cheat

/ˈt͡ʃiːt//t͡ʃiːt/

معنی: ادم متقلب و فریبنده، فریب دهنده، سیاه بند، طراری، مکار، متقلب، فریب، محیل، گول، طرار، فریب دادن، گول زدن، فریفتن، خدعه کردن، جر زدن، مغبون کردن
معانی دیگر: خر کردن، کلاهبرداری کردن، (مال کسی را) خوردن، گوش بری کردن، کنوریدن، آورندیدن، گراشیدن، شید آوردن، گریسیدن، (در مسابقه یا امتحان و غیره) تقلب کردن، نادرستی کردن، دغلکاری کردن، (خودمانی - با on) خیانت کردن به همسر یا معشوقه، گول زنی، تقلب، آدم متقلب، جرزن، (گیاه شناسی) رجوع شود به: chess

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: one who cheats; swindler; fraud.
مترادف: bilk, diddler, fraud, sharper, sharpie, swindler, trickster
مشابه: adventurer, bandit, bluff, chiseler, con man, confidence man, crook, gyp, humbug, knave, rascal, rogue

- Who would do business with him? Everyone knows he's a cheat.
[ترجمه سجاد شهبازی] چه کسی ممکنه با او کار کنه، همه میدونند که او متقلب است
|
[ترجمه گوگل] چه کسی با او تجارت می کند؟ همه می دانند که او یک کلاهبردار است
[ترجمه ترگمان] چه کسی با او معامله می کرد؟ همه می دونن که اون تقلب کرده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: the act or result of cheating.
مترادف: fraud, swindle, trick
مشابه: artifice, con, confidence game, deception, gyp, hoax

- Don't bet on that game. It's just a cheat.
[ترجمه گوگل] روی آن بازی شرط بندی نکنید این فقط یک تقلب است
[ترجمه ترگمان] روی اون بازی شرط نمی بندم این فقط یک حقه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: in law, the act of obtaining someone's property by dishonest or criminal means.
مترادف: larceny, stealing, theft, thievery
مشابه: burglary, crime, offense

(4) تعریف: an annual brome grass, originally native to Europe but now a weed in wheat-growing regions worldwide; chess.
مشابه: chess, grass
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: cheats, cheating, cheated
(1) تعریف: to defraud, often in order to obtain property, money, or influence; swindle.
مترادف: bilk, burn, con, cozen, defraud, diddle, fleece, flimflam, gull, gyp, rook, swindle
مشابه: beguile, clip, deceive, dupe, finagle, hoodwink, humbug, rip off, rogue, skin, sting, trick

- They cheat their customers by issuing false certificates of authenticity for their so-called gems.
[ترجمه گوگل] آنها با صدور گواهی اصالت جعلی برای به اصطلاح گوهرهای خود، مشتریان خود را فریب می دهند
[ترجمه ترگمان] آن ها با صدور گواهی جعلی اعتبار و اعتبار به نام جواهرات خود، مشتریان خود را فریب می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Her brother cheated her out of her inheritance.
[ترجمه امید موسوی] برادرش او را از ارث محروم کرد
|
[ترجمه گوگل] برادرش او را از ارثش فریب داد
[ترجمه ترگمان] برادرش از ارث او منصرف شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to make the victim of a hoax; trick; fool.
مترادف: dupe, fool, gull, trick
مشابه: bamboozle, bluff, deceive, delude, hoodwink, humbug, mislead, rogue, spoof

- She cheated him into believing she loved him.
[ترجمه گوگل] او را فریب داد تا باور کند او را دوست دارد
[ترجمه ترگمان] اون بهش خیانت کرد که باور کنه دوستش داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to deprive (someone) of something unfairly.
مترادف: defraud
مشابه: rob

- The repressive regime cheated people of their rights and property.
[ترجمه گوگل] رژیم سرکوبگر مردم را به حق و اموالشان فریب داد
[ترجمه ترگمان] رژیم سرکوبگر، مردم حقوق و حقوق خود را فریب داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to elude or thwart by trickery or as if by trickery.
مترادف: elude, evade
مشابه: circumvent, escape, foil, outwit, thwart

- Thrill seekers enjoy what they see as cheating death.
[ترجمه گوگل] جویندگان هیجان از چیزی که به عنوان مرگ تقلب می بینند لذت می برند
[ترجمه ترگمان] جویندگان الماسی از آنچه که آن ها به عنوان مرگ فریب می بینند، لذت می برند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: cheatingly (adv.), cheater (n.)
(1) تعریف: to practice deceit or fraud.
مترادف: deceive, swindle
مشابه: bluff, finagle, overreach

- They caught him cheating at cards and demanded he pay a fine and give up his club membership.
[ترجمه وحید نعمت زاده] مچ او را موقع تقلب در بازی ( کارتی ) گرفتند و از او جریمه و لغو عضویت کلوب را خواستار شدند.
|
[ترجمه گوگل] آنها او را در حال تقلب در کارت ها دستگیر کردند و از او خواستند که جریمه ای بپردازد و عضویتش در باشگاه را رها کند
[ترجمه ترگمان] آن ها به او تقلب کردند و خواستار جریمه کردن او شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to violate rules in a deceitful way.
مشابه: finagle

- They cheated during the test by whispering the answers to each other.
[ترجمه گوگل] آنها در طول آزمون با زمزمه کردن پاسخ ها به یکدیگر تقلب کردند
[ترجمه ترگمان] ان ها در طول آزمایش با زمزمه کردن جواب ها به هم خیانت کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He was arrested for cheating on his taxes.
[ترجمه گوگل] او به دلیل تقلب در مالیات دستگیر شد
[ترجمه ترگمان] او به خاطر تقلب در مالیات دستگیر شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: (informal) to be sexually unfaithful or untrue (often fol. by "on").
مترادف: two-time
مشابه: cuckold, deceive

- He's been cheating on his wife with a woman from his office.
[ترجمه NOAH] او دارد با یک زن از محل کاری به همسرش خیانت میکند
|
[ترجمه گوگل] او با زنی از دفترش به همسرش خیانت کرده است
[ترجمه ترگمان] اون داره با یه زن از دفترش خیانت می کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. cheat death
از مرگ فرار کردن،سر ملک الموت کلاه گذاشتن

2. cheat of
محروم کردن از،(در اثر جهل یا اشتباه) از دست دادن

3. some students cheat in examinations
برخی از شاگردان در امتحان تقلب می کنند.

4. those who cheat will ultimately lose out
در پایان کار آنان که تقلب می کنند بازنده خواهند بود.

5. another scheme to cheat old farmers
یک حقه ی دیگر برای گول زدن کشاورزان سالخورده

6. he used to cheat children and take their money
او بچه ها را گول می زد و پولشان را می گرفت.

7. he's a big cheat
(عامیانه) خیلی متقلب است.

8. he is a big cheat
او آدم متقلبی است.

9. he was easy to cheat
او زود گول می خورد،او به آسانی کلاه سرش می رفت.

10. it would be a cheat to sell what i don't own
نادرستی است اگر چیزی را که ندارم بفروشم.

11. it is beneath you to cheat
در شان شما نیست که تقلب بکنید.

12. it is not like her to cheat
تقلب در نهاد او نیست (از او بعید است).

13. This politician tried to cheat the people into the belief that he would work for public welfare.
[ترجمه گوگل]این سیاستمدار سعی کرد مردم را به این باور فریب دهد که برای رفاه عمومی کار خواهد کرد
[ترجمه ترگمان]این سیاست مدار سعی کرد مردم را به این باور که او برای رفاه عمومی کار خواهد کرد، فریب دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. never lie, cheat or steal. always smile a fair deal.
[ترجمه گوگل]هرگز دروغ نگویید، تقلب نکنید و دزدی نکنید همیشه یک معامله عادلانه لبخند بزنید
[ترجمه ترگمان]هرگز دروغ نمیگه، تقلب می کنند یا دزدی می کنند همیشه به یک معامله منصفانه لبخند بزن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. If you cheat in the exam you'll never get away with it.
[ترجمه گوگل]اگر در امتحان تقلب کنید، هرگز از آن دور نمی شوید
[ترجمه ترگمان]اگر در امتحان تقلب کنی هرگز نمی توانی با آن فرار کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. It's really a cheat, but you can use ready-made pastry if you want.
[ترجمه گوگل]واقعا تقلب است اما در صورت تمایل می توانید از شیرینی آماده استفاده کنید
[ترجمه ترگمان]این واقعا یک حقه است، اما اگر بخواهی می توانی از یک شیرینی آماده استفاده کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. The teacher laid the student out for cheat at the examination.
[ترجمه گوگل]معلم دانش آموز را به دلیل تقلب در امتحان بیرون آورد
[ترجمه ترگمان]معلم دانش آموزان را برای تقلب در امتحان کنار گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. If he thinks he can cheat me, just let him try!
[ترجمه گوگل]اگر فکر می کند می تواند من را فریب دهد، فقط اجازه دهید تلاش کند!
[ترجمه ترگمان]اگر فکر می کند می تواند مرا فریب دهد، فقط بگذار سعی کند!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. My brother would never cheat on his wife; he's not that sort.
[ترجمه گوگل]برادر من هرگز به همسرش خیانت نمی کند او آن جور نیست
[ترجمه ترگمان]برادر من هرگز به زنش خیانت نمی کند؛ این طور نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. He was denounced as a cheat.
[ترجمه گوگل]او به عنوان یک کلاهبردار محکوم شد
[ترجمه ترگمان]او به عنوان یک تقلب محکوم شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ادم متقلب و فریبنده (اسم)
cheat

فریب دهنده (اسم)
cheat, fake, impostor, deceiver, cheater, gagger

سیاه بند (اسم)
sharp, cheat, swindler, rogue, faker, lurcher, rapscallion, ratbag

طراری (اسم)
cheat, con game, imposture

مکار (اسم)
cheat, impostor

متقلب (اسم)
adulterer, cheat, defrauder, falsifier, gyp, shammer, swindler, shark

فریب (اسم)
bewitchment, conjuration, cheat, humbuggery, wile, allurement, lure, enticement, deception, deceit, fraud, delusion, temptation, seducement, magic, sorcery, bluff, bamboozle, bilk, bob, humbug, brogue, cantrip, imposture, swindle, defraudation, diabolism, hocus-pocus, goety, hoodoo, inveiglement

محیل (اسم)
cheat

گول (اسم)
illusion, cheat, deception, jape, bilk, gull, cajolement, cajolery, humbug, crimp

طرار (اسم)
cheat, blackleg, impostor, imposter, swindler

فریب دادن (فعل)
fool, cheat, deceive, defraud, jape, mump, delude, hoodwink, hum, bob, humbug, diddle, thimblerig, dissimulate, mislead, fob, short-change

گول زدن (فعل)
renege, con, fool, cheat, gyp, hustle, dodge, rig, bamboozle, outwit, deceive, defraud, dupe, cajole, hoax, gouge, befool, beguile, entrap, gull, gum, hocus, rogue, gaff, swindle, thimblerig, chouse, jockey, finagle, fob, wheedle

فریفتن (فعل)
fudge, cheat, hustle, wile, lure, decoy, charm, inveigle, entice, deceive, bewitch, delude, enchant, seduce, skunk, captivate, diddle, tempt, euchre, fob, jilt, mesmerize

خدعه کردن (فعل)
cheat

جر زدن (فعل)
cheat, crab, nobble

مغبون کردن (فعل)
cheat, deceive, gull, diddle, swindle, thimblerig

تخصصی

[سینما] حقه فیلمبرداری
[حقوق] فریب دادن، کلاهبرداری کردن، فریب، خدعه، شخص فریبکار و متقلب

انگلیسی به انگلیسی

• dishonest person, deceiver; fraud, deception
deceive, swindle; betray, be disloyal; break rules; obtain answers or information in a dishonest way (on a test, etc.)
when someone cheats, they lie or behave dishonestly in order to get or achieve something.
if someone cheats you out of something or cheats you of something, they get something from you by behaving dishonestly.
if you call someone a cheat, you mean that they behave dishonestly in order to get what they want.
if you cheat on someone that you are having a sexual relationship with, you deceive them by secretly having a relationship with someone else; an informal expression.
to cheat on something means to lie or behave dishonestly about that particular thing; an informal expression.

پیشنهاد کاربران

کلاه گذاشتن سر کسی
e. g.
A: What is it?
B: Clients.
A: I must count them to make sure. That bastard always cheats me.
چیه؟
مشتریه.
باس ( بایست ) یه دفعه دیگه هم دم در بشمرمشون. سگ مصب همیشه سر ما کلاه میذاره.
خوده cheat علاوه به مکار و فریب دهنده یه جورایی معنی لاشی تو زبان فارسی میده
خود cheat به معنی خیانت کردن نیست!
cheat on یعنی خیانت کردن
cheat یعنی گول زدن، فریب دادن | تقلب کردن
تَقَلیدَن. ( عامیانه )
با کلمه on یعنی خیانت کردن مثلا تام به همسرش خیانت کرد
تقلبیدن.
کلکیدن.
خیانتیدن.
کلک زدن
حقه بازی
سر کسی را شیره مالیدن
تقلب کردن ( v. )
we can easily cheat on the exam 🔷
ما به راحتی میتوانیم در امتحان تقلب کنیم
خیانت موقعی که کسی به کسی خیانت می کند for an example
My husband cheated on me and I got so mad
خیانت کردن
تقلب
آدم متقلب
فریب کار
فریب
گول زدن - فریب دادن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس