clever

/ˈklevər//ˈklevə/

معنی: با استعداد، زیرک، زرنگ، چابک، معقول، با هوش، ناقلا، با خرد
معانی دیگر: گر بز، رند، زبر دست، بشول، هژیر، چست، زبل، مرد رند، نیرنگ باز، زرنگ (با تداعی منفی)، آب زیر کاه، رندانه، ماهرانه، زبردستانه

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: cleverly (adv.), cleverness (n.)
(1) تعریف: mentally sharp and adept.
مترادف: adept, agile, bright, quick, quick-witted, sharp, sharp-witted, smart
متضاد: brainless, dull, dumb, obtuse, stupid, thick, witless
مشابه: acute, adroit, apt, astute, brilliant, canny, dextrous, ingenious, intelligent, keen, knowing, nimble, shrewd

- She is so clever that these kinds of puzzles are never a challenge to her.
[ترجمه علیرضا صادقیان] او آنقدر زیرک است که این نوع معماها هرگز به عنوان یک چالش برای او محسوب نمی شوند
|
[ترجمه محمدامین تقیانی] او ( زن ) بسیار باهوش است که این مورد جورچین ها هرگز برایش چالش براورد نمیشود
|
[ترجمه ب گنج جو] خیلی خیلی باهوشه، این معما ها براش آب خوردنه.
|
[ترجمه نینا] کسی که درس ها را خوب حفظ می کند و می تواند آنها را به خوبی بیان کند و حافظه خوبی در حفظ کردن داردکسی که درس ها را خوب حفظ می کند و می تواند آنها را به خوبی بیان کند و حافظه خوبی در حفظ کردن دارد
|
[ترجمه گوگل] او آنقدر باهوش است که این نوع پازل ها هرگز برای او چالشی نیستند
[ترجمه ترگمان] او بسیار زیرک است که این نوع معماها هرگز به عنوان یک چالش برای او محسوب نمی شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: showing intelligent thinking, originality, or ingenuity.
مترادف: creative, ingenious, inventive, original
متضاد: dumb, stupid, unimaginative, unoriginal
مشابه: adroit, artful, cunning, imaginative, neat, nifty, resourceful

- His clever invention worked perfectly whereas the attempts of others had all failed.
[ترجمه ب گنج جو] جایی که همه ی تلاش های دیگران با شکست و ناکامی مواجه شد، اختراع هوشمندانه ی اون عالی کارساز بود.
|
[ترجمه گوگل] اختراع هوشمندانه او کاملاً جواب داد در حالی که تلاش های دیگران همه شکست خورده بود
[ترجمه ترگمان] اختراع هوشمندانه او به خوبی کار می کرد، در حالی که تلاش های دیگران شکست خورده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It was clever of you to arrange the seats this way.
[ترجمه ب گنج جو] اینگونه چینش نشیمنگاه ها نهایت هوش و نبوغ شما بود.
|
[ترجمه گوگل] باهوش بودی که صندلی ها را به این شکل مرتب کردی
[ترجمه ترگمان] خیلی زیرکانه بود که تو این راه را مرتب کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: quick and adept with the hands or body.
مترادف: adept, adroit, deft, nimble, quick
مشابه: agile, dexterous, dextrous, handy, neat

- With a clever twist he escaped the wrestling hold.
[ترجمه گوگل] او با یک چرخش هوشمندانه از کشتی فرار کرد
[ترجمه ترگمان] با یک پیچ هوشمندانه از دست کشتی فرار کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: quick-witted; witty.
مترادف: quick-witted, sharp-witted, witty
متضاد: dull, slow
مشابه: perceptive

- Being so clever, he amuses everyone.
[ترجمه آیلین عباسی] باهوش بودن او باعث میشود همه رو سرگرم کند.
|
[ترجمه گوگل] از آنجایی که بسیار باهوش است، همه را سرگرم می کند
[ترجمه ترگمان] چون خیلی باهوش است همه را جذاب می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She made a clever reply.
[ترجمه گوگل] جواب زیرکانه ای داد
[ترجمه ترگمان] زن با زیرکی جواب داد:
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a clever answer
پاسخ زیرکانه

2. a clever book
کتابی که زبر دستانه (ماهرانه) نگاشته شده است

3. a clever joke
شوخی (بزله ی) رندانه

4. too clever by half
(انگلیس - عامیانه - با تداعی منفی) خیلی زرنگ،مرد رند،نیرنگ باز،اهل شیله پیله

5. a deuced clever girl
دختر خیلی زبل

6. he is a clever and indirect individual
او فردی زرنگ و حقه باز است.

7. he is very clever for a child
در عین کودکی بسیار باهوش است.

8. his daughters were clever and found good husbands
دخترهایش زرنگ بودند و شوهرهای خوبی گیر آوردند.

9. she is devilishly clever
او در زرنگی دست شیطان را از پشت بسته.

10. Her clever opening gambit gave her an early advantage.
[ترجمه گوگل]بازی هوشمندانه او در ابتدای کار به او مزیت اولیه داد
[ترجمه ترگمان]کار زیرکانه او به او یک مزیت اولیه داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Betty is as clever as her brother Tom.
[ترجمه گوگل]بتی به اندازه برادرش تام باهوش است
[ترجمه ترگمان]بتی هم به باهوشی برادرش تام است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The clever girl bore off the first prize.
[ترجمه گوگل]دختر باهوش جایزه اول را از دست داد
[ترجمه ترگمان]دختر باهوش اولین جایزه را از دست داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. People may be lured into buying tickets by clever advertising.
[ترجمه گوگل]مردم ممکن است با تبلیغات هوشمندانه برای خرید بلیط اغوا شوند
[ترجمه ترگمان]مردم ممکن است با تبلیغات هوشمندانه به خرید بلیط اغوا شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. People consider foxes as clever but sly animals.
[ترجمه گوگل]مردم روباه ها را حیواناتی باهوش اما حیله گر می دانند
[ترجمه ترگمان]مردم روباه ها را زیرک ولی موذی می دانند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. This figure is reached by a fiendishly clever equation.
[ترجمه گوگل]این رقم با یک معادله شیطانی هوشمندانه به دست می آید
[ترجمه ترگمان]این شکل با یک معادله هوشمندانه به دست می آید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Lucy is quite clever and does well at school.
[ترجمه گوگل]لوسی بسیار باهوش است و در مدرسه خوب عمل می کند
[ترجمه ترگمان]لوسی خیلی باهوش است و در مدرسه خوب عمل می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. It is obvious that she is very clever.
[ترجمه گوگل]معلوم است که او بسیار باهوش است
[ترجمه ترگمان]واضح است که او خیلی باهوش است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. A clever lawyer can cozen the prisoner into an admission of guilt.
[ترجمه گوگل]یک وکیل باهوش می تواند زندانی را به اعتراف به گناه ترغیب کند
[ترجمه ترگمان]یک وکیل باهوش می تواند متهم را به اعتراف گناه متهم کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

با استعداد (صفت)
able, capable, brilliant, clever

زیرک (صفت)
brilliant, clever, sharp, nifty, parlous, smart, acute, keen, alert, shrewd, nimble, cunning, adroit, agile, versatile, insinuating, astute, designing, sagacious, subtile, subtle, knowledgeable, gash, perspicacious, canny, wily, resourceful, elusive

زرنگ (صفت)
bright, apt, clever, smart, shrewd, nimble, dexterous, adroit, deft, habile, agile, brisk, spry, vivacious, shifty, pawky, jaunty, dapper, supersubtle

چابک (صفت)
light, clever, handy, nimble, dexterous, adroit, deft, agile, perky, feisty, quick, brisk, swift, light-foot, light-footed, spry, rapid, speedy, volant, frisky, lissom, lissome, lithesome, rath, rathe, kittle, lightsome

معقول (صفت)
clever, polite, wise, advisable, reasonable, sensible, rational, well-advised

با هوش (صفت)
apprehensive, bright, clever, understanding, smart, keen, shrewd, spry, intelligent, ingenious, spiffy, knowing, sagacious, knowledgeable, precocious, swish

ناقلا (صفت)
clever, shrewd, sly, arch, smarty, astute

با خرد (صفت)
clever, wise, discreet

انگلیسی به انگلیسی

• wise, shrewd; sharp, witty
a clever person is intelligent and able to understand things easily or to plan things well.
an idea, book, or invention that is clever is extremely effective and skilful.

پیشنهاد کاربران

باهوش - زرنگ - چابک - با استعداد
clever: زرنگ، باهوش
زرنگ
Trying to be clever
زرنگ و باهوش به نظر رسیدن و جلوه کردن
clever
باهوش
Clever device/gadget
یک ابزار یا وسیله خوش ساخت و کاربردی
عاقلانه
معنی فارسی:باهوش
معنی انگلیسی:
able to learn and understand things quickly and well
معنی دیگر انگلیسی:smart
این کلمه صفت هست یعنی:adj
باهوش
زرنگ
با استعداد
هوشمند👌
باهوش، با استعداد، بدردبخور💏
فردی باهوش و تیز هوش میباشد.
Iliya is the cleverest student in the class.
معنی:ایلیا دانش آموز باهوشی در کلاس هست.
باهوش. زرنگ

باهوش
Amin is the cleverest student in the class
امین باهوش ترین دانش آموز در کلاس است 🚢
هوشمند
هم چنین به معنی معقول که شامل: polite, wise, advisable, reasonable,
a clever answer : پاسخ زیرکانه
cleverly : مشتقات
Smart
باهوش
باهوش، دانا ، زیرک، حرفه ای
باهوش، زیرک
◇ همچنین برخی اوقات معنی "هوشمندانه" می دهد.
I spent all of the money i'd earned, that wasn't clever
smart , intelligent
با هوش، با استعداد ، دانا
هوشمندانه
زرنگ . باهوش. نخبه. زیرک
زرنگ . باهوش . زیرک
باهوش ، نخبه
باهوش. دانا. زیرک. بااستعداد

به معنی با هوش
تیز ، باهوش
هژیر
به معنی باهوش است نه زرنگ

So smart
باهوش، زرنگ
نخبه
با استعداد
باهوش
هوشیار
Intelligent
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٧)

بپرس