confront

/kənˈfrənt//kənˈfrʌnt/

معنی: مواجه شدن، مقابله کردن، روبرو شدن با، مواجهه کردن
معانی دیگر: رو در رو شدن (با)، رو برو کردن (با)، مواجه کردن (با)، جلو (کسی) ایستادن، جلو کسی در آمدن، پهلوی هم قرار دادن و مقایسه کردن، با هم سنجیدن، مواجهه دادن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: confronts, confronting, confronted
مشتقات: confrontational (adj.), confrontation (n.)
(1) تعریف: to meet or face without evasion or avoidance.
مترادف: face
متضاد: avoid, evade
مشابه: accost, affront, brave, come to grips with, defy, encounter, face up to, meet

- He decided to confront his accuser.
[ترجمه bijan] او تصمیم گرفت با اتهامات خود روبرو شود
|
[ترجمه شهریار] او تصمیم گرفت که مواجه شود با متهم
|
[ترجمه ایمان حجتی] او تصمیم گرفت با اتهام زننده اش ( کسی که بهش اتهام زده ) رو در رو شود
|
[ترجمه گوگل] او تصمیم گرفت با متهم خود مقابله کند
[ترجمه ترگمان] تصمیم گرفت با متهم روبرو شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She confronted the problem head-on.
[ترجمه علی اعظم سلگی] او با مشکل پیش آمده مواجه شد.
|
[ترجمه گوگل] او با مشکل روبرو شد
[ترجمه ترگمان] او با مشکل سر مشکل روبرو شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to present for solution or acknowledgment.
مشابه: challenge, face

- These are some of the problems that confront women today.
[ترجمه باران] اینها برخی از مشکلاتی خستند که زنان با ان مواجه میشوند
|
[ترجمه بیتا] این ها برخی از مشکلاتی هستند که امروزه با زنان مواجه می شوند
|
[ترجمه سبا] اینها برخی از مشکلاتی هستند که امروزه زنان با آن مواجه هستند.
|
[ترجمه گوگل] اینها برخی از مشکلاتی است که زنان امروز با آن مواجه هستند
[ترجمه ترگمان] اینها برخی از مشکلاتی هستند که امروز با زنان مقابله می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- How did the suspect react when you confronted him with the evidence?
[ترجمه Forlattalene] مظنون چجور ری اکشنی از خودش نشون داد وقتی با مدرک مقابلش ایستادی؟
|
[ترجمه گوگل] وقتی مظنون را با مدارک مواجه کردید چه واکنشی نشان داد؟
[ترجمه ترگمان] وقتی با مدارک روبرو شدی چطور واکنش نشون دادی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to face with hostility or an accusing attitude.
مترادف: affront
مشابه: accost, accuse, challenge, encounter, meet, oppose

- If you confront the police officer, you will cause trouble for yourself.
[ترجمه گوگل] اگر با افسر پلیس مقابله کنید، برای خودتان دردسر درست می کنید
[ترجمه ترگمان] اگر با افسر پلیس روبرو بشی برای خودت دردسر درست می کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. She decided to confront her boss about the situation with direct questioning.
[ترجمه shahin bahmani] او تصمیم گرفت که رئیس خود را با وضعیت مواجهه کند از طریق سوال کردن مستقیم .
|
[ترجمه گوگل]او تصمیم گرفت با سوال مستقیم با رئیس خود در مورد وضعیت روبرو شود
[ترجمه ترگمان]او تصمیم گرفت با رئیسش در مورد وضعیت با سوالات مستقیم روبرو شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. He is willing to confront problems directly.
[ترجمه گوگل]او مایل است مستقیماً با مشکلات روبرو شود
[ترجمه ترگمان]او مایل است مستقیما با مشکلات مقابله کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. A soldier has to confront danger.
[ترجمه گوگل]یک سرباز باید با خطر مقابله کند
[ترجمه ترگمان]یک سرباز باید با خطر روبرو شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. She didn't want to confront the inescapable fact that she would have to sell the house.
[ترجمه گوگل]او نمی خواست با این واقعیت اجتناب ناپذیر روبرو شود که باید خانه را بفروشد
[ترجمه ترگمان]نمی خواست با این حقیقت اجتناب ناپذیر روبرو شود که او مجبور بود خانه را بفروشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. It's time to confront him with our suspicions.
[ترجمه گوگل]وقت آن است که با سوء ظن خود با او مقابله کنیم
[ترجمه ترگمان]وقتشه که با suspicions روبرو بشیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Counsellors encourage victims of crime to confront their emotions.
[ترجمه گوگل]مشاوران قربانیان جنایت را تشویق می کنند تا با احساسات خود مقابله کنند
[ترجمه ترگمان]Counsellors قربانیان جرم را به مقابله با احساسات خود تشویق می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He swung round to confront his accusers.
[ترجمه گوگل]او برای مقابله با متهمان خود چرخید
[ترجمه ترگمان]برگشت تا با accusers روبرو بشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. We must confront the future with optimism.
[ترجمه گوگل]ما باید با خوش بینی با آینده روبرو شویم
[ترجمه ترگمان]ما باید با خوش بینی با آینده مقابله کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. We try to help people confront their problems .
[ترجمه گوگل]ما سعی می کنیم به مردم کمک کنیم تا با مشکلات خود مقابله کنند
[ترجمه ترگمان]ما سعی می کنیم به مردم کمک کنیم تا با مشکلات خود مقابله کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. NATO countries have been forced to confront fundamental moral questions.
[ترجمه گوگل]کشورهای ناتو مجبور به رویارویی با مسائل اخلاقی اساسی شده اند
[ترجمه ترگمان]کشورهای ناتو مجبور به مقابله با سوالات اخلاقی بنیادی شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Once again, I chose to confront the issue head-on.
[ترجمه گوگل]یک بار دیگر تصمیم گرفتم که با این موضوع رو در رو روبرو شوم
[ترجمه ترگمان]یک بار دیگر، من تصمیم گرفتم با مساله سر مساله روبرو شوم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. We are learning how to confront death.
[ترجمه Javad Keyhan] ما در حال آموختن هنر مواجه با مفهوم مرگ بدون طفره رفتن و فرار کردن و پذیرش آن هستیم )
|
[ترجمه گوگل]ما یاد می گیریم چگونه با مرگ مقابله کنیم
[ترجمه ترگمان]ما در حال یادگیری نحوه مقابله با مرگ هستیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Trends in the national economy confront firms with pressures they cannot easily resist.
[ترجمه گوگل]روندهای اقتصاد ملی شرکت ها را با فشارهایی مواجه می کند که نمی توانند به راحتی در برابر آنها مقاومت کنند
[ترجمه ترگمان]گرایش ها در اقتصاد ملی با فشارهایی روبهرو هستند که نمی توانند به راحتی مقاومت کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The difficulties that confront us seem insuperable.
[ترجمه Javad Keyhan] مشکلات پیش رو گویا حل نشدنی اند
|
[ترجمه گوگل]مشکلاتی که با ما روبرو می شوند غیرقابل حل به نظر می رسند
[ترجمه ترگمان]مشکلاتی که با ما رو به رو می شوند insuperable به نظر می رسند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. It's an issue we'll have to confront at some point, no matter how unpleasant it is.
[ترجمه گوگل]این موضوعی است که هر چقدر هم که ناخوشایند باشد، در مقطعی باید با آن روبه‌رو شویم
[ترجمه ترگمان]مساله این است که ما باید در این مورد با هم صحبت کنیم، مهم نیست که چقدر ناخوشایند است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مواجه شدن (فعل)
accost, face, meet, confront

مقابله کردن (فعل)
confront, contrast, verify, compare, check, collate

روبرو شدن با (فعل)
confront

مواجهه کردن (فعل)
confront

تخصصی

[حقوق] مواجهه دادن (شاهد و متهم) تحقیق کردن از شاهد طرف مقابل، مقابله کردن، مقایسه کردن

انگلیسی به انگلیسی

• stand face to face; put before; oppose; compare
if you are confronted with a problem or task, you have to deal with it.
if you confront an enemy, you meet them face to face.
if you confront someone with facts or evidence, you present it to them in order to accuse them of something.

پیشنهاد کاربران

مواجهه کردن
مثال: He had to confront his fear of public speaking.
او باید با ترس از سخنرانی در جمع مواجهه کند.
مقابله کردن
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : confront
✅️ اسم ( noun ) : confrontation
✅️ صفت ( adjective ) : confrontational
✅️ قید ( adverb ) : _
رو در رو شدن - رویارو شدن
⬅️[کِن "فُ رم"]
"conform"
⬅️[کِن "فِ رم"]
"confirm"
⬅️[کِن "فِ رانت"]
"confront"
💎Confirm - Confirmation
verb
۱ ) تایید کردن
۲ ) اطمینان حاصل کردن
they looked around to confirm that they were alone
...
[مشاهده متن کامل]

آنها به اطراف نگاه کردند تا مطمئن شوند که تنها هستند.
noun
تایید
💎Conform - Conformity
verb
۱ ) از اصول و رسوم یا عرف یا استاندارد پیروی کردن
۲ ) همرنگ جماعت شدن
noun
۱ ) پیروی - دنباله روی ( عرف یا آئین و رسم و رسوم یا استاندارد و رویه یا غیره )
۲ ) همرنگی - هم نوایی - همخوانی - یکدستی ( با یک جامعه یا اجتماع و محیط )
💎Confront - Confrontation
verb
:SYN
1 ) face ( & challenge or trouble )
با حالت عصبانی و خصمانه و غیردوستانه رو در رو شدن با کسی
2 ) face ( & square up to tackle )
تقابل کردن، مواجه شدن، رو در رو شدن ( با ) ، رو برو کردن ( با ) ، مواجه کردن ( با )
noun
تقابل - رودررویی ( غیر دوستانه و چالش دار و خصمانه )

Face up to
رویارویی یا برخورد ( بین چند نفر یا چند گروه که به علت اختلاف های زیادی که با هم دارند احتمال درگیری زیاده! )
*مقابله کردن*
We try to help people confront their problems.
ما کمک میکنیم تا مردم با مشکلات مقابله کنن.
*در مقابل چیزی یا کسی قرار گرفتن*
The problems confronting the new government were enormous.
مشکلاتی که در مقابل دولت جدید قرار گرفت بسیار بزرگ بودند
تطبیقی
encounter
face ( v )
confront ( verb ) = face ( verb )
به معناهای: رو به رو شدن، مواجه شدن
رودرو کردن، به روی کسی آوردن ( اینکه توی روی خود شخص کار بدی که انجام داده رو به زبون بیاریم )
It really quite cnofronting در حقیقت آن کلا موقر است، اصطلاح است
رو در رو شدن
مواجه شدن
Confront sb with/about sth
مچ کسیو گرفتن ( متهم کردن با سند )
I confronted him with my suspicions, and he admitted everything
مواجه شدن - رو به رو شدن
رویارویی
جنگیدن
رویارویی
متقابل کردن، در تقابل قرار دادن
مواجهه دو چیز یا دو کس
در تقابل
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢١)

بپرس