commissure


معنی: بند، درز، محل تلاقی، سطح اتصال
معانی دیگر: سجاف، خطی که از اتصال دو چیز تشکیل شود، محل اتصال، مفصل، پیوندگاه

جمله های نمونه

1. Materials and Methods: The coordinates of the anterior commissure(AC) and posterior commissure (PC) were measured and compared in 17 patients with Parkinson's disease.
[ترجمه گوگل]مواد و روش‌ها: مختصات کمیسور قدامی (AC) و کمیسور خلفی (PC) در 17 بیمار مبتلا به پارکینسون اندازه‌گیری و مقایسه شد
[ترجمه ترگمان]مواد و روش ها: مختصات of قدامی (AC)و commissure خلفی (PC)اندازه گیری و در ۱۷ بیمار مبتلا به پارکینسون مقایسه شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Objective:To study the effect of anterior commissure reconstruction following partial vertical laryngectomy in case of postoperative laryngeal stricture.
[ترجمه گوگل]هدف: مطالعه اثر بازسازی کمیسور قدامی متعاقب لارنژکتومی عمودی جزئی در صورت تنگی حنجره بعد از عمل
[ترجمه ترگمان]هدف: مطالعه اثر بازسازی commissure قدامی پس از laryngectomy عمودی نسبی در حالت of laryngeal stricture
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Like the commissure that marks the upper extent of the visible clitoris, the fork marks the lower boundary.
[ترجمه گوگل]مانند امتدادی که قسمت بالایی کلیتوریس قابل مشاهده را مشخص می کند، چنگال نیز مرز پایینی را مشخص می کند
[ترجمه ترگمان]مانند the که میزان بالایی the مریی را نشان می دهد، چنگال مرز پایینی را نشان می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The transverse fibres or commissure unite the two ganglia of a pair.
[ترجمه گوگل]الیاف عرضی یا کمیسور دو گانگلیون یک جفت را با هم متحد می کنند
[ترجمه ترگمان]الیاف عرضی یا commissure، دو طرف یک جفت را متحد می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The thyro-hyoid membrane, infraglottic cavity, cricothyroid membrane, anterior commissure and vocal ligament of the larynx were studied in 30 male adults and 6 female(?)adults by dissection.
[ترجمه گوگل]غشای تیرو هیوئید، حفره فروگلوت، غشای کریکوتیروئید، کمیسور قدامی و رباط صوتی حنجره در 30 مرد بالغ و 6 بزرگسال زن (؟) به روش کالبد شکافی مورد بررسی قرار گرفت
[ترجمه ترگمان]غشا thyro - hyoid، حفره infraglottic، غشا cricothyroid، commissure قدامی و رباط صوتی حنجره در ۳۰ مرد بزرگ سال و ۶ زن مورد مطالعه قرار گرفتند ) بزرگسالان با تشریح
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Lip reconstruction with reserved oral commissure causes slight damage for the lip function and cosmetic appearance.
[ترجمه گوگل]بازسازی لب با کمیسور دهانی رزرو شده باعث آسیب جزئی به عملکرد لب و ظاهر زیبایی می شود
[ترجمه ترگمان]reconstruction لیپ لیپ با commissure شفاهی reserved باعث آسیب جزئی به عملکرد لبه ای و ظاهر زیبایی می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. In phenotypically abnormal brains, there was some disorganized differentiation of neurons caudal to the posterior commissure.
[ترجمه گوگل]در مغزهای دارای فنوتیپ غیرطبیعی، برخی از تمایز نامنظم نورون‌های دمی به کمیسور خلفی وجود داشت
[ترجمه ترگمان]در مغز غیر عادی، یک تمایز disorganized از نورون ها که به commissure خلفی تبدیل می شوند وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. To solve the problems of the contraction distortion and the temperature stress, we usually set strain commissure, which is not expected when considering the art effect.
[ترجمه گوگل]برای حل مشکلات اعوجاج انقباض و تنش دمایی، ما معمولاً امتداد کرنش را تنظیم می کنیم، که در هنگام در نظر گرفتن اثر هنری انتظار نمی رود
[ترجمه ترگمان]برای حل مشکلات تغییر شکل و فشار دما، ما معمولا commissure را تنظیم می کنیم که انتظار نمی رود که اثر هنری را در نظر بگیریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. At my furthest stretch I had got my finger as far as the commissure of the mouth and had been startled by a twitch of the little creature's tongue.
[ترجمه گوگل]در دورترین حالت، انگشتم را تا دهانه دهان رسانده بودم و از تکان دادن زبان موجود کوچک مبهوت شده بودم
[ترجمه ترگمان]در تمام مدت، انگشت خود را تا سطح آب دهانم گرفته بودم و با حرکت زبان آن موجود کوچک یکه خورده بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Numerous myelinated and unmyelinated nerve fibers coming from the habenular and the posterior commissure reached the deep pineal gland.
[ترجمه گوگل]تعداد زیادی فیبر عصبی میلین دار و بدون میلین که از ناحیه هابنولار و کمیسور خلفی به غده صنوبری عمیق می رسیدند
[ترجمه ترگمان]myelinated و رشته های عصبی متعددی از the و the عقبی به غده پینه آل رسیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The lip function and appearance can be severely affected when the oral commissure modiolus is cut off.
[ترجمه گوگل]عملکرد و ظاهر لب می تواند به شدت تحت تاثیر قرار گیرد زمانی که مدیول commissure دهان قطع شود
[ترجمه ترگمان]عملکرد و ظاهر لبه ای می تواند به شدت تحت تاثیر قرار گیرد وقتی که the شفاهی oral قطع شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Objective To improve the cutis laxa and pendulous skin of the pars buccalis, lower mandible and labial commissure through the suspension of SMAS with small incision in the front of antilobium.
[ترجمه گوگل]هدف: بهبود کوتیس لاکسا و پوست آویزان پارس باکالیس، فک پایین و کمیسور لبی از طریق سوسپانسیون SMAS با برش کوچک در جلوی آنتی لوبیوم
[ترجمه ترگمان]هدف بهبود the laxa و پوست آویخته of پارس جنوبی، فک پایینی و labial commissure از طریق تعلیق of با برش کوچک در جلوی of
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The tectospinal, vestibulospinal and reticulospinal descend ipsilaterally in the anterior column, but do not synapse across the anterior white commissure.
[ترجمه گوگل]تکتو نخاعی، دهلیزی و رتیکولوسپینال به صورت یک طرفه در ستون قدامی فرود می آیند، اما در عرض کمیسور سفید قدامی سیناپس نمی شوند
[ترجمه ترگمان]The، vestibulospinal و reticulospinal در ستون جلویی به سمت پایین می آیند، اما در امتداد دیواره داخلی جلویی پیش نمی روند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The visible parts where the clitoris begins are found at the point—the junction or front commissure—where the edges of the outer lips meet at the base of the pubic mound.
[ترجمه گوگل]قسمت‌های قابل رویت که در آن کلیتوریس شروع می‌شود، در نقطه‌ای یافت می‌شوند - محل اتصال یا کمیسور جلویی - جایی که لبه‌های لب‌های خارجی در پایه تپه شرمگاهی به هم می‌رسند
[ترجمه ترگمان]قسمت های قابل مشاهده که در آن clitoris ها شروع می شوند در نقطه اتصال یا commissure جلویی یافت می شوند - که در آن لبه های لبه ای خارجی در پایه تپه عمومی قرار می گیرند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بند (اسم)
fit, article, articulation, joint, link, bind, bond, clause, provision, snare, segment, levee, facet, hinge, line, dyke, dike, paragraph, dam, wristband, tie, frenum, clamp, binder, sling, fastening, manacle, weir, canto, ligation, commissure, ligature, noose, facia, fascia, funiculus, joggle, holdback, holdfast, internode, ligament, proviso, stanza, trawl

درز (اسم)
gap, peephole, flaw, seam, slit, chine, suture, fissure, crevice, commissure, interstice

محل تلاقی (اسم)
commissure

سطح اتصال (اسم)
commissure

انگلیسی به انگلیسی

• nerve fiber (anatomy); joint (anatomy, biology)

پیشنهاد کاربران

بافت رابط، بافت عصبی رابط ( در علم عصب شناسی )
مثال: posterior commissure به معنی بافت رابط پسین
پیوندگاە، کمیسور، صوار، رابط، مقرن، موصل، محل تلاقی، محل اتصال، سطح اتصال، سجاف، شیار، درز،

بپرس