compartmentalize

/kəmˌpɑːrtˈmentəˌlaɪz//ˌkɒmpɑːtˈmentəlaɪz/

(با دیواره یا تیغه کشیدن) به بخش های کوچکتر تقسیم کردن، اتاق اتاق کردن، کوپه بندی کردن، اتاقکدار کردن، محفظه دار کردن، (کتاب یا مطلب و غیره) فصل بندی کردن، بخش بندی کردن، تبدیل به اجزا کردن، تبدیل به اجزا کردن the compartmentalization of science into physics and chemistry, etc. is sometimes misleading تقسیم بندی علم به فیزیک و شیمی و غیره گاهی گمراه کننده است

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: compartmentalizes, compartmentalizing, compartmentalized
مشتقات: compartmentalization (n.)
• : تعریف: to divide or separate into compartments or categories.
مشابه: compartment

جمله های نمونه

1. Life today is compartmentalized into work and leisure.
[ترجمه گوگل]زندگی امروز به کار و اوقات فراغت تقسیم شده است
[ترجمه ترگمان]امروزه زندگی به صورت کار و فراغت تفکیک شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Modern life is compartmentalized into work and leisure.
[ترجمه گوگل]زندگی مدرن به کار و اوقات فراغت تقسیم شده است
[ترجمه ترگمان]زندگی مدرن به صورت کار و فراغت تفکیک شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. His life was carefully compartmentalized, with his work in one city and his social life in another.
[ترجمه مرضیه احمدی نورالدین وند] زندگی او دقیقا به دو بخش زندگی کاری در یک شهر و زندگی اجتماعی در شهر دیگر تقسیم شده است
|
[ترجمه گوگل]زندگی او به دقت تقسیم شده بود، کارش در یک شهر و زندگی اجتماعی اش در شهر دیگر
[ترجمه ترگمان]زندگی او به شدت بخش بندی شده بود و کارش در یک شهر و زندگی اجتماعی در یک شهر دیگر به پایان رسیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Life today is rigidly compartmentalized into work and leisure.
[ترجمه گوگل]زندگی امروز به شدت به کار و اوقات فراغت تقسیم شده است
[ترجمه ترگمان]زندگی امروزه به شدت به کار و زندگی اختصاص داده شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Traditionally men have compartmentalized their lives, never letting their personal lives encroach upon their professional lives.
[ترجمه گوگل]به طور سنتی مردان زندگی خود را تقسیم بندی می کنند و هرگز اجازه نمی دهند زندگی شخصی آنها به زندگی حرفه ای آنها تجاوز کند
[ترجمه ترگمان]مردم به طور سنتی زندگی خود را تفکیک کرده اند و هرگز اجازه نمی دهند که زندگی خصوصی آن ها به زندگی حرفه ای آن ها تجاوز کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Women are better than men at compartmentalizing their lives.
[ترجمه گوگل]زنان در تقسیم بندی زندگی خود بهتر از مردان هستند
[ترجمه ترگمان]زنان در مقایسه با مردان بهتر از مردان هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. In addition, large growth faults developed which compartmentalized these sands.
[ترجمه گوگل]علاوه بر این، گسل‌های رشد بزرگی ایجاد شد که این ماسه‌ها را تقسیم‌بندی کرد
[ترجمه ترگمان]علاوه بر این، نقص های رشد بزرگ توسعه یافته اند که این شن را تفکیک می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I mean you know they were we can compartmentalize it.
[ترجمه گوگل]منظورم این است که شما می دانید که آنها ما می توانیم آن را تقسیم بندی کنیم
[ترجمه ترگمان]منظورم اینه که می دونی که ما می تونیم این موضوع رو از هم جدا کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The message was clear: the brain must be compartmentalized.
[ترجمه گوگل]پیام واضح بود: مغز باید تقسیم شود
[ترجمه ترگمان]پیام روشن بود: مغز باید تفکیک شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Religion is not compartmentalized, but a living part of contemporary society, reflecting where it is and what its potentials are.
[ترجمه گوگل]دین تقسیم بندی نشده است، بلکه بخشی زنده از جامعه معاصر است که نشان می دهد کجاست و چه ظرفیت هایی دارد
[ترجمه ترگمان]مذهب بخش بندی و تفکیک نشده است، بلکه یک بخش زنده از جامعه معاصر است، که منعکس کننده آن است و پتانسیل های آن چیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Rather, the internal market has been compartmentalized.
[ترجمه گوگل]در عوض، بازار داخلی تقسیم بندی شده است
[ترجمه ترگمان]در عوض، بازار داخلی بخش بندی شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The brain does not neatly compartmentalize the areas used for language.
[ترجمه گوگل]مغز نواحی مورد استفاده برای زبان را به خوبی تقسیم نمی کند
[ترجمه ترگمان]مغز به خوبی نواحی مورد استفاده برای زبان را مرتب نمی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Many people often compartmentalize these things and fail to how they all relate to one another.
[ترجمه گوگل]بسیاری از مردم اغلب این چیزها را تقسیم بندی می کنند و در نحوه ارتباط همه آنها با یکدیگر شکست می خورند
[ترجمه ترگمان]بسیاری از مردم اغلب این چیزها را طبقه بندی می کنند و در این که چطور همه آن ها با هم ارتباط برقرار می کنند، شکست می خورند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. You cannot compartmentalize your life like this!
[ترجمه گوگل]شما نمی توانید زندگی خود را اینگونه تقسیم بندی کنید!
[ترجمه ترگمان]تو نمیتونی اینطوری زندگیت رو از هم جدا کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• separate into compartments, partition, place in separate compartments (also compartmentalise)
to compartmentalize something means to divide it into separate sections.

پیشنهاد کاربران

جدا کردن اشیا به اجزا آن و عدم اجازه در اختلاط آن ها:
مثال:
His life was carefully compartmentalized, with his work in one city and his social life in another.
زندگی او دقیقا به دو بخش زندگی کاری در یک شهر و زندگی اجتماعی در شهر دیگر تقسیم شده است
بخش‎بندی کردن
سرومان دادن ( به افکار مثلا )
تقسیم بندی
بخش بندی
قسمت بندی
جزء به جزء کردن

بپرس