confounded

/kənˈfaʊndəd//kənˈfaʊndɪd/

معنی: گیج، نفرین شده، مبهوت، مات، مضطرب، سر در گم، لعنت شده
معانی دیگر: (دشنام حاکی از خشم یا آزردگی) لعنتی !، فلان فلان شده !، هاج و واج، حیران، سرگشته

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: confoundedly (adv.), confoundedness (n.)
(1) تعریف: confused; bewildered; befuddled.

(2) تعریف: (informal) damned (used as a mild expletive).

- The man is a confounded liar!
[ترجمه گوگل] مرد یک دروغگوی گیج است!
[ترجمه ترگمان] این مرد دروغ گو است!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. the juggler's performance confounded everyone
نمایش شعبده باز همه را مبهوت کرد.

2. where did you put those confounded keys
اون کلیدهای لعنتی را کجا گذاشتی ؟

3. You are a confounded nuisance. Stop pestering me.
[ترجمه گوگل]شما یک مزاحم گیج کننده هستید دست از اذیت کردن من بردارید
[ترجمه ترگمان]شما مایه آزار و آزار و آزار و آزار و آزار و آزار و آزار هستید اینقدر منو اذیت نکن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. An elderly man from Hull has confounded doctors by recovering after he was officially declared dead.
[ترجمه گوگل]یک مرد مسن اهل هال پس از اعلام رسمی مرگش، با بهبودی پزشکان را گیج کرده است
[ترجمه ترگمان]یک مرد مسن از شهر هال پس از اینکه رسما اعلام شد که به طور رسمی مرده است، پزشکان را گیج کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. His amazing recovery confounded the medical specialists.
[ترجمه گوگل]بهبودی شگفت انگیز او متخصصان پزشکی را گیج کرد
[ترجمه ترگمان]بازیابی شگفت انگیز او متخصصان پزشکی را مبهوت ساخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. His behaviour amazed and confounded her.
[ترجمه گوگل]رفتار او او را متحیر و گیج کرد
[ترجمه ترگمان]رفتار آقای نای تلی حیرت کرد و مات و مبهوت ماند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. United's new striker confounded the critics with his third goal in as many games.
[ترجمه گوگل]مهاجم جدید یونایتد با گل سوم خود در همین تعداد بازی، منتقدان را گیج کرد
[ترجمه ترگمان]مهاجم جدید ایالات متحده با هدف سوم خود در بسیاری از بازی ها، منتقدان را گیج کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The sudden rise in share prices has confounded economists.
[ترجمه گوگل]افزایش ناگهانی قیمت سهام اقتصاددانان را سردرگم کرده است
[ترجمه ترگمان]افزایش ناگهانی قیمت سهام باعث سردرگمی اقتصاددانان شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. That confounded dog has run away again!
[ترجمه گوگل]آن سگ گیج دوباره فرار کرده است!
[ترجمه ترگمان]این سگ لعنتی دوباره فرار کرده!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The bad election results confounded the previous government leaders.
[ترجمه گوگل]نتایج بد انتخابات باعث سردرگمی رهبران دولت قبلی شد
[ترجمه ترگمان]نتایج انتخابات بد، رهبران قبلی دولت را گیج کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The news has confounded our plans.
[ترجمه گوگل]این خبر برنامه های ما را مخدوش کرده است
[ترجمه ترگمان]این خبر نقشه های ما را مختل کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The dancer confounded her critics with a remarkable follow-up album.
[ترجمه گوگل]رقصنده منتقدان خود را با یک آلبوم بعدی قابل توجه گیج کرد
[ترجمه ترگمان]رقصنده او منتقدان خود را با یک آلبوم پی گیری قابل توجه درهم کوبید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The rise in share price confounded expectations.
[ترجمه گوگل]افزایش قیمت سهم انتظارات را مخدوش کرد
[ترجمه ترگمان]افزایش قیمت سهام، انتظارات و انتظارات را برآورده می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. His behaviour confounded her.
[ترجمه گوگل]رفتارش او را گیج کرد
[ترجمه ترگمان]رفتارش او را ناراحت کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The extraordinary election results confounded the government.
[ترجمه گوگل]نتایج فوق العاده انتخابات دولت را گیج کرد
[ترجمه ترگمان]نتایج انتخابات فوق العاده دولت را گیج کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

گیج (صفت)
astray, absentminded, wacky, light-headed, distrait, dizzy, staggering, astounding, confounded, hazy, darned, giddy, stupid, slaphappy, muddle-headed, mazy, deuced, muzzy, hare-brained, plumbous, swimming

نفرین شده (صفت)
confounded, accursed, cussed

مبهوت (صفت)
confounded, aghast, staggered, rocked, astonished, surprised, flabbergasted, dumb-struck

مات (صفت)
confounded, aghast, astonished, opaque, checkmated, quizzical, dumb-struck

مضطرب (صفت)
uneasy, confounded, agitated, fretted, disturbed, alarmed, worried, restless, care-worn, harassed, vexatious, pothered

سر در گم (صفت)
confounded, damned, amazed, bewildered, darned

لعنت شده (صفت)
confounded

انگلیسی به انگلیسی

• confused, perplexed, dumbfounded; cursed, damned
confounded is used to express your annoyance or irritation with something or someone.

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : confound
✅️ اسم ( noun ) : _
✅️ صفت ( adjective ) : confounded
✅️ قید ( adverb ) : confoundingly
درآمیخته

گنگ

بپرس