calculate

/ˈkælkjəˌlet//ˈkælkjʊleɪt/

معنی: حساب کردن، بر اورد کردن، محاسبه کردن
معانی دیگر: آماردن، آماریدن، برآورد کردن، (در اثر محاسبه) برداشت کردن، انگشتن، نتیجه گرفتن، منظور داشتن، (گویش محلی) فکر کردن، در نظر گرفتن، در نظر داشتن، تمایل داشتن (به انجام کاری)

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: calculates, calculating, calculated
(1) تعریف: to compute mathematically.
مترادف: compute, count, figure, measure
مشابه: add, cipher, divide, enumerate, estimate, multiply, subtract, sum, tally, total

- You made an error when you calculated the score.
[ترجمه گوگل] هنگام محاسبه امتیاز اشتباه کردید
[ترجمه ترگمان] وقتی امتیازات رو محاسبه کردی اشتباه کردی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- If you calculate the cost of driving your car to work everyday, you'll find that it's much cheaper to ride the bus.
[ترجمه گوگل] اگر هزینه رانندگی روزانه تا محل کار خود را محاسبه کنید، متوجه خواهید شد که اتوبوس سواری بسیار ارزان تر است
[ترجمه ترگمان] اگر هزینه رانندگی اتومبیل را هر روز محاسبه کنید، خواهید دید که راندن اتوبوس بسیار ارزان تر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to determine, estimate, or project.
مترادف: determine, estimate, gauge, reckon
مشابه: ascertain, compute, judge, measure, project, put, weigh

- I would calculate that the nearest gas station is about five miles down that road.
[ترجمه گوگل] من محاسبه می کنم که نزدیک ترین پمپ بنزین حدود پنج مایل در آن جاده است
[ترجمه ترگمان] من محاسبه می کنم که نزدیک ترین ایستگاه گاز در حدود پنج مایل پایین تر از آن جاده قرار دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The instructor calculated that the students would need two hours to finish the exam.
[ترجمه گوگل] مربی محاسبه کرد که دانش آموزان دو ساعت برای اتمام امتحان نیاز دارند
[ترجمه ترگمان] مربی محاسبه کرد که دانش آموزان برای پایان امتحان به دو ساعت نیاز خواهند داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to make suited; design.
مترادف: design, suit
مشابه: adapt, constitute, contrive, fit

- It's a scheme that is calculated to make money.
[ترجمه گوگل] این طرحی است که برای کسب درآمد محاسبه شده است
[ترجمه ترگمان] این طرحی است که برای ایجاد پول محاسبه می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to determine a result mathematically.
مترادف: compute, figure, measure
مشابه: add, cipher, count, determine, divide, enumerate, multiply, subtract

(2) تعریف: to make an assessment or estimation.
مترادف: count, estimate, reckon
مشابه: determine, forecast, predict

(3) تعریف: to depend or count (usu. fol. by "upon" or "on").
مترادف: count on, depend, reckon, rely
مشابه: anticipate, expect, intend

- I calculated on her being here to help us.
[ترجمه گوگل] من حساب کردم که او اینجاست تا به ما کمک کند
[ترجمه ترگمان] من حساب کردم که اون اومده اینجا تا به ما کمک کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. The cook had to calculate the number of diners to see whether he could decrease his order for meat.
[ترجمه گوگل]آشپز باید تعداد غذاخوری ها را محاسبه می کرد تا ببیند آیا می تواند سفارش خود را برای گوشت کاهش دهد یا خیر
[ترجمه ترگمان]آشپز مجبور بود تعداد رستوران ها را محاسبه کند تا ببیند آیا می تواند سفارش خود را برای گوشت کاهش دهد یا خیر
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. In order to see how expensive the car was, the buyer calculated the tax and other charges.
[ترجمه گوگل]خریدار برای اینکه ببیند ماشین چقدر گران است، مالیات و سایر هزینه ها را محاسبه کرد
[ترجمه ترگمان]به منظور مشاهده میزان هزینه خودرو، خریدار مالیات و هزینه های دیگر را محاسبه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. I used an abacus to calculate my average.
[ترجمه گوگل]من از چرتکه برای محاسبه میانگینم استفاده کردم
[ترجمه ترگمان]از یک تخته سر تخته برای محاسبه میانگین خود استفاده کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. You'll need to calculate how much time the assignment will take.
[ترجمه گوگل]باید محاسبه کنید که تکلیف چقدر زمان می برد
[ترجمه ترگمان]باید محاسبه کنید که این تکلیف چقدر زمان می برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. We must first calculate the horse-power needed to propel the ship.
[ترجمه گوگل]ابتدا باید اسب بخار مورد نیاز برای به حرکت درآوردن کشتی را محاسبه کنیم
[ترجمه ترگمان]ما باید ابتدا نیروی مورد نیاز برای به جلو راندن کشتی را محاسبه کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Use the formula to calculate the volume of the container.
[ترجمه گوگل]از فرمول برای محاسبه حجم ظرف استفاده کنید
[ترجمه ترگمان]از فرمولی برای محاسبه حجم کانتینر استفاده کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. If you get lost in the desert,calculate your direction by the sun and keep moving,then you're sure to get somewhere.
[ترجمه گوگل]اگر در بیابان گم شدید، جهت خود را با خورشید محاسبه کنید و به حرکت ادامه دهید، پس مطمئناً به جایی خواهید رسید
[ترجمه ترگمان]اگر در صحرا گم شوید، مسیر شما را با خورشید حساب کنید و حرکت کنید، و بعد مطمئن باشید که به جایی می رسند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. They calculate upon thirty people attending the evening party.
[ترجمه گوگل]آنها بر اساس سی نفر شرکت در مهمانی عصر حساب می کنند
[ترجمه ترگمان]آن ها سی نفر را در مهمانی شب حساب می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Take a hundred and twenty values and calculate the mean.
[ترجمه گوگل]صد و بیست مقدار بگیرید و میانگین را محاسبه کنید
[ترجمه ترگمان]صد و بیست ارزش ها را بردارید و معانی را محاسبه کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. From this you can calculate the total mass in the Galaxy.
[ترجمه گوگل]از این طریق می توانید جرم کل کهکشان را محاسبه کنید
[ترجمه ترگمان]از این طریق می توانید کل جرم کهکشان را محاسبه کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He must calculate the probability of failure.
[ترجمه گوگل]او باید احتمال شکست را محاسبه کند
[ترجمه ترگمان]او باید احتمال شکست را محاسبه کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The computer will calculate your position with pinpoint accuracy.
[ترجمه گوگل]کامپیوتر موقعیت شما را با دقت دقیق محاسبه می کند
[ترجمه ترگمان]کامپیوتر موقعیت شما را با دقت دقیق محاسبه خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. You'll have to calculate the average.
[ترجمه گوگل]شما باید میانگین را محاسبه کنید
[ترجمه ترگمان]باید به طور متوسط محاسبه کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. We cannot calculate on his help.
[ترجمه گوگل]ما نمی توانیم با کمک او محاسبه کنیم
[ترجمه ترگمان]ما نمی توانیم روی کمک او حساب کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. We cannot calculate upon having fine weather for the sports meeting.
[ترجمه گوگل]ما نمی توانیم با داشتن هوای خوب برای جلسه ورزشی محاسبه کنیم
[ترجمه ترگمان]ما نمی توانیم با داشتن هوای خوب برای جلسه ورزشی حساب کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Astronomers can calculate when there will be eclipses of the sun and moon.
[ترجمه گوگل]ستاره شناسان می توانند زمان وقوع خورشید و ماه را محاسبه کنند
[ترجمه ترگمان]ستاره شناسان بر این باورند که در نور خورشید و ماه نیز کسوف حاصل می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. I'll calculate what it will cost.
[ترجمه گوگل]من حساب میکنم هزینه اش چقدر میشه
[ترجمه ترگمان]من محاسبه می کنم که این کار چه هزینه ای خواهد داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. We had better calculate on their active participation.
[ترجمه گوگل]بهتر است روی مشارکت فعال آنها حساب کنیم
[ترجمه ترگمان]بهتر است مشارکت فعال آن ها را محاسبه کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

حساب کردن (فعل)
account, score, calculate, count, compute, numerate, figure, sum, cipher

بر اورد کردن (فعل)
rate, calculate, estimate, size, assess

محاسبه کردن (فعل)
calculate, compute

تخصصی

[برق و الکترونیک] حساب کردن
[ریاضیات] محاسبه کردن، حساب کردن

انگلیسی به انگلیسی

• estimate; compute (add, subtract, etc.); depend upon
if you calculate a number or amount, you work it out by doing some arithmetic.
if you calculate the effects of something, you consider what they will be.
if something is calculated to have a particular effect, it is done in order to have that effect.

پیشنهاد کاربران

محاسبه کردن
مثال: She calculated the total cost of the trip.
او هزینه کل سفر را محاسبه کرد.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
حساب کردن، محاسبه کردن
calculate: محاسبه کردن
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : calculate
✅️ اسم ( noun ) : calculation / calculator / calculus
✅️ صفت ( adjective ) : calculable / calculated / calculating
✅️ قید ( adverb ) : calculatedly
تخمین زدن
اگه noun یا همون کلمه باشه معنیش ماشین حساب میشه
اما اگه verb باشه معنیش حساب کردن میشه
سنگیدن همان سنجیدن در فارسی امروز است.
حساب کردن
چون کارواژه calculate از ریشه لاتینcalculus ( =سنگ ) گرفته شده, بیاد داشته باشیم که در روم باستان شمارش با سنگ ریزه انجام می شده, پس میتوان این کارواژه را به"سنگیدن" در پارسی برگردان کرد.
هدف از آن
محاسبه
لحظه شماری کردن
پردازش
اندازه گیری کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس