collate

/kəˈleɪt//kəˈleɪt/

معنی: مقابله کردن، تطبیق کردن، مقابله وتطبیق کردن
معانی دیگر: (متن ها و آمار و غیره) مقابله کردن، همسنجی کردن، مقایسه کردن، واخواندن، (صفحات یا بخش های کتاب یا اسناد و غیره را) مرتب کردن، سامانبندی کردن، منظم کردن، (برای چاپ) آماده کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: collates, collating, collated
• : تعریف: to stack the pages in the correct order.

- The teacher collated her syllabus.
[ترجمه گوگل] معلم برنامه درسی خود را جمع آوری کرد
[ترجمه ترگمان] معلم برنامه syllabus را تهیه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. The photocopier will collate the documents for you.
[ترجمه منصور رجبی] دستگاه فتوکپی مدارک شما را مرتب خواهد کرد.
|
[ترجمه گوگل]دستگاه فتوکپی اسناد را برای شما جمع آوری می کند
[ترجمه ترگمان]دستگاه فتوکپی اسناد و مدارک شما را بررسی خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. A computer system is used to collate information from across Britain.
[ترجمه گوگل]یک سیستم کامپیوتری برای جمع آوری اطلاعات از سراسر بریتانیا استفاده می شود
[ترجمه ترگمان]یک سیستم کامپیوتری برای جمع آوری اطلاعات از سراسر بریتانیا مورد استفاده قرار می گیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The information system used to collate these statistics is presumably extensive and costly.
[ترجمه گوگل]سیستم اطلاعاتی مورد استفاده برای جمع آوری این آمار احتمالاً گسترده و پرهزینه است
[ترجمه ترگمان]سیستم اطلاعاتی که برای collate این آمارها استفاده می شود، احتمالا زیاد و پر هزینه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Kaye's role was collate and to act as guide.
[ترجمه گوگل]نقش کایه جمعی و نقش راهنما بود
[ترجمه ترگمان]نقش کی collate بود و به عنوان راهنما عمل می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Local councils will then have to collate the information and send out bills with details of the valuations put on houses.
[ترجمه گوگل]شوراهای محلی سپس باید اطلاعات را جمع آوری کرده و صورتحساب هایی را با جزئیات ارزش گذاری خانه ها ارسال کنند
[ترجمه ترگمان]سپس شوراهای محلی باید اطلاعات را به اشتراک بگذارند و لوایح را با جزییات of هایی که در مورد خانه ها قرار می دهند، ارسال نمایند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. They collate information about their opponent.
[ترجمه گوگل]آنها اطلاعات مربوط به حریف خود را جمع آوری می کنند
[ترجمه ترگمان]آن ها درباره حریف خود اطلاعات کسب می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Collate to gather separate sections or leaves of a book together in the correct order for binding.
[ترجمه گوگل]گردآوری کنید تا بخش‌ها یا برگ‌های جداگانه کتاب را به ترتیب صحیح برای صحافی گردآوری کنید
[ترجمه ترگمان]Collate برای جمع آوری قسمت های جداگانه و یا برگ های یک کتاب با یکدیگر به ترتیب صحیح برای اتصال
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Some one who can understand and collate medical notes is worth their weight in gold.
[ترجمه گوگل]کسی که می تواند یادداشت های پزشکی را بفهمد و جمع آوری کند، ارزش وزن خود را به طلا دارد
[ترجمه ترگمان]کسی که می تواند notes پزشکی را درک کند ارزش آن ها را در طلا ارزش دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Please collate and staple ten copies of the report for the meeting.
[ترجمه گوگل]لطفاً ده نسخه از گزارش را برای جلسه جمع آوری و منگنه کنید
[ترجمه ترگمان]لطفا ده کپی از این گزارش را برای جلسه ذکر کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Use the attendance spreadsheet to collate and review each student's attendance counsellor attendance records.
[ترجمه گوگل]از صفحه گسترده حضور و غیاب برای جمع آوری و بررسی سوابق حضور و غیاب مشاور هر دانش آموز استفاده کنید
[ترجمه ترگمان]از صفحه گسترده حضور برای collate استفاده کنید و حضور هر دانش آموز در سوابق مراجعه به مشاور را مرور کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Author collate some of the following practical tips, and I hope to help beginners.
[ترجمه گوگل]نویسنده برخی از نکات عملی زیر را جمع آوری کرده است، و امیدوارم به مبتدیان کمک کنم
[ترجمه ترگمان]نویسنده برخی از نکات عملی زیر را تایید می کند و من امیدوارم که به مبتدیان کمک کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. To prepare and to collate reports and statistics as required.
[ترجمه گوگل]تهیه و جمع آوری گزارش ها و آمار در صورت لزوم
[ترجمه ترگمان]برای آماده سازی و تهیه گزارش ها و آمار مورد نیاز
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. They have begun to collate their own statistics on racial abuse.
[ترجمه گوگل]آنها شروع به جمع آوری آمار خود در مورد آزار نژادی کرده اند
[ترجمه ترگمان]آن ها شروع به collate آمار خود درباره سو استفاده نژادی کرده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. In Part I'll collate all the information I've presented so far into a convenient cross-reference.
[ترجمه گوگل]در قسمت من تمام اطلاعاتی را که تاکنون ارائه کرده‌ام در یک مرجع متقابل مناسب جمع‌آوری می‌کنم
[ترجمه ترگمان]در بخش اول، تمام اطلاعاتی که تا کنون ارائه کرده ام را به یک مرجع متقابل مناسب منتقل می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مقابله کردن (فعل)
confront, contrast, verify, compare, check, collate

تطبیق کردن (فعل)
fit, match, reconcile, tally, compare, check, collate, jibe

مقابله و تطبیق کردن (فعل)
collate

تخصصی

[کامپیوتر] تلفیق کردن، مرتب کردن، مقابله کردن، تلفیق . - تلقین کردن، تلقین مرتب کردن صفحات چاپی قبل از آن که به صورت کتاب در آید . برخی از دستگاههای فتوکپی، تلفیق نوشته های چند صفحه ای را به طور خودکار انجام می دهند . وقتی چندین کپی از یک نوشته چاپ کردید، اگر می خواهدی صفحات به طور مرتب و حیح چاپ شوند . " collate " را انتخاب کنید ؛ تمام نوشته بیش از یک بار به چاپگر فرستاده می شود . اما اگر " collate" را انتخاب نکنید، ابتدا چندین کپی از صفحه ی 1، سپس چندین کپی از صفحه 2 و ... خواهید داشت پس با انتخاب collate چاپ سریعتر می شود، زیرا چاپگر هر صفحه را یک بار دریافت می کند . فرمان تکرار چاپ هر صفحه نیز به هماره آن صفحه خواهد بود.
[ریاضیات] مقابله و تطبیق کردن

انگلیسی به انگلیسی

• compare critically, verify, gather, sort
when you collate pieces of information, you gather them all together and examine them.

پیشنهاد کاربران

collate یعنی
to gather information together, examine it
carefully, and compare it with other information to find any differences
یعنی اطلاعات و جمع آوری کنی و بررسیشون کنی و با اطلاعات دیگر در خصوص همون موضوع مقایسه کنی .
...
[مشاهده متن کامل]

درواقع معنی اصلی اون مقایسه کردن هست. همونجوری که تو قسمت synonyms نوشته compare= contrast و نگفته collect the information.
collate information/results/data/figures
و معنی دومش یعنی مرتب کردن
2. to arrange sheets of paper in the correct order Synonym : sort

۱. جمع آوری کردن اطلاعات از منابع مختلف به منظور مطالعه روی آنها و آزمایش کردن
۲. مرتب کردن برگه ها و اسناد
مقایسه کردن منتقدانه / تطبیق دادن ( یعنی دو چیزو بزاری کنار هم سعی کنی با هم ارتباط بدیشون یا شباهات و تفاوت هاشونو پیدا کنی )
تطبیق دادن با یکدیگر
معادل انگلیسی این فعل collect and combine است . یعنی جمع آوری و ترکیب ( اطلاعات، تصاویر و . . . )

بپرس