صفت ( adjective )
مشتقات: complacently (adv.)
• (1) تعریف: contented with oneself or one's situation to a degree that prevents self-criticism, further progress, or appropriate response to signals of danger or risk.
• مترادف: indifferent, self-complacent, self-satisfied, smug, unconcerned
• مشابه: conceited, egoistic, priggish, proud, vain
- He could have risen even higher in the government, but he had become complacent in recent years.
[ترجمه داوود شفیعی] او میتوانست در دولت به جایگاه بالاتری رسیده باشد، اما در سالهای اخیر به جایگاهی که داشت رضایت داده بود.
|
[ترجمه ترگمان] او میتوانست در دولت بالاتر برود، اما در سالهای اخیر خشنود شده بود
[ترجمه گوگل] او می توانست حتی در دولت افزایش یابد، اما در سال های اخیر او راضی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید - The people were warned of the dangers, but they were complacent and did nothing to prepare themselves.
[ترجمه ترگمان] مردم درباره خطرات هشدار داده بودند، اما آنها ازخودراضی بودند و برای آماده کردن خود کاری انجام نمیدادند
[ترجمه گوگل] مردم از خطرات هشدار داده شدند، اما آنها خودخواه بودند و هیچ ...