coincident

/koʊˈɪnsɪdənt//kəʊˈɪnsɪdənt/

معنی: منطبق، همرویده، واقع شونده در یکوقت
معانی دیگر: همسان، همانند، یکسان، متوافق، سازگار، یکجور، همزمان، متقارن، متلاقی

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: of events, occurring simultaneously.

(2) تعریف: of objects or geometric figures, occupying the same position.

(3) تعریف: matching each other exactly, point by point.

جمله های نمونه

1. coincident with realities
جور (یا سازگار) با واقعیات

2. the two coincident events
دو رویداد همزمان

3. supply and demand are coincident
عرضه و تقاضا با هم برابرند.

4. your political ideas are roughly coincident with mine
عقاید سیاسی شما با عقاید من تقریبا در یک راستا است.

5. Coincident with the talks, the bank was permitted to open a New York branch.
[ترجمه گنج جو] بر پایه ی مذاکرات به عمل آمده ، بانک اجازه ی تاسیس شعبه ای جدید را دریافت کرد.
|
[ترجمه گوگل]همزمان با مذاکرات، بانک اجازه یافت شعبه ای در نیویورک باز کند
[ترجمه ترگمان]با گفتگوها، بانک اجازه افتتاح شعبه نیویورک را داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Coincident interests with the corporate rich and political directorate are pointed out.
[ترجمه گوگل]به منافع همزمان با ثروتمندان شرکت و مدیریت سیاسی اشاره شده است
[ترجمه ترگمان]منافع coincident با مدیریت و مدیریت سیاسی شرکت ها به این موضوع اشاره شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. These parallels cannot be merely coincident.
[ترجمه گوگل]این شباهت ها نمی توانند صرفاً تصادفی باشند
[ترجمه ترگمان]این شباهت ها را نمی توان صرفا همزمان دانست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The rise of the novel was coincident with the decline of storytelling.
[ترجمه گوگل]ظهور رمان با افول داستان نویسی همزمان بود
[ترجمه ترگمان]ظهور رمان با کاهش داستان سرایی، منطبق بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Their aims are coincident with ours.
[ترجمه گوگل]اهداف آنها با هدف ما منطبق است
[ترجمه ترگمان]اهداف آن ها همزمان با اهداف ما است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Diarrhoea occurs coincident with emergence about a week after primary infection and up to one year after reinfection.
[ترجمه گوگل]اسهال همزمان با ظهور حدود یک هفته پس از عفونت اولیه و تا یک سال پس از عفونت مجدد رخ می دهد
[ترجمه ترگمان]در حدود یک هفته پس از عفونت اولیه و تا یک سال پس از reinfection، Diarrhoea به صورت همزمان رخ می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. This zonation is coincident with the subcrop of the concealed high heat production Caledonian Weardale granite.
[ترجمه گوگل]این پهنه بندی با محصول فرعی گرانیت کالدونین Weardale با تولید گرمای بالای پنهان همزمان است
[ترجمه ترگمان]این پهنه بندی با استفاده از subcrop لایه تولید گرمای بالای کوه Caledonian، گرانیت Weardale، منطبق است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Normally, creation and authorship are coincident in time.
[ترجمه گوگل]به طور معمول، خلقت و تألیف از نظر زمانی بر هم منطبق هستند
[ترجمه ترگمان]به طور معمول خلق و نویسندگی در زمان همزمان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Finally, consider the transformation between frames momentarily coincident in velocity near a massive spherically symmetric body.
[ترجمه گوگل]در نهایت، دگرگونی بین فریم‌هایی را که به صورت لحظه‌ای با سرعت منطبق هستند در نزدیکی یک جسم متقارن کروی عظیم در نظر بگیرید
[ترجمه ترگمان]در نهایت، در نظر بگیرید که تغییر بین فریم ها به طور لحظه ای در سرعت نزدیک به یک جسم متقارن کروی یکپارچه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The R-word appears to be a coincident indicator, turning at roughly the same time as output.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد کلمه R یک نشانگر تصادفی است که تقریباً همزمان با خروجی می چرخد
[ترجمه ترگمان]کلمه R به نظر یک شاخص همزمان است، که تقریبا همزمان با خروجی تغییر می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. A measure called the coincident index provides information about current conditions.
[ترجمه گوگل]معیاری به نام شاخص تصادفی اطلاعاتی در مورد شرایط فعلی ارائه می دهد
[ترجمه ترگمان]یک اندازه گیری به نام شاخص coincident اطلاعات مربوط به شرایط فعلی را ارایه می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

منطبق (صفت)
coincident, coinciding, congruous

همرویده (صفت)
coincident

واقع شونده در یک وقت (صفت)
coincident

تخصصی

[ریاضیات] منطبق، برابر، یکسان

انگلیسی به انگلیسی

• corresponding, coordinate, simultaneous, concurring

پیشنهاد کاربران

به معنی اتفاقی و تصادفی هم هست یجاهایی
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : coincide
اسم ( noun ) : coincidence
صفت ( adjective ) : coincident / coincidental
قید ( adverb ) : coincidentally
هم آیند
1_شانسی، بخت و اقبال، از روی خوش شانسی، بر حسب اتفاق2_ اتفاقی، اتفاق نادر و نامحتمل, . . Just by coincidence, I met my old schoolmate again after 50 years. بر حسب اتفاق ( از روی خوش شانسی ) همکلاسیم رو بعد از 50 سال دیدم!
۱. هماهنگ
۲. مطابق
۳. هم مکان
۴. هم زمان
۵. موافق
۶. منطبق
۷. برابر
مصادف
همفرود

بپرس