if caused by, the will of another, more powerful, being.
متضاد: blessing, godsend
مشابه: affliction, misfortune

- It is their spirits' curse to walk the earth forever without rest.
[ترجمه گوگل] لعنت ارواح آنهاست که تا ابد بدون استراحت روی زمین راه بروند
[ترجمه ترگمان] این نفرین ارواح است که برای همیشه زمین را بدون استراحت به زمین راه می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She felt her suffering was a curse and that she was paying for some sin she had committed in the past.
[ترجمه گوگل] او احساس می کرد که رنج او یک نفرین است و برای گناهی که در گذشته مرتکب شده بود می پردازد
[ترجمه ترگمان] او احساس می کرد که رنج او یک نفرین است و او به خاطر گناهی که در گذشته مرتکب شده بود، تاوان آن را می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: any word or expression considered to be an instance of swearing or blaspheming; profanity.
مترادف: curse word, oath, profanity, swearword
مشابه: billingsgate, dirty word, expletive, four-letter word, obscenity, scurrility

- We heard a loud crash followed by a string of curses.
[ترجمه گوگل] صدای تصادف شدیدی را شنیدیم که به دنبال آن یک رشته نفرین همراه بود
[ترجمه ترگمان] صدای انفجار بلندی را شنیدیم که به دنبال یک مشت فحش به گوش می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: something that is a source of misfortune.
مترادف: evil, scourge
متضاد: boon
مشابه: affliction, bane, enemy, misfortune, plague, torment

- These children suffer under the curse of poverty.
[ترجمه جواو] این کودکان از مصیبت فقر رنج می برند
|
[ترجمه گوگل] این کودکان زیر نفرین فقر رنج می برند
[ترجمه ترگمان] این کودکان زیر نفرین فقر رنج می برند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: (slang) menstruation (prec. by the).
مترادف: menstruation
مشابه: menses, period
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: curses, cursing, cursed
(1) تعریف: to express the desire that some misfortune might affect (someone or something), esp. the misfortune of damnation to hell.
مترادف: imprecate
متضاد: bless, congratulate
مشابه: confound, hex

- The prisoner cursed his captors.
[ترجمه Peter Strahm] زندانی به اسیرکننده هایش فحش داد.
|
[ترجمه گوگل] زندانی به اسیرانش فحش داد
[ترجمه ترگمان] اسیر او را نفرین کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to swear at or blaspheme.
مترادف: blaspheme, cuss out, damn
مشابه: anathematize, confound, darn, execrate

- He cursed the dog as it tore at his leg.
[ترجمه گوگل] او سگ را در حالی که پایش را پاره کرد، نفرین کرد
[ترجمه ترگمان] همان طور که پایش را پاره می کرد، سگ را نفرین کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to cause to suffer a misfortune, as if by destiny or a magical spell.
مترادف: jinx
مشابه: blight, damn, doom, hex, plague

- She was cursed by her desire to have a career during a time when such a thing was impossible.
[ترجمه گوگل] در زمانی که چنین چیزی غیرممکن بود، به خاطر تمایلش به داشتن شغل مورد نفرین قرار گرفت
[ترجمه ترگمان] او در طی مدتی که چنین کاری محال بود، او را نفرین کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to utter profanity; swear.
مترادف: cuss, swear
مشابه: anathematize, blaspheme, damn

- She was embarrassed when her husband cursed in front of the priest.
[ترجمه گوگل] وقتی شوهرش جلوی کشیش فحش داد خجالت کشید
[ترجمه ترگمان] وقتی شوهرش جلوی کشیش فحش می داد خجالت می کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. the curse
(خودمانی) قاعدگی (زن)

2. an effective curse
نفرین گیرا

3. if you curse again i'll thump you!
اگر دوباره ناسزا بگویی تو را در هم خواهم کوبید!

4. an old woman's curse
نفرین پیرزن

5. he used to curse his sons for their laziness
به پسران خود به خاطر تنبلی آنان دشنام می داد.

6. job refused to curse his god
ایوب از کفر گفتن خودداری کرد.

7. intolerance is the greatest curse of backward societies
تعصب بیجا بزرگترین مصیبت جوامع عقب افتاده است.

8. the witch put a curse on them
ساحره آنها را نفرین کرد (دچار لعن کرد).

9. better to light a candle than to curse the darkness
به جای شکوه و انتقاد باید کار مثبت کرد

10. knowledge, which is a blessing, can also become a curse
دانش که موهبتی است می تواند بلا هم بشود.

11. Maybe there is a curse on my family.
[ترجمه RezaRashnavadi] شاید یه نفرینی در خانواده من وجود داشته باشه.
|
[ترجمه Asal] شاید نفرین روی خانواده من باشد
|
[ترجمه گوگل]شاید لعنتی بر خانواده من باشد
[ترجمه ترگمان] شاید یه طلسمی در خانواده من وجود داشته باشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Gambling is often a curse.
[ترجمه گوگل]قمار اغلب یک نفرین است
[ترجمه ترگمان]قمار اغلب یک نفرین است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. His wealth proved a curse to him.
[ترجمه bahar] ثروتش برایش یک طلسم شده بود
|
[ترجمه گوگل]ثروت او برای او نفرین شد
[ترجمه ترگمان]ثروت او به او یک طلسم شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He believed that someone had put a curse on the house.
[ترجمه Asal] او معتقد بود که کسی طلسم توی خانه اش گذاشته
|
[ترجمه گوگل]او معتقد بود که شخصی به خانه فحش داده است
[ترجمه ترگمان]او معتقد بود که کسی او را نفرین کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. He muttered a curse under his breath.
[ترجمه گوگل]زیر لب لعنتی زمزمه کرد
[ترجمه ترگمان]زیر لب فحشی داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Foxes can be a curse to farmers.
[ترجمه گوگل]روباه ها می توانند لعنتی برای کشاورزان باشند
[ترجمه ترگمان]Foxes میتونه یک نفرین برای کشاورزها باشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

فحش (اسم)
abuse, damn, curse, swearing, cuss, darn, swearword, vilification, malison, revilement

سب (اسم)
abuse, insult, curse, blame, reproach, reproof

دشنام (اسم)
curse, abusiveness

بلاء (اسم)
terror, violation, curse, calamity, disaster, bale, misadventure, pest, plague, scourge

نفرین (اسم)
curse, cuss, imprecation, malison, execration

لعنت (اسم)
curse, cuss, damnation, malediction, execration

ناسزا گفتن (فعل)
curse, swear, revile, vituperate

عمل کفر امیز کردن (فعل)
curse, blaspheme

نفرین کردن (فعل)
curse, cuss, anathematize, beshrew, imprecate

عاق کردن (فعل)
damn, curse, anathematize, disinherit

فحش دادن (فعل)
abuse, insult, curse, cuss, swear

انگلیسی به انگلیسی

• swear word; evil proclamation, imprecation; misfortune
swear; blaspheme; wish evil on someone or something
if you curse, you swear or say rude words because you are angry about something.
if you curse someone, you say insulting things to them because you are angry with them.
if you curse something, you complain angrily about it, usually using rude language as you do so.
if you say that there is a curse on someone, you mean that a supernatural power is causing unpleasant things to happen to them.
you can also refer to something that causes a lot of trouble or unhappiness as a curse.

پیشنهاد کاربران

دچار شدن
مسئله و مشکل
نحس / شوم /بد
مثال :
He is a curse
اون قدمش نحسه
Some countries suffer from "the curse of natural resources. "
curse=معضل
برخی کشور ها از معضل منابع طبیعی رنج میکشند
put a curse on/upon sth/someone
bliss or curse
موهبت یا مصیبت
It's like a curse
مثل یه نفرینه
ناسزاییدن به کسی/چیزی/جایی
فوشیدن به. . . . . . . . . .
لعنیدن به . . . . . . . . . . . .
نفرینیدن به . . . . . . . . . . . . . . . .
⁦✔️⁩معضل
E. g. They look on single mothers as the curse of society
طلسم
فخش. ناسزا
هم به معنای فحش و حرف ناپسند هست و هم به معنای نفرین . بستگی به جمله داره .
فحش دادن ، نفرین کردن
کفر گوئی ، کفر گفتن

نفرین
a prayer or invocation for harm or injury to come upon one - ibid
فاجعه
ملعون

در کامپیوتر: معضل، نفرین
قول، پیمان، سوگند
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٠)

بپرس