coordinate

/ˌkoʊˈɔːdɪneɪt//ˌkəʊˈɔːdɪneɪt/

معنی: مختصات، هم پایه، متناسب کردن، تعدیل کردن، هم اهنگ کردن
معانی دیگر: مربوط، درجمع مختصات

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: co-ordinates, coordinates, co-ordinating, coordinating, co-ordinated, coordinated
(1) تعریف: to order or organize according to a common goal.
مترادف: adapt, adjust, combine, match, unite
مشابه: change, fit, square, suit

- We should coordinate our efforts in planning the meeting.
[ترجمه گوگل] ما باید تلاش های خود را در برنامه ریزی جلسه هماهنگ کنیم
[ترجمه ترگمان] ما باید تلاش های خود را برای برنامه ریزی این جلسه هماهنگ کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The allies coordinated their military operations.
[ترجمه گوگل] متفقین عملیات نظامی خود را هماهنگ کردند
[ترجمه ترگمان] متحدان عملیات های نظامی خود را هماهنگ کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to arrange in a harmonious relationship.
مترادف: arrange, balance, harmonize, order, organize
مشابه: match, mesh, reorganize, sort, square, square away, systematize

- A decorator will be hired to coordinate the furnishings for the new office.
[ترجمه گوگل] یک دکوراتور برای هماهنگی اثاثیه دفتر جدید استخدام خواهد شد
[ترجمه ترگمان] یک decorator برای هماهنگ کردن اثاثیه دفتر جدید استخدام خواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to arrange in the same rank or position.
مترادف: arrange, categorize, class, classify, grade, group, rank
مشابه: file, index, peg, pigeonhole, sort, tabulate
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to become coordinated.
مترادف: adapt, adjust, correspond, match, organize
مشابه: balance, reorganize

(2) تعریف: to act harmoniously together.
مترادف: agree, collaborate, concur, cooperate, harmonize
مشابه: combine, jibe, mesh, tally
صفت ( adjective )
(1) تعریف: of the same order, rank, or degree.
مترادف: coequal, correspondent, equal, equivalent, tantamount
مشابه: analogous, complementary, correlative, matching, parallel, synonymous

- The coordinate teams played against each other.
[ترجمه گوگل] تیم های هماهنگ به مصاف یکدیگر رفتند
[ترجمه ترگمان] دو تیم هماهنگی با یکدیگر بازی کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: arranged or able to be arranged harmoniously.
مترادف: harmonious
مشابه: complementary, matching

- coordinate sofas and chairs
[ترجمه گوگل] مبل ها و صندلی ها را هماهنگ کنید
[ترجمه ترگمان] روی نیمکت های راحتی و صندلی های ردیف چیده بودند،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: in mathematics, of or using coordinates as reference points.

- coordinate systems
[ترجمه گوگل] دستگاه های مختصات
[ترجمه ترگمان] سیستم های مختصات
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: coordinative (adj.), coordinately (adv.), coordinator (n.)
(1) تعریف: a person or thing having equal rank or importance.
مترادف: coequal, compeer, counterpart, equal, equivalent, peer
مشابه: alter ego, correlative, correspondent, double, match, turn

- The sentence "I know this, and you know it too" is made up of two clauses that are coordinates.
[ترجمه گوگل] جمله "من این را می دانم و تو هم می دانی" از دو بند تشکیل شده است که مختصات هستند
[ترجمه ترگمان] جمله \" من این را می دانم و شما می دانید که آن هم متشکل از دو ماده است که مختصات هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: in mathematics, a magnitude that defines position with reference to a fixed point or system of lines, or an element of a set of numbers representing such magnitudes.
مشابه: point

- They were able to locate the airplane based on the coordinates that the pilot had given before it went down.
[ترجمه گوگل] آنها توانستند هواپیما را بر اساس مختصاتی که خلبان قبل از سقوط داده بود پیدا کنند
[ترجمه ترگمان] آن ها توانستند هواپیما را براساس مختصات مشخص کنند که خلبان قبل از پایین رفتن آن داده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The coordinates of that point are written (1,5).
[ترجمه گوگل] مختصات آن نقطه (1،5) نوشته می شود
[ترجمه ترگمان] مختصات این نقطه نوشته می شود (۱، ۵)
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: (usu. pl.) pieces of clothing designed to be worn together as part of a suit or ensemble.
مترادف: ensemble
مشابه: outfit, suit

- This sweater and these slacks are coordinates.
[ترجمه گوگل] این ژاکت و این شلوارها مختصات هستند
[ترجمه ترگمان] این پلیور و این شلوارها الان مختصات دارن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. coordinate axes
محورهای مختصات،آسه های همارا

2. coordinate clause
بند همپایه

3. coordinate geometry
هندسه ی آراسته

4. coordinate system
دستگاه همارا

5. We must coordinate our operations with theirs.
[ترجمه گوگل]ما باید عملیات خود را با آنها هماهنگ کنیم
[ترجمه ترگمان]ما باید عملیات رو با اونا هماهنگ کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. In 1970, a federal agency was created to coordinate governmental action to protect environment.
[ترجمه گوگل]در سال 1970، یک آژانس فدرال برای هماهنگ کردن اقدامات دولتی برای حفاظت از محیط زیست ایجاد شد
[ترجمه ترگمان]در سال ۱۹۷۰، یک اداره فدرال برای هماهنگ کردن اقدام دولتی جهت حفاظت از محیط زیست تشکیل شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. We need someone to coordinate the whole campaign.
[ترجمه گوگل]به یک نفر برای هماهنگی کل کمپین نیازمندیم
[ترجمه ترگمان]ما به کسی نیاز داریم که کل کمپین را هماهنگ کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Theoretically, Damian's the boss, but I coordinate the team on a day-to-day basis.
[ترجمه گوگل]از نظر تئوری، دامیان رئیس است، اما من تیم را به صورت روزانه هماهنگ می کنم
[ترجمه ترگمان]از لحاظ تئوری، (دیمین)، (دیمین)، اما من تیم را به طور روز به روز هماهنگ می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. You might coordinate your curtains and cushions.
[ترجمه گوگل]ممکن است پرده ها و کوسن های خود را هماهنگ کنید
[ترجمه ترگمان]شما می توانید پرده و بالش ها را با هم هماهنگ کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. I couldn't get my brain to function or coordinate my muscles.
[ترجمه گوگل]نمی‌توانستم مغزم را وادار به عملکرد یا هماهنگی عضلاتم کنم
[ترجمه ترگمان]نمی توانستم مغزم را به کار وادارم یا با عضلاتم هماهنگ کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. We should coordinate what we will say.
[ترجمه گوگل]ما باید آنچه را که می گوییم هماهنگ کنیم
[ترجمه ترگمان]ما باید آنچه را که می گوییم هماهنگ کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Sales reps meet up monthly to coordinate their work.
[ترجمه گوگل]نمایندگان فروش هر ماه برای هماهنگی کار خود گرد هم می آیند
[ترجمه ترگمان]نمایندگان فروش ماهانه برای هماهنگ کردن کار خود با هم ملاقات می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The army, navy and air forces are coordinate armed services.
[ترجمه گوگل]ارتش، نیروی دریایی و نیروی هوایی نیروهای مسلح هماهنگ هستند
[ترجمه ترگمان]ارتش، نیروی دریایی و نیروهای هوایی خدمات نظامی را هماهنگ می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. A standing committee was established to coordinate the army and navy.
[ترجمه گوگل]یک کمیته دائمی برای هماهنگی ارتش و نیروی دریایی تشکیل شد
[ترجمه ترگمان]یک کمیته دائمی برای هماهنگی ارتش و نیروی دریایی تشکیل شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مختصات (اسم)
coordinate, peculiarities

هم پایه (صفت)
equal, level, coordinate

متناسب کردن (فعل)
fit, proportionate, proportion, coordinate

تعدیل کردن (فعل)
modify, adapt, adjust, moderate, dampen, modulate, regulate, collimate, coordinate

هم اهنگ کردن (فعل)
attune, coordinate, harmonize

تخصصی

[شیمی] کوئوردینانس شدن، مختصه، متناسب کردن، هم اهنگ کردن، تعدیل کردن، هم پایه، مربوط، (درجمع ) مختصات
[عمران و معماری] مختصه - مختصات - هم آرا
[کامپیوتر] مختصات
[زمین شناسی] مختصات اسم: هر کدام از یک دسته از اعداد نشان دهنده مقدارهای خطی و یا زاویه ای که مشخص کننده موقعیت یک نقطه روی خط، در فضا یا یک سطح مشخص و یا سایر سطوح مرتبط با یک سیستم مرجع معلوم می باشد. مثلاً طول ها و عرض های جغرافیایی مختصات یک نقطه بر روی سطح کره زمین می باشد. این اصطلاح معمولاً به شکل جمع استفاده می شود و به خصوص برای بیان نمودن نوع خاصی از سیستم مبنا یا مرجع بکار می رود (مانند مختصات کروی، مختصات سطحی و مختصات قطبی).
[ریاضیات] مختص
[آب و خاک] مختصات

انگلیسی به انگلیسی

• reference point, coordinate point; geographical location
arrange in proper order
equal, equivalent; of equal rank or authority
to co-ordinate a project or activity means to organize the different aspects of it to make sure they all run efficiently.
if you co-ordinate the movements of your body, you make them work together smoothly.

پیشنهاد کاربران

اطلاعات ، مختصات
مَچ و هماهنگ کردن
ترتیب دادن
یک بازی با بچه های محل ترتیب دادم
ترکیب هم معنی می دهد.
برای یادسپاری آسان تر می توان با کلمات بازی کرد، به طور مثال:
Coordinate:کُر دی نِیْت. ( کر به نیّت )
کر به نیّتِ هماهنگ کردن، تعدیل کردن انجام می گیرد.
کر همان آواز دسته جمعی است.
مختصات هم قصد هماهنگ کردن نقاط را دارد.
...
[مشاهده متن کامل]

پس نیت کار آواز دسته جمعی خیر است و آن هماهنگ کردن، تعدیل کردن و مختصات دادن است.

جور کردن، سازگار کردن، منسجم کردن
مختصات ؛ ست ( بودن ) ؛ هماهنگ کردن
# coordinate plane
# The ( x , y ) coordinates of a point
# This sweater and these slacks are coordinates
# The bed linen coordinates with the bedroom curtains
# He coordinated the whole campaign
# We should coordinate what we will say
مختصات جغرافیایی
⁦✔️⁩هماهنگ ( شده )
E. g. Iran’s Zarif proposes coordinated return to nuclear deal with US
( بصورت ) هماهنگ شده ( پابه پای هم ) برگشتن به چیزی
⭕⭕⭕
Hackers mounted co - ordinated attacks against several websites
تو برق نام یکی از پتانسیو متر های برق متناوب هستش
You coordinate most of your issues with your mother
And you unite all the words with him
موقعیت ها
سازماندهی کردن فعالیتی که طی آن انسانها با یکدیگر همکاری میکنند برای رسیدن به نتیجه ای مطلوب
هماهنگ با
متناسب سازی، هماهنگ کردن
متناسب کردن، هماهنگ سازی کردن
سازماندهی کردن
جهت دادن
هماهنگ کردن
Coordinate همپایه. هم مرتبه. هم تراز. هم سنگ. هم رتبه. هماهنگ.
در ریاضی: مختص. مختصه. مختصات. هم آرا.
لباس: دست. سِت.
هماهنگ کردن. متناسب ساختن. موزون کردن. آراستن. منظم کردن. مرتب کردن.

...
[مشاهده متن کامل]

عناصر مختلف ( یک فعالیت پیچیده یا سازمان ) را به یک رابطه هماهنگ و کارآمد تبدیل کنید.
نشان دهنده یک نوع پیوند کووالانسی است که در آن یک اتم هر دو الکترون مشترک را فراهم می کند.
محورهای مختصات A Coordinate axes
دستگاهِ محورهای مختصات Coordinate System
دستگاه مختصات ( به انگلیسی: Coordinate System ) به دستگاهی برای تناظر یک به یک مجموعه ای از n کمیت عددی یا اسکالر با فضای n بعدی اطلاق می شود. در فضای n - بعدی، تعداد n و دقیقا n پارامتر برای تعیین مختصات لازم است.
در سیستمهای فیزیکی تعداد پارامترهای لازم برای تعیین مختصات یک شیء در فضای فاز برابر با درجات آزادی آن شی در آن سیستم است.

to organize an activity so that the people involved in it work well together and achieve a good result
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٠)

بپرس