commune

/ˈkɑːmjuːn//kəˈmjuːn/

معنی: بخش، مزرعه اشتراکی، صمیمانه گفتگو کردن، راز دل گفتن
معانی دیگر: (بیشتر در مورد امور مذهبی و روحانی) صمیمانه صحبت کردن، درد دل کردن، از ته دل سخن گفتن، رابطه ی نزدیک برقرار کردن با، یگانه شدن، راز و نیاز کردن، (قدیمی -کلیسا) درمراسم عشای ربانی شرکت کردن، (شعر قدیم) صحبت صمیمانه، حرف خودمانی، (در کشورهای غربی) خانه ی اشتراکی، گروهه ی اشتراکی، (قدیمی) عوام، عوام الناس، مردم عادی، (به ویژه در شهرهای قرون وسطی) انجمن خود مختار محلی، (مهجور) رجوع شود به: mir، (در فرانسه و بلژیک و غیره) بخش (کوچکترین ناحیه در استان)، مزرعه ی اشتراکی (مثلا در چین)

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: communes, communing, communed
(1) تعریف: to be in close or intimate communication.
مشابه: communicate, confide, converse, pray

- He lives a solitary life and communes with almost no one.
[ترجمه حمید ز] او تنها زندگی میکند و تقریبابا هیچ کسی ارتباط صمیمی ندارد.
|
[ترجمه گوگل] او زندگی انفرادی دارد و تقریباً با هیچ کس ارتباط برقرار نمی کند
[ترجمه ترگمان] اون یه زندگی منزوی و communes که تقریبا هیچ کس توش زندگی نمی کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She walks in the woods when she wants to commune with the spirits of nature.
[ترجمه گوگل] وقتی می خواهد با ارواح طبیعت ارتباط برقرار کند در جنگل قدم می زند
[ترجمه ترگمان] وقتی می خواهد با ارواح طبیعت بجنگد در جنگل قدم می زند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: in some Christian churches, to receive Communion.
اسم ( noun )
(1) تعریف: a group of people living together as a community, working collectively on land owned in common or by a government.
مترادف: collective
مشابه: cooperative, kibbutz

- Much of the population of the Soviet Union worked on communes in the 1930s.
[ترجمه گوگل] بسیاری از جمعیت اتحاد جماهیر شوروی در دهه 1930 در کمون ها کار می کردند
[ترجمه ترگمان] بیشتر مردم اتحاد جماهیر شوروی در دهه ۱۹۳۰ بر روی بخش ها کار می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a small group of people with shared interests who form a residential community in which members often share property, work, and income.

- All members of the commune were strict vegetarians.
[ترجمه گوگل] همه اعضای کمون گیاهخواران سختگیر بودند
[ترجمه ترگمان] همه اعضای جامعه vegetarians سفت و سخت بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: the smallest political unit in certain European countries, headed by a mayor and municipal council.

جمله های نمونه

1. commune with oneself
ژرف اندیشی کردن،در بحر فکر فرورفتن

2. to commune with god
با خدا راز و نیاز کردن

3. the commune
1- حکومت انقلابی پاریس (2 (1792-94- حکومت انقلابی مستقر در پاریس (از 18 تا 21 مارس 1871)،کمون پاریس

4. a beautiful spot where one could commune with nature
مکانی زیبا که در آن یگانگی با طبیعت میسر بود.

5. later on she joined an artists' commune in arizona
بعدها به گروه اشتراکی هنرمندان در آریزونا ملحق شد.

6. She left her husband to join a women's commune.
[ترجمه گوگل]او شوهرش را ترک کرد تا به یک کمون زنان بپیوندد
[ترجمه ترگمان]شوهر خود را رها کرد تا به جمعیت زنان بپیوندد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. I will commune with you of your marriage.
[ترجمه گوگل]من در مورد ازدواج شما با شما ارتباط برقرار خواهم کرد
[ترجمه ترگمان]با تو از ازدواج با تو حرف خواهم زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Take time to relax and commune with nature.
[ترجمه گوگل]زمانی را برای استراحت و ارتباط با طبیعت اختصاص دهید
[ترجمه ترگمان]وقت خود را صرف استراحت و کمون در طبیعت کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. She goes to the country to commune with nature.
[ترجمه گوگل]او برای ارتباط با طبیعت به کشور می رود
[ترجمه ترگمان]او به کشور می رود تا با طبیعت مشورت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Mack lived in a commune.
[ترجمه گوگل]مک در یک کمون زندگی می کرد
[ترجمه ترگمان]ماک در اجتماع زندگی می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Living on the commune turned out to be a surreal experience.
[ترجمه گوگل]زندگی در کمون تبدیل به یک تجربه سورئال شد
[ترجمه ترگمان]زندگی در کمون به یک تجربه غیر واقعی تبدیل شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. They rejected the liberal view that the commune was a barrier to economic progress.
[ترجمه گوگل]آنها دیدگاه لیبرال را که کمون مانع پیشرفت اقتصادی است را رد کردند
[ترجمه ترگمان]آن ها عقیده لیبرال را رد کردند که کمون مانعی برای پیشرفت اقتصادی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The place was a lot cleaner than in commune days.
[ترجمه گوگل]مکان بسیار تمیزتر از روزهای کمون بود
[ترجمه ترگمان]این محل خیلی تمیزتر از روزه ای commune بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The commune provided some marginal bargaining power for the peasantry since concerted resistance could not be lightly dismissed.
[ترجمه گوگل]کمون مقداری قدرت چانه زنی حاشیه ای را برای دهقانان فراهم کرد، زیرا نمی توان مقاومت هماهنگ را به راحتی نادیده گرفت
[ترجمه ترگمان]کمون یک قدرت چانه زنی حاشیه ای برای کشاورزان فراهم آورد، زیرا مقاومت هماهنگ را نمی توان به آسانی رد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. But the commune continued to act as a major obstacle to the emergence of any substantial stratum of better-off peasants.
[ترجمه گوگل]اما کمون همچنان به عنوان یک مانع بزرگ در برابر ظهور هر قشر قابل توجهی از دهقانان بهتر عمل می کرد
[ترجمه ترگمان]ولی دهقانان همچنان به عنوان مانع عمده برای ظهور هر لایه اساسی از دهقانان مرفه عمل می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. She ran away from her husband to join a women's commune.
[ترجمه گوگل]او از شوهرش فرار کرد تا به کمون زنان بپیوندد
[ترجمه ترگمان]از شوهرش دور شد تا به جمعیت زنان بپیوندد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بخش (اسم)
section, party, region, leg, part, share, portion, sect, lot, division, fate, distribution, precinct, segment, canton, branch, member, zone, district, subregion, department, item, piece, heritage, quarter, borough, parish, sector, parcel, commune, county, riding, moiety, installment, squadron, wing of building

مزرعه اشتراکی (اسم)
collective farm, commune

صمیمانه گفتگو کردن (فعل)
commune

راز دل گفتن (فعل)
commune

انگلیسی به انگلیسی

• group of people living together and sharing possessions and labor; group of people that share a common interest; conversation, exchange of thoughts and ideas
exchange thoughts and ideas, talk intimately
a commune is a group of people who live together and share everything.
if you commune with nature, god, or spirits, you spend time thinking about it, feeling that you are in close contact with it in some way.

پیشنهاد کاربران

۱. کمون ۲. خانه اشتراکی ۳. جمعیت اشتراکی ۴. کالخوز ۵. انجمن اشتراکی 6. راز و نیاز کردن. خلوت کردن با. درد دل کردن با
مثال:
She walks in the woods when she wants to commune with the spirits of nature.
او وقتی می خواهد با با ارواح طبیعت راز و نیاز و خلوت کند در جنگل قدم می زند.
گروهی از مردم که با هم زندگی می کنند و دارایی ها و مسئولیت ها را به اشتراک می گذارند.
کوچکترین بخش ارضی فرانسه برای اهداف اداری.
هم برزیستی
راز و نیاز کردن، باب دل را گشودن
share one's intimate thoughts or feelings with ( someone ) , especially on a spiritual level.
"the purpose of praying is to commune with God
دهکده
شهر کوچک خودمختار ( بیشتر در اروپا )

بپرس