convert

/ˈkɑːnvərt//kənˈvɜːt/

معنی: تازه کیش، بر گرداندن، وارونه کردن، تبدیل کردن، بکیش دیگری اوردن
معانی دیگر: تبدیل کردن یا شدن، واگردان کردن یا شدن، واگرداندن، تراریخت کردن یا شدن، تغییر مذهب یا عقیده (و غیره) دادن، نو کیش شدن، (به کیش و آیین دیگری) گرویدن، به دین دیگری درآوردن یا درآمدن، (اقتصاد و بانکداری) مبادله کردن، معاوضه کردن، گهولیدن، گهولاندن، تسعیر کردن، (شخص) نو کیش (جدید الاسلام و غیره)، (حقوق) به ناحق از مال دیگری استفاده بردن، تصرف غیرقانونی کردن، (به ویژه هنگام اجرای وصیتنامه) ملک را تبدیل به مال منقول کردن (یا بالعکس)، (منطق) اجزای قضیه را معکوس کردن (conversion هم می گویند)، معکوس کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: converts, converting, converted
(1) تعریف: to transform (something) into another form, substance, or state.
مترادف: alter, change, commute, metamorphose, transform, translate, transmute, transubstantiate
مشابه: invert, modify, permute, rearrange, rebuild, reconstruct, remake, remodel, reorder, reorganize, transfigure, turn

- We can convert the sofa into a bed.
[ترجمه گوگل] می توانیم مبل را به تخت تبدیل کنیم
[ترجمه ترگمان] می توانیم مبل را به یک تخت خواب تبدیل کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The gas engine converts the gas into electrical power.
[ترجمه گوگل] موتور گازی گاز را به برق تبدیل می کند
[ترجمه ترگمان] موتور گاز، گاز را به انرژی الکتریکی تبدیل می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to cause to accept different religious or political beliefs or attitudes.
مترادف: proselyte, proselytize

- They went to foreign countries hoping to convert people to their religion.
[ترجمه Sara] آن ها به خارج از کشور رفتند با امید اینکه دین مردم را به دین خودشون تغیی بدند
|
[ترجمه گوگل] آنها به کشورهای خارجی رفتند تا مردم را به دین خود تبدیل کنند
[ترجمه ترگمان] آن ها به کشورهای خارجی رفتند تا مردم را به دین خود تبدیل کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to change (money) into foreign currency of equal value.
مترادف: exchange, trade
مشابه: commute, interchange, swap

- We converted our American money into euros.
[ترجمه گوگل] پول آمریکا را به یورو تبدیل کردیم
[ترجمه ترگمان] ما پولمان را به یورو تبدیل کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to adopt new and fundamentally different beliefs or attitudes, esp. religious or political.
مشابه: alter, change, metamorphose, modify

- Before her marriage, she converted to Judaism.
[ترجمه گوگل] او قبل از ازدواج به یهودیت گروید
[ترجمه ترگمان] او قبل از ازدواج به یهودیت گروید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: a person who has been converted or who has adopted new beliefs, esp. those of a specific religion or political doctrine.
مترادف: neophyte, proselyte
مشابه: believer, catechumen, disciple, follower, novice

- He is a recent convert to Islam.
[ترجمه گوگل] او تازه مسلمان شده است
[ترجمه ترگمان] او به تازگی به اسلام گرویده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. to convert chemical energy into electricity
تبدیل کردن انرژی شیمیایی به نیروی برق

2. to convert dollars into rials
تسعیر کردن دلار به ریال

3. to convert into islam
اسلام آوردن،مسلمان شدن

4. to convert stocks into bonds
تبدیل کردن سهام به اوراق قرضه

5. to convert wheat into flour
گندم را به آرد تبدیل کردن

6. Could we convert the small bedroom into a second bathroom?
[ترجمه گوگل]آیا می توانیم اتاق خواب کوچک را به حمام دوم تبدیل کنیم؟
[ترجمه ترگمان]میشه اتاق خواب کوچیکش رو به حمام دوم تبدیل کنیم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. What rate will I get if I convert my dollars into euros?
[ترجمه گوگل]اگر دلارم را به یورو تبدیل کنم چه نرخی دریافت خواهم کرد؟
[ترجمه ترگمان]اگر dollars را به یورو تبدیل کنم، چه سودی خواهد داشت؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. To convert defeat into victoty.
[ترجمه گوگل]برای تبدیل شکست به پیروزی
[ترجمه ترگمان]برای تبدیل شکست به victoty
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. At what rate does the dollar convert into pounds?
[ترجمه گوگل]دلار با چه نرخی به پوند تبدیل می شود؟
[ترجمه ترگمان]در چه نرخ دلار به پوند تبدیل می شود؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He hoped to convert his party members to a belief in coalition.
[ترجمه گوگل]او امیدوار بود که اعضای حزب خود را به ائتلاف تبدیل کند
[ترجمه ترگمان]او امیدوار است اعضای حزب خود را به یک باور در ائتلاف تبدیل کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. If you try to convert him, you could find he just walks away.
[ترجمه گوگل]اگر سعی کنید او را تغییر دهید، می توانید متوجه شوید که او به سادگی از آنجا دور می شود
[ترجمه ترگمان]، اگه سعی کنی اونو عوض کنی می تونی پیداش کنی و از اینجا بره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. You can convert sterling into the local currency.
[ترجمه گوگل]می توانید استرلینگ را به واحد پول محلی تبدیل کنید
[ترجمه ترگمان]شما می توانید استرلینگ را به واحد پول محلی تبدیل کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. It takes 15 minutes to convert the plane into a car by removing the wings and the tail.
[ترجمه گوگل]15 دقیقه طول می کشد تا هواپیما با برداشتن بال و دم به خودرو تبدیل شود
[ترجمه ترگمان]۱۵ دقیقه طول می کشد تا هواپیما را با برداشتن بال ها و دم تبدیل به یک اتومبیل کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Christians were arrested for trying to convert people, to proselytise them.
[ترجمه گوگل]مسیحیان به دلیل تلاش برای تغییر دین و تبلیغ آنها دستگیر شدند
[ترجمه ترگمان]مسیحیان به خاطر تلاش برای تبدیل مردم به proselytise بازداشت شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. He set out to convert the heathen .
[ترجمه گوگل]او بر آن شد تا بتها را تبدیل کند
[ترجمه ترگمان]راه را باز کرد و آن کافر را تغییر داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. The new religion was eager to convert the pagan world.
[ترجمه گوگل]دین جدید مشتاق بود تا جهان بت پرستی را تغییر دهد
[ترجمه ترگمان]دین جدید مشتاق تبدیل جهان کافر شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تازه کیش (صفت)
convert

بر گرداندن (فعل)
evoke, upset, turn, avert, regurgitate, refract, return, replicate, reverse, rebut, blench, reflect, distort, convert, vomit, translate, evert, repay

وارونه کردن (فعل)
turn, cant, reverse, turn out, keel, convert, turn over

تبدیل کردن (فعل)
change, turn, transform, commute, convert, transmute

بکیش دیگری اوردن (فعل)
convert

تخصصی

[عمران و معماری] معکوس
[کامپیوتر] تبدیل کردن
[برق و الکترونیک] تبدیل کردن تعییر نحوه ی نمایش داده ها از شکلی به شکل دیگر، مثلا ً از دودویی به دهدهی یا از دیسک به نوار . - تبدیل کردن
[مهندسی گاز] برگرداندن، معکوس کردن
[حقوق] غصب کردن، تصرف عدوانی مال غیر منقول، تسعیر یا تبدیل کردن (ارز)، معکوس کردن
[ریاضیات] درآوردن، تحویل کردن، معکوس کردن، تغییر کردن، تبدیل کردن، تبدیل، انتقال دادن، تغییر دادن، برگرداندن، عوض کردن، معکوس کردن

انگلیسی به انگلیسی

• proselyte, one who has converted (to another religion, political party, opinion)
change religions; exchange money; transform, change, alter
when something converts from one thing into another or when you convert it, it changes from the first thing into the second.
if someone converts you, or if you convert, you change your religious or political beliefs.
a convert is someone who has changed their religious or political beliefs.

پیشنهاد کاربران

درآمدن به دین کسی ؛ به او گرویدن :
اکنون محمد بیرون آمده است و نامه نوشته است که به دین من درآیید، شما چه می گوئید. ( قصص الانبیاء ص 225 ) .
در فضانوردی و همچنین فیزیک کوانتوم:
نحوه حرکت فضا پیما در مرحله آخر.
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : convert
✅️ اسم ( noun ) : conversion / convertibility / convert / convertible / converter
✅️ صفت ( adjective ) : convertible
✅️ قید ( adverb ) : _
مبدل
change one's religious faith or other belief
تغییر دادن اعتقاد مذهبی یا عقاید و باورهای دیگر
"at sixteen he converted to Catholicism"
در رادیولوژی پزشکی
تبدیل تصویر اصلی به حالت نگاتوسکوپی
تبدیل کردن یا تبدیل شدن
گَهولاندَن.
واگرداندن. در فرهنگ ابوالقاسم پرتو.
دگرانیدن
تغیر دادن
To change in form or character
مثال:
The sofa converts into a bed
Change
1 - تبدیل کردن/شدن - تغییر کاربری دادن
they converted the bedroom to office
it converts light energy to heat energy
2 - تغییر دین دادن یا کسی را متقاعد به تغییر دین کردن
that missionary converted thousand to Islam
...
[مشاهده متن کامل]

She converted to Islam
3 - تغییر عقیده دادن یا متقاعد کردن کسی به تغییر رویه
newly converted feminists
4 - کسی که تازه تغییر دین داده ( تازه مسلمان و . . . )
a convert to islam تازه مسلمان

تبدیل کردن
تبدیل کردن، تغییر دادن
تبدیل کردن. . از یک مواد مواد دیگری بیرون آوردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس