cap

/ˈkæp//kæp/

معنی: کلاهک، کلاه، سر پوش، راس، سربطری یا قوطی، با کلاهک پوشاندن، پوشش دار کردن
معانی دیگر: کلاه (نرم و پارچه ای و بی لبه و یا فقط لبه ای در جلو)، کلاه کپی، فینه، شب کلاه، کلاه ویژه (که نشانگر شغل و غیره باشد)، هر چیز کلاه مانند، درپوش، تشتک، (بودجه و هزینه و غیره) حداکثر، بیشینه، حد، کلاه سرگذاشتن، کلاه دار کردن، (طی مراسمی) کلاه اعطا کردن (مثلا هنگام پایان تحصیل)، سر یا قله یا تارک چیزی را پوشاندن، پیشی گرفتن بر، برابری کردن، سبقت گرفتن، (در نقل قول و مشاعره) جواب آوردن، مشاعره کردن، به اوج رساندن، (از دیگری) بهتر انجام دادن، (در بطری و غیره را) بستن، تشتک روی چیزی قرار دادن، رجوع شود به: mortar board، ترقه ی ویژه ی تفنگ کودکان (cap gun)، چاشنی، محدود کردن، (بودجه و هزینه) بیشینه تعیین کردن، مخفف:، گنجایش، پایتخت، سرمایه، حرف بزرگ، بهره جویی کردن، بهره گرفتن از، حرف بزرگ به کار بردن، (داروسازی) کپسول، پوشینه، (کتاب) فصل، مخفف: پاسداری هوایی غیر نظامی، سلام دادن بوسیله برداشتن کلاه از سر

بررسی کلمه

اختصار ( abbreviation )
• : تعریف: abbreviation of "capital," "capitalize," or "capitalized."
اختصار ( abbreviation )
• : تعریف: abbreviation of "capacity."
اسم ( noun )
عبارات: cap in hand, set one's cap for
(1) تعریف: a soft, close-fitting head cover, often with a peak or visor but without a brim.
مترادف: hat
مشابه: beanie, beret, headgear, headpiece, montero, nightcap, skullcap, stocking cap, tam, tuque

(2) تعریف: a headdress indicating rank, occupation, or membership, such as a sailor's cap or a graduating student's mortarboard.
مترادف: hat
مشابه: biretta, crown, headdress, mortarboard, shako

(3) تعریف: a cover resembling a cap in shape, use, or placement, such as the cap on a bottle or tube.
مترادف: seal, top
مشابه: bung, cork, cover, ferrule, lid, plug, stopper, stopple

(4) تعریف: an upper limit.
مترادف: limit, maximum
مشابه: boundary, lid, restraint

- They hope to set a cap on property taxes.
[ترجمه گوگل] آنها امیدوارند که سقفی برای مالیات بر دارایی تعیین کنند
[ترجمه ترگمان] آن ها امیدوارند که برای مالیات بر املاک سرپوش بگذارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: a tiny explosive charge, usu. contained in paper, for use in a toy pistol.
مشابه: charge, firecracker, fireworks
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: caps, capping, capped
مشتقات: capless (adj.), capper (n.)
(1) تعریف: to cover with, or as with, a cap.
مترادف: cover, top
مشابه: crest

- Please cap the bottle when you're finished.
[ترجمه Aydin Jz] لطفا بعد اینکه تمام کردی سرپوش بطریو بزار
|
[ترجمه گوگل] لطفاً وقتی کارتان تمام شد، درب بطری را ببندید
[ترجمه ترگمان] لطفا وقتی کارت تمام شد، بطری را بردار
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to finish or complete.
مترادف: complete, conclude, crown, culminate, end, finish, round
مشابه: climax, complement, consummate

- After the play, we capped the evening with a fine dinner.
[ترجمه گوگل] بعد از بازی، شب را با یک شام خوب به پایان رساندیم
[ترجمه ترگمان] بعد از نمایش، ما شب را با یک شام خوب درگیر کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to outdo or surpass; better.
مترادف: better, exceed, excel, outdo, outstrip, surpass, top, transcend, trump
مشابه: crown, eclipse, outshine, overshadow, pass, surmount

- His insult capped mine.
[ترجمه گوگل] توهین او به من محدود شد
[ترجمه ترگمان] او به من توهین کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to serve as a cover or top on.
مترادف: crown, pinnacle, top
مشابه: cover, crest, tip

- A large angel figure capped the Christmas tree.
[ترجمه گوگل] یک فرشته بزرگ روی درخت کریسمس را پوشانده است
[ترجمه ترگمان] یک فرشته بزرگ که درخت کریسمس را پوشانده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: a capital letter.
مترادف: capital, capital letter, majuscule

(2) تعریف: (usu. pl.) upper case print or writing.
مترادف: capitals
مشابه: capital, print, upper case
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: caps, capping, capped
• : تعریف: to print or write in capital letters.
مترادف: capitalize, upper-case
مشابه: print

- We should cap this headline.
[ترجمه گوگل] ما باید این تیتر را محدود کنیم
[ترجمه ترگمان] ما باید این تی تر رو بخریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. cap and gown
کلاه و لباس استادی یا پایان تحصیلات

2. cap in hand
کلاه به دست (با تواضع)

3. cap one thing with another
چیزی را بر تارک چیز دیگری گذاشتن،چیزی را روی چیز دیگری قرار دادن

4. cap the climax
(امریکا - خودمانی) بیش یا بهتر از حد انتظار انجام دادن،از خوب هم بهتر عرضه کردن،شاهکار کردن

5. a cap with flaps that can be pulled down to protect the ears
کلاه دارای زبانه هایی که می توان آنها را برای حفظ گوش ها (از سرما) پایین کشید.

6. garrison cap
(ارتش) کلاه خدمت (که نرم است و می توان آن را در جیب فرو برد)،کلاه پارچه ای

7. graduation cap and gown can be rented
جامه و کلاه مراسم پایان تحصیل را می توان کرایه کرد.

8. night cap
شب کلاه

9. nurses' cap
کلاه پرستاران

10. to cap a nurse
به پرستار،کلاه پرستاری (به نشان فراغت از تحصیل) اعطا کردن

11. to cap a quotation
نقل قول بهتری آوردن (در پاسخ)

12. chimney cap
کلاهک سر دودکش

13. a baby's cap
کلاه بچه

14. a bottle cap that removes easily
سر بطری که به آسانی باز می شود

15. a bottle's cap
سر بطری

16. a cardinal's cap
کلاه مطران

17. a fool's cap
کلاه دلقک

18. a mushroom's cap
کلاهک قارچ

19. a pearly cap
کلاه مروارید نشان

20. a professor's cap
کلاه استادی

21. a regulation cap for nurses
کلاه مقرر شده برای پرستاران

22. can you cap this verse?
آیا می توانی جواب این شعر را بیاوری ؟

23. does this cap screw on or does one force it down?
آیا این سر بطری پیچاندنی است یا باید آن را به زور داخل کرد؟

24. if the cap fits!
(در مورد کنایه و غیره) اگر به شما می خورد به خود بگیرید!،منظورم شما بود!

25. set one's cap for
(برای شوهری) در نظر گرفتن،به شکار شوهر (یا معشوق) رفتن

26. a childproof bottle cap
سر بطری ایمن برای بچه ها

27. to screw the cap on (or off) a bottle
در بطری را پیچاندن و گذاشتن (یا برداشتن)

28. feather in one's cap
کار درخشان،سابقه ی خوب،افتخار

29. he lifted the bottle's cap and drank
او در بطری را باز کرد و نوشید.

30. the peak of his cap
نوک کلاه او

31. the tassel on the cap of a university professor
منگوله ی کلاه استاد دانشگاه

32. put on one's thinking cap
درباره چیزی دقیقا اندیشیدن،کلاه خود را قاضی کردن

33. he had a green woolen cap on
او کلاه پشمی سبزی به سر داشت.

34. the congress has put a cap on the expenditures for this project
کنگره برای هزینه ی این طرح حدی معلوم کرده است.

35. they went to his room cap in hand and asked for more money
کلاه به دست به اتاقش رفتند و تقاضای پول بیشتری کردند.

36. to loosen a tight bottle cap
در بطری محکم بسته شده را شل کردن

37. he touched his hand to his cap
دستش را به کلاهش زد.

38. how do you get this bottle cap off?
در این بطری را چگونه بر می داری ؟

39. he saluted us with a touch to his cap
با دست زدن به کلاهش نسبت به ما ادای احترام کرد.

40. his golden hair peeped from the edges of his cap
موهای طلایی او از لبه های کلاهش بیرون زده بود.

41. passing the exam was a great feather in her cap
قبول شدن در امتحان برای او افتخار بزرگی بود.

42. the great mass of the continent is buried under an ice cap
بخش عمده ی این اقلیم زیر پوششی از یخ مدفون است.

مترادف ها

کلاهک (اسم)
cupola, bonnet, warhead, cap, lid

کلاه (اسم)
headpiece, cap, hat, capa, chapeau

سر پوش (اسم)
lead, valve, cover, covering, cap, lid, capsule, capping, valve cap

راس (اسم)
end, climax, pinnacle, top, head, tip, peak, leader, vertex, cap, fastigium

سر بطری یا قوطی (اسم)
cap

با کلاهک پوشاندن (فعل)
cap

پوشش دار کردن (فعل)
cap

کلمات اختصاری

عبارت کامل: CAPsules
موضوع: پزشکی
کپسول

تخصصی

[سینما] درپوش عدسی
[عمران و معماری] کلاهک - درپوش لوله از نوع کلاهکی
[فوتبال] جام
[مهندسی گاز] پوشش
[زمین شناسی] (گرده شناسی): سطح ابتدایی ضخیم شده دانه گرده باد کیسه ای، مانند آنچه در میان گونه های odocarpineas, abietinea دیده می شود. مترادف: capula، cappa.
[نساجی] کلاهک - کلاه
[ریاضیات] کلاه، کپه، سرپوش، دربند، تاق، طاق، عرقچین کروی، کلاهک، علامت اشتراک مجموعه، عرقچین کروی
[معدن] کلاهک (نگهداری)
[پلیمر] درپوش
[آب و خاک] سرپوش، کلاهک

انگلیسی به انگلیسی

• patrol flight at high or medium altitude in order to identify enemy aircraft
hat; cover, cork; maximum limit or quota; summit, peak; symbol used to denote an intersection (mathematics); top part of a mushroom; noisemaker made of paper containing a bit of gunpowder; (dentistry) crown
put a cap on; put a top on; crown; do better than
a cap is a flat hat, usually with a peak at the front. caps are often worn as part of a uniform.
when a sports person represents their country in a team game such as football, rugby, or cricket, you can say that they have been awarded a cap.
when a sports person is capped, he or she is chosen to represent their country in a team game such as football, rugby, or cricket.
you can refer to someone who is representing their country in a team game such as football, rugby, or cricket for the first time as a new cap.
the cap of a bottle is its lid.
if a local authority is capped by the government, the government limits the amount that the authority is allowed to spend.
a cap is also a contraceptive device placed inside a woman's vagina.
caps are very small explosives used in toy guns.
if you cap an action, you do something that is better immediately afterwards.

پیشنهاد کاربران

برای این کلمه حدود ۲۶ تعریف در دیکشنری زیر وجود دارد. آنچه در پایین می آید تنها یکی از تعاریف است:
New Oxford American Dictionary ⬇️
Cap /k�p/ ( v ) – meaning: provide a fitting climax or conclusion to.
...
[مشاهده متن کامل]

تدارک دیدن یا فراهم کردن یک نقطه عطف یا نتیجه ی مناسب؛ صحنه ی پایانی یک سکانس
Example 1: 👇
He capped a memorable season by becoming champion of champions.
او با قهرمانیِ یک فصل به یاد ماندنی و قهرمانِ قهرمانان شدن، نقطه عطفی در قهرمانی ایجاد کرد.
Example 2: 👇
Beats build scenes. Scenes then build the next largest movement of story design, the Sequence. Every true scene turns the value - charged condition of the character’s life, but from event to event the degree of change can differ greatly. Scenes cause relatively minor yet significant change. The capping scene of a sequence, however, delivers a more powerful, determinant change.
* Story - by Robert McKee
بیت ها صحنه ها را می سازند. سپس صحنه ها بزرگترین حرکت بعدی طراحی داستان، سکانس ها را می سازند. هر صحنه واقعی شرایط مملو از ارزش های زندگی شخصیت را تغییر می دهد، اما از رویدادی به رویداد دیگر درجه تغییر می تواند بسیار متفاوت باشد. صحنه ها تغییرات نسبتاً جزئی و در عین حال قابل توجهی ایجاد می کنند. با این حال، صحنه پایانی یک سکانس، تغییر قدرتمندتر و تعیین کننده تری را ارائه می کند.
متن انتخابی: از کتابی به نام #داستان# اثر رابرت مکی

CAP
بعنوان فعل:
محدود کردن cap at 6 month
پوشش دار کردن snow caps the mountain
کلاه دار شدن he capped, he capped the bottle
به اوج رساندن she capped his performance
Polar cap
صخره قطبی
ریشه : وقتی کلاه روی سرمون می گذاریم بالاترین قسمت بدن کلاه است . لذا کلاه , سقف و محدودیت قد است .
پس cap گاهی استعاره از سقف و محدودیته .
حد بالایی
Cap می تواند مخفف برخی کلمات انگلیسی مانند Capacity , Capitalو چند تای دیگر باشد. سه خط آخر از متن ابتدای صفحه به این کلمات اشاره دارد البته معنای فارسی آنها را نوشته.
Coronary Artery Perfusion
Coronary Artery Perfusion ( CPP )
“Cap” is a slang term that means “lie” or “exaggerate, ” while “lying” is a more formal term/ As a verb, “cap” means to lie or exaggerate intentionally.
When someone says “you’re capping” or “stop capping, ” they are accusing the other person of not being truthful.
...
[مشاهده متن کامل]

عامیانه/ دروغ گفتن، اغراق کردن، تقلب کردن
I’m not capping when I say that I won the race.
He’s capping about his grades; he actually failed the test
She’s capping about her age; she’s actually older than she says.
He said he climbed Mount Everest last summer, but he’s definitely capping.

Hat می تونه به انواع مختلفی از کلاه اشاره کنه
Cap به کلاه لبه دار میگن که ۲ نوع اصلی داره ؛ ۱. کلاه بیسبالی که لبه اش انحنا و زاویه داره ( Baseball Cap ) . به کلاه بیسبالی curved brim hat هم میگن / ۲. کلاه اسنپ بک که لبه اش تخت و البته پهن تر از کلاه بیسبالی هستش ( Snapback Cap ) . به این کلاه Flat brim cap هم میگن. . .
...
[مشاهده متن کامل]

از لحاظ استایل و مد، کلاه اسنپ بک جوان پسندتر و فانتزی تر، و کلاه بیسبالی بیشتر مناسب سن بالاترهاست
در تصاویر تفاوت آنها را مشاهده میکنید

CAPCAPCAPCAPCAPCAP
کلاهک
cap / capt
از نظر ریشه شناسی به معنای سر هست.
مثال:
Decapitate
Per capita
Caprice
Captivate
Capricious
Capitulate
Snow - capped
Capital
Recapitulate
Precipitation
Captain
Capitalize
Capital punishment
Chapter
روکش دندان
In slang English it means ( lie, sth that isn't true )
برای اینکه دوستان به اشتباه نیفتن cab میشه تاکسی، نه cap.
8معنی برای Cap:
A cap is a protective cover or seal, especially one that closes off an end or a tip.
یک درپوش یا پوشش محافظتی مخصوصا برای انتها یا نوک چیزی.
...
[مشاهده متن کامل]

1. a head covering especially with a visor and no brim
یک پوشش برای سر ، مانند کلاه
2. a natural cover or top
پوشش برای بالای چیزی
3. something that serves as a cover or protection especially for a tip, knob, or end
پوشش محافظتی برای دستگیره یا انتهای چیزی
4. an overlaying or covering structure
5. a paper or metal container holding an explosive charge ( as for a toy pistol )
6. an upper limit ( as on expenditures )
7. the symbol ∩ indicating the intersection of two sets
8. a cluster of molecules or chemical groups bound to one end or a region of a cell, virus, or molecule
در شیمی: به دسته ای از مولکول ها یا گروه های شیمیایی که به یک انتها یا ناحیه از یک سلول یا ویروس یا مولکول متصل می شوند.

Cap: taxi
M. s:im so tired shall we take a cap
کلاه لبه دار
همون کلاه آفتابی
( slang ) :
چاخان، لاف، دروغ
CAP ( علوم و فنّاوری غذا )
واژه مصوب: بجم
تعریف: ← بسته بندی با جوّ مهار شده
🎆 the word lying but built different
yo that’s cap i didn’t fuck the dog
🎆 Basically another word for lying. It can be used like no cap or you can say stop capping
bob: No cap bruh I really like Becky.
...
[مشاهده متن کامل]

billy: Stop capping bruh, FR… ask her out!!
Smoke betrayed him
Cap

کلاه ورزشی ( لبه دار )
حداکثر یا حد آخر یک چیز.
محدودیت در مبلغ یا قیمت
. . . . There are caps on rent hikes
در مورد افزایش اجاره بها مجدودیت هایی وجود دارد
محدودیت در قیمت ، مبلغ
. . . . There are caps on rent hikes and
در مورد افزایش اجاره ها محدودیت هایی ( در برنامه ) وجود دارد.
این کلمه وقتی با حروف بزرگ به صورت CAP نوشته میشه مخفف عبارت common agricultural policy هست که به معنی سیاست عمومی کشاورزی هست.
دو تا معنی داره . یکی همون کلاه ک همه میدونیم . یکی دیگش ینی دروغ یا چرت و پرت . اونجوری ک من از امریکاییا شنیدم ت مکالمه های خودمونی ازش استفاده میکنن. مثلا بجا اینکه بگن you are lying ( داری دروغ میگی ) میگن thats cap ( این ی دروغه )
سقف مجاز ( تعیین شده ) برای صرف هزینه یا زمان
چرت و پرت، دروغ. . .
becoming the White House’s chief negotiator, alongside Secretary of State John F. Kerry, for the 2015 nuclear agreement with Tehran and several other nations that capped Iran’s nuclear program in exchange for sanctions relief
NEW YORK TIMES@
مثلا در جمله the most capped Euro player یعنی بیشترین بازی ملی در اروپاه داشته . . و دیگر اینکه یک اصلاح بران آن بکار می رود stop lying بس کن دیگه خالی نبند . ویا it smells cap یعنی u are not being honest
درپوش، سرپوش، کلاهک
گروهی از سلول ها و مواد شیمیایی که به یک سر یا ناحیه از یک سلول، ویروس یا مولکول متصل هستند. همچنین ترکیب Cap - snatching هم داریم که به معنی سلول قاپی توسط ویروس ها است.
a cluster of molecules or chemical groups bound to one end or a region of a cell, virus, or molecule
در فوتبال به معنی بازی ملی هست
البته به معنی سقف قرارداد یا حقوق هم هست
noun - countable :
دَرِ چیزهایی مثل خودکار، خودنویس و . . . . . .
i say we cap them both
من میکم دخل جفتشون رو بیاریم

محدود کردن
Government will cap emissions next year.
دولت آلاینده ها را محدود خواهد کرد.
حد نهایی
کران
حد
حداکثر
مواد منفجره کوچک ( مانند ترقه )
کلاه لبه دار🧢
کلاه لبه دار
I have beautiful blue cap
من کلاه لبه دار آبی زیبادارم
سقف - سقف قیمتی ( قرارداد ) - سقف بازیافت هزینه ( cost recovery cap )

سرستون
sentences:3
. I like to try this pink cap
. my brother wants to wash his cap
. my father likes to buy a nice cap for my mother because she likes it
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٥)

بپرس