contract

/ˈkɑːnˌtrækt//kənˈtrækt/

معنی: مقاطعه، کنترات، پیمان بستن، همکشیدن، پیمان، موافقت، قرارداد، عقد، منقبض کردن، منقبض شدن، قرارداد بستن، مقاطعه کاری کردن، کنترات کردن، مخفف کردن
معانی دیگر: سامه، میثاق، به عقد نکاح درآوردن، (امریکا - عامیانه) قرارداد کشتن کسی (در مقابل پول)، (بیماری) گرفتن، (قرض) پیدا کردن، منقبض کردن یا شدن، هم کشاندن، ترنجیدن، ترنجیده شدن یا کردن، تنجیدن، هم فشردن، عقدنامه، قرارداد ازدواج، قباله، بخشی از رشته ی حقوق که با پیمان و قرارداد سر و کار دارد، (دستور زبان) ادغام کردن، مختصر کردن، کوتاه کردن یا شدن، مخفف کردن یا شدن، قرردادبستن، منقب­ کردن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: an agreement, usu. legally binding, entered into by two or more parties that specifies what each party will do or not do.
مترادف: agreement, compact
مشابه: alliance, arrangement, bargain, charter, concord, concordat, convention, covenant, deal, indenture, obligation, pact, settlement, treaty, understanding

- Lawyers for the two companies are negotiating a contract between them.
[ترجمه گوگل] وکلای این دو شرکت در حال مذاکره برای قراردادی بین آنها هستند
[ترجمه ترگمان] وکلای این دو شرکت در حال مذاکره در مورد قرارداد بین آن ها هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The contract states that the work must be completed within two years.
[ترجمه گوگل] در این قرارداد آمده است که کار باید ظرف دو سال به پایان برسد
[ترجمه ترگمان] قرارداد می گوید که این کار باید ظرف دو سال تکمیل شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The star of the show wants to change the terms of her contract with the studio.
[ترجمه گوگل] ستاره سریال می خواهد شرایط قراردادش با استودیو را تغییر دهد
[ترجمه ترگمان] ستاره نمایش می خواهد شرایط قرارداد خود را با استودیو عوض کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: the document that represents such an agreement.
مترادف: deed
مشابه: agreement, concord, document, lease, papers, treaty

- They signed the contract this morning.
[ترجمه گوگل] آنها صبح امروز قرارداد را امضا کردند
[ترجمه ترگمان] امروز صبح قرارداد رو امضا کردن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: contracts, contracting, contracted
(1) تعریف: to establish or enter into by formal agreement.
مترادف: negotiate
مشابه: covenant, enter into, enter upon, establish, institute, undertake

- They contracted an agreement in which his company would pay them half the money now and half when the work was finished.
[ترجمه گوگل] آنها قراردادی منعقد کردند که در آن شرکت او نیمی از پول را در حال حاضر و نیمی از آن را پس از اتمام کار به آنها پرداخت می کرد
[ترجمه ترگمان] آن ها قراردادی را امضا کردند که در آن شرکت او نیمی از پول و نیمی از زمان کار را به آن ها پرداخت خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to make smaller by drawing together; tighten or shrink.
مترادف: constrict, shrink
متضاد: dilate, expand
مشابه: compress, condense, diminish, flex, narrow, reduce, shorten, shrivel, squeeze, tighten

- The earthworm will contract its body if you touch it.
[ترجمه نیایش] کرم خاکی، بدن خود را منقبض خواهد کرد اگر به آن دست بزنید.
|
[ترجمه سارینا] کرم خاکی بدنش کوچک خواهد شد اگر لمسش کنید.
|
[ترجمه مینا] اگر به کرم خاکی دست بزنید، بدنش را منقبض خواهد کرد.
|
[ترجمه گوگل] کرم خاکی اگر آن را لمس کنید بدن خود را منقبض می کند
[ترجمه ترگمان] اگه بهش دست بزنی، کرم های خاکی بدن اون رو contract می کنن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- As you bend your knees, contract your stomach muscles.
[ترجمه گوگل] همانطور که زانوهای خود را خم می کنید، عضلات شکم خود را منقبض کنید
[ترجمه ترگمان] همونطور که زانوهات می bend عضلات شکمت رو منقبض می کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to incur; acquire.
مترادف: acquire, incur
مشابه: assume, catch, get, take

- We have contracted an obligation, and we have to fulfill it.
[ترجمه گوگل] ما تعهدی بسته ایم و باید به آن عمل کنیم
[ترجمه ترگمان] ما تعهد داشتیم و باید انجامش بدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She contracted an infection while she was in the hospital.
[ترجمه گوگل] زمانی که در بیمارستان بستری بود دچار عفونت شد
[ترجمه ترگمان] وقتی تو بیمارستان بود دچار عفونت شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to shorten (a word or words) by combining, or by omitting certain letters and replacing them, usu. with an apostrophe.
مترادف: shorten
مشابه: abbreviate

- We often contract "would not" to "wouldn't".
[ترجمه Ayda] ما معمولا would not رو به wouldn't مخفف میکنیم
|
[ترجمه گوگل] ما اغلب «نمی‌خواهد» را به «نمی‌خواهم» می‌بندیم
[ترجمه ترگمان] ما اغلب قرارداد را \"نخواهیم\" انجام می دهیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: contracted (adj.), contractible (adj.), contractibility (n.)
(1) تعریف: to make a formal agreement or contract.
مشابه: agree on, arrange, covenant, negotiate, pledge, promise

- She contracted for a large addition to her house.
[ترجمه گوگل] او برای اضافه کردن بزرگ به خانه خود قرارداد
[ترجمه ترگمان] او به اضافه یک اضافه به خانه او قرارداد بست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to become smaller; shrink.
مترادف: constrict, shrink, tighten
متضاد: dilate, expand, swell
مشابه: condense, cramp, draw together, dwindle, flex, narrow, shorten

- Metal contracts when it cools and expands when heated.
[ترجمه Riyoko] فلز ها هنگاهی که سر دشوندمنقبض میشوندو وقتی گرم شوند منبسط میشوند.
|
[ترجمه گوگل] فلز هنگام سرد شدن منقبض می شود و هنگام گرم شدن منبسط می شود
[ترجمه ترگمان] قراردادهای فلزی وقتی گرم می شود و وقتی گرم می شود منبسط می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. contract in
به پیمان یا قراردادی پیوستن

2. contract out
1- کنترات کردن،مقاطعه کردن یا دادن 2- (انگلیس) پیمان یا قراردادی را ملغی کردن

3. a contract that is full of ifs
قراردادی که پر از شرط است

4. his contract was renewed
قرارداد او تجدید شد.

5. the contract included a clause according to which he could buy the house back at the original price
قرارداد حاوی ماده ای بود که طبق آن او می توانست خانه را دوباره به قیمت اولیه بخرد.

6. the contract is effective as of the date of signature
قرارداد از تاریخ امضا به بعد معتبر است.

7. the contract provides that the work be finished in five days
در قرارداد قید شده است که کار پنج روزه تمام شود.

8. the contract was annulled
قرارداد فسخ شد.

9. this contract binds you to . . .
این قرارداد شما را ملزم می کند که . . .

10. this contract is not worth the paper it is written on
این قرارداد ارزش کاغذی را که روی آن نوشته شده است،ندارد.

11. to contract a muscle
عضله ای را منقبض کردن (یا همفشرده کردن)

12. a bipartite contract
قرارداد دارای دو بخش مرتبط

13. a broken contract
قرارداد عدول شده

14. a consensual contract
قرارداد مورد توافق طرفین

15. a firm contract
قرارداد محکم و قطعی

16. a five-year contract
قرارداد پنج ساله

17. a formal contract
قرارداد رسمی

18. a juicy contract
قرارداد پردرآمد

19. a naked contract
قرار داد بی اعتبار

20. a one-way contract
قرارداد یک جانبه،قرارداد نابرابر (که طی آن طرفین تعهدات متقابل ندارند)

21. a verbal contract
قرارداد شفاهی (زبانی)

22. an extended contract
قرار داد تمدید شده

23. there's a contract out on him
قراردادی برای قتل او وجود دارد.

24. be under contract
(طبق قرارداد) موظف بودن،قرارداد داشتن با

25. a breach of contract
شکستن قرارداد،نقض قرارداد

26. fraud vitiates a contract
تقلب موجب ابطال قرارداد می شود.

27. he jumped his contract with our company
او از قرارداد خود با شرکت ما عدول کرد.

28. parties to the contract
طرفین قرارداد

29. to dissolve a contract
قراردادی را فسخ کردن

30. to guarantee a contract
اجرای قراردادی را ضمانت کردن

31. to infringe a contract
قرارداد را زیر پا گذاشتن

32. to repudiate a contract
زیر قرارداد زدن

33. to revoke a contract
قرارداد را فسخ کردن

34. we are under contract to finish the building in six months
طبق قرارداد ملزم هستیم که ساختمان را شش ماهه تمام کنیم.

35. before you sign the contract be sure to check with me
پیش از امضای قرارداد حتما با من مشورت کن.

36. the conditions of the contract
شرایط قرار داد

37. the consummation of a contract by mutual signature
به مرحله ی اجرا در آوردن قرارداد از طریق امضای طرفین

38. the draft of a contract
پیش نویس قرارداد

39. the expiration of the contract
انقضای قرارداد

40. the extension of a contract
تمدید قرارداد

41. this clause of the contract is binding on both parties
این ماده ی قرارداد برای طرفین الزام آور است.

42. put (something) out to contract
به مقاطعه دادن،(در مورد شرکت بزرگتر) کاری را طبق قرارداد قبول کردن و سپس به مقاطعه کاران کوچکتر تفویض کردن

43. he did not sign the contract
او قرارداد را امضا نکرد.

44. according to the provisions of the contract . . .
طبق مواد پیش بینی شده در قرارداد . . .

45. according to the terms of the contract
طبق شرایط قرارداد

46. he is entitled to cancel the contract any time he wishes
او حق دارد هر وقت بخواهد قرارداد را فسخ کند.

47. he was jockeyed into signing the contract
او در موقعیتی قرار گرفت که مجبور شد قرارداد را امضا کند.

48. in brief, he didn't sign the contract
خلاصه،قرارداد را امضا نکرد.

49. these details are specified in the contract
این جزئیات در قرارداد تصریح شده است.

50. to foist a clause into a contract
با زرنگی ماده ای را به قرارداد افزودن

51. to fulfill the terms of a contract
مفاد قراردادی را اجرا کردن

52. upon the expiry of the lease contract
در سررسید قرارداد اجاره

53. we added another proviso to the contract
یک تبصره ی دیگر به قرارداد افزودیم.

54. her compliance with the terms of the contract
توافق او با شرایط قرار داد

55. she explored the possibility of extending the contract
او امکان تمدید قرارداد را بررسی کرد.

56. the carpet's specifications are clearly stipulated in the contract
مشخصات فرش در قرارداد فروش به وضوح قید شده است.

57. the use of the wrong stamp invalidated the contract
به کار بردن مهر اشتباهی قرارداد را از اعتبار انداخت.

58. to set certain conditions as part of the contract
برخی شرایط را به عنوان بخشی از قرارداد تعیین کردن

59. he insisted that the sentence be expunged from the contract
او اصرار کرد که آن جمله از قرارداد حذف شود.

60. to formalize the arrangements for the signing of the contract
قرار نهایی برای امضای قرارداد را گذاشتن

61. he kept waffling and finding excuses not to sign the contract
او مرتب این دست و آن دست می کرد و دنبال بهانه می گشت که قرار داد را امضا نکند.

62. the pupil of the eye is able to dilate and contract
مردمک چشم می تواند گشاد و تنگ شود.

63. they agreed on the broad outlines of the matters related to the contract
آنان درباره ی رئوس مطالب کلی وابسته به قرارداد توافق کردند.

مترادف ها

مقاطعه (اسم)
contract

کنترات (اسم)
contract, indenture

پیمان بستن (اسم)
contract

هم کشیدن (اسم)
contraction, contract

پیمان (اسم)
hand, accord, agreement, covenant, contract, treaty, pact, promise, concord, compact, oath, vow, faith, troth, league

موافقت (اسم)
consent, assent, accord, accordance, agreement, covenant, contract, treaty, pact, concurrence, compliance, concord, compact, approbation, entente, congruence, assentation, concordance, congruency, congruity

قرارداد (اسم)
agreement, contract, treaty, stipulation, convention, indenture, bond

عقد (اسم)
knot, agreement, contract, treaty, concluding, wedding, necklace, string

منقبض کردن (فعل)
shrink, contract, condense, compress, jam, constrict

منقبض شدن (فعل)
shrink, contract, get constricted

قرارداد بستن (فعل)
contract

مقاطعه کاری کردن (فعل)
contract, job

کنترات کردن (فعل)
contract

مخفف کردن (فعل)
contract, syncopate

تخصصی

[حسابداری] قرارداد
[عمران و معماری] پیمان - قرارداد
[برق و الکترونیک] منقبض شدن
[مهندسی گاز] پیمان
[صنعت] قرارداد، پیمان، مقاطعه کاری - A contract is a mutually binding agreement that obligates the seller to provide the specified product and obligates the buyer to pay for it. Contracts generally fall into one of three broad categories: fixed-price or lump sum contracts, cost-reimbursable contracts or time and material contracts.
[حقوق] منعقد کردن، قرارداد بستن، عقد، قرارداد
[ریاضیات] قرارداد، جمع کردن، پیمان، مقاطعه، عقد، منقبض شدن، منقبض

انگلیسی به انگلیسی

• agreement, pact, covenant; (slang) arrangement with a hired assassin to kill a person
create a formal agreement; get; make smaller; reduce; become smaller
a contract is a written legal agreement, especially one connected with the sale of something or with the carrying out of a job.
if you contract with someone to do something, you agree to do it for a set fee or within a set period of time which is then legally binding.
when something such as your muscles contract or when you contract them, they become smaller or shorter.
if you contract an illness, you become ill with it; a formal use.
breach of contract: see breach.

پیشنهاد کاربران

در روانشناسی
در ارتباط باهم بودن، مرتبط بودن بهم
( دربارۀ عادت ) پیدا کردن، کسب کردن
[اصطلاح تخصصی ارزهای دیجیتال]
قرارداد
قرارداد یک توافق الزام آور بین دو طرف است.
معاهده
منعقد کردن قرارداد
To catch or become ill with a disease
مریض شدن، مبتلا به مرض و بیماری شدن
If you’ve been unfortunate enough to contract the COVID - 19 virus, you may have
noticed that your COVID cough is lingering longer than after your typical cold
...
[مشاهده متن کامل]

He contracted malaria while he was travelling

منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/contract?q=contract
ابتلا در پزشکی
مترادف با morbidityوinfectوafflict
کوچک تر شدن
مبتلا شدن ، گر فتن بیماری
انقباض رگ
opposite of expanded
Contract=انقباض، منقبض شدن ( پزشکی )
Example:
Motor neuron is a type of neuron that signals muscles to relax contract
نورون حرکتی نوعی نورون است که به ماهیچه ها برای استراحت و انقباض سیگنال می فرستد
رابطه در مشاوره و روان شناسی
نقض کردن
کم و کاستی
توافق نامه
منقبض شدن
یکی از معنی هاش میشه مبلا شدن به بیماری. مثال :
Captain Sir Tom Moore dies after contracting Covid - 19 : توم مور بعد از گرفتن کرونا از دنیا رفت
He contracted Syphilis : او سفلیس گرفت
معنی قرارداد هم میده
با Contact قاطی نکنید
منقبض شدن یا مخفف کردن
جمع کردن ،
منقبض کردن
معانی متفاوت است اما یکی از معنی ها قرارداد بستن است بستگی به تصویر و جمله دارد
Motor neuron
Type of neuron that signals muscles to relax or contract.
در این جا به معنای انقباض است.
قرارداد
عهد
به معنی قرارداد در متون حقوقی
انقباض
ابتلابه بیماری مسری
انقباضات نزدیک زایمان
مبتلا شدن به یک بیماری
قرارداد
ابتلا ( پزشکی )
معنی مخفف هم می دهد
Contracted form. یعنی شکل مخفف

Most liquids are prone to contract when frozen.
انقباض عضله
پیمان بستن
کاهش سایز
کوچک کردن یا کوچک شدن

عقد
قرارداد
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٧)

بپرس