centerpiece

/ˈsentərˌpis//ˈsentərˌpis/

تزئین یا آذین مرکزی، میان زیب، بخش عمده، بخش عمده a vase of roses was the centerpiece of the dining table گلدانی از گل سرخ، زینتبخش اصلی میز نهار خوری بود the center piece of the modern navy is the nuclear submarine زیردریایی اتمی، هستهی مرکزی نیروی دریایی نوین است، قسمت میانی اسباب روی میز، میانه

بررسی کلمه

اسم ( noun )
• : تعریف: an ornament or decoration occupying a central location, esp. the center of a dining table.

جمله های نمونه

1. a vase of roses was the centerpiece of the dining table
گلدانی از گل سرخ،زینت بخش اصلی میز نهار خوری بود.

2. His daily schedule was the centerpiece of his life.
[ترجمه گوگل]برنامه روزانه او محور زندگی او بود
[ترجمه ترگمان]برنامه روزانه او محور زندگی او بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The antenna is the centerpiece of a variety of science and technology experiments on the mission.
[ترجمه گوگل]آنتن مرکز انواع آزمایشات علمی و فناوری در این ماموریت است
[ترجمه ترگمان]این آنتن ها محور انواع تجارب علمی و فن آوری در این ماموریت می باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Brown said he wants City Hall as the centerpiece, like the state Capitol in Sacramento.
[ترجمه گوگل]براون گفت که می خواهد تالار شهر را به عنوان مرکز اصلی، مانند کنگره ایالتی در ساکرامنتو، انتخاب کند
[ترجمه ترگمان]براون گفت که او از تالار شهر مانند کاپیتول ایالت در ساکرامنتو می خواهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Graceland is there, already, centerpiece of 10 dozen doughnut shops and roadside flophouses.
[ترجمه گوگل]گریسلند در حال حاضر، مرکز اصلی 10 دوجین دونات فروشی و فلاپ هاوس کنار جاده است
[ترجمه ترگمان]گریسلند در حال حاضر، محور ۱۰ دوجین مغازه دونات و flophouses کنار جاده ای است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. And please have a centerpiece for every table.
[ترجمه گوگل]و لطفا برای هر میز یک قطعه مرکزی داشته باشید
[ترجمه ترگمان] و لطفا یه کاردستی برای هر میز داشته باش
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. This magnificent German Silver Centerpiece at the turn of the late 19 th and early 20 th centuries.
[ترجمه گوگل]این مرکز نقره ای باشکوه آلمانی در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم
[ترجمه ترگمان]این نقره بزرگ آلمانی در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Its centerpiece was a communications console on a dais two steps above floor level.
[ترجمه گوگل]مرکز آن یک کنسول ارتباطی بود که در دو پله بالاتر از سطح زمین قرار داشت
[ترجمه ترگمان]محور آن یک کنسول ارتباطی بر روی سکو در دو مرحله بالاتر از سطح زمین بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Although the spa offers other activities, its centerpiece is hiking, which can mean anything from a leisurely nature jaunt to an arduous trek up a mountain.
[ترجمه گوگل]اگرچه این آبگرم فعالیت‌های دیگری نیز ارائه می‌کند، اما مرکز آن پیاده‌روی است که می‌تواند به معنای هر چیزی باشد، از گردش‌های تفریحی در طبیعت گرفته تا پیاده‌روی سخت در کوه
[ترجمه ترگمان]اگرچه چشمه آب معدنی فعالیت های دیگری را ارائه می دهد، محور آن پیاده روی است، که می تواند به معنای هر چیزی از یک طبیعت با فراغت، به یک سفر دشوار به یک کوه باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Health care for children is the centerpiece of our program.
[ترجمه گوگل]مراقبت های بهداشتی برای کودکان محور اصلی برنامه ما است
[ترجمه ترگمان]مراقبت بهداشتی برای کودکان محور برنامه ما است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Education was the centerpiece of the democratic party's political platform.
[ترجمه گوگل]آموزش و پرورش محور اصلی برنامه سیاسی حزب دموکراتیک بود
[ترجمه ترگمان]تحصیل محور خط مشی سیاسی حزب دموکرات بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. One artist used the phrase as the centerpiece of a art installation.
[ترجمه گوگل]یک هنرمند از این عبارت به عنوان قطعه اصلی یک چیدمان هنری استفاده کرد
[ترجمه ترگمان]یک هنرمند از این عبارت به عنوان محور نصب هنری استفاده کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. It is a centerpiece of my foreign policy.
[ترجمه گوگل]این یکی از محورهای سیاست خارجی من است
[ترجمه ترگمان]آن محور سیاست خارجی من است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Rehabilitation is the centerpiece of the stroke recovery process.
[ترجمه گوگل]توانبخشی محور فرآیند بهبود سکته مغزی است
[ترجمه ترگمان]توان بخشی، محور فرآیند بازیابی ضربه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• decoration placed in the center (of a table, etc.)

پیشنهاد کاربران

محور اصلی چیزی
به �آذین� های میز غذاخوری اطلاق میشه؛ شاملِ چراغ ها، گل آرایی ها، خوردنی های زینتی، مجسمه ها و غیره.
وسیله تزئینی اصلی_هسته مرکزی
گل سرسبد
Important thing
محور
رکن اصلی
تزئین وسط میز
The cornerstone of something
قسمت برجسته هر چیزی
ویژگی عمده و منحصربفرد یک چیز
گلدان وسط میز
گل سرسبد
نگین
گل آذین اصلی
نورچشمی
تک گل سرمیز
تخمه برلیان
هسته ی مرکزی
تزئین مرکزی - بخش عمده
ستون اصلی ، مبنا،
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس