compartment

/kəmˈpɑːrtmənt//kəmˈpɑːtmənt/

معنی: قسمت، کوپه، تقسیم کردن
معانی دیگر: ( در فضایی که با دیوار به چند بخش کوچکتر تقسیم شده) اتاقک، (در قطار) کوپه، محفظه، جا، بخش، قطعه، مقوله، طبقه بندی، رده

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a part sectioned off from a larger whole.
مترادف: chamber
مشابه: apartment, bay, cell, cubbyhole, partition, room, section, stall

(2) تعریف: a separate room or cabin used for a particular purpose.
مترادف: cabin, room, stall
مشابه: carrel, closet, cubbyhole, cubicle, roomette
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: compartments, compartmenting, compartmented
مشتقات: compartmental (adj.), compartmentally (adv.)
• : تعریف: to divide or separate into compartments; compartmentalize.
مترادف: compartmentalize
مشابه: divide, partition, section, segment, separate

جمله های نمونه

1. somebody was singing in the next compartment
در کوپه ی مجاور یک نفر آواز میخواند.

2. please put your carry-on luggage either under your seat or in the overhead compartment
لطفا چمدان های (کوچک) خود را یا زیر صندلی یا در اشکاف بالاسر قرار دهید.

3. Your sunglasses are in the glove compartment.
[ترجمه گوگل]عینک آفتابی شما در محفظه دستکش است
[ترجمه ترگمان] عینک آفتابی - ت تو قسمت دستکش ها هستن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The babble of voices in the next compartment annoyed all of us.
[ترجمه گوگل]غوغای صداهای کوپه بعدی همه ما را آزار می داد
[ترجمه ترگمان]همهمه صداهایی که در کوپه مجاور به گوش می رسید، از همه ما عصبانی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The compartment is plenty big enough.
[ترجمه گوگل]محفظه به اندازه کافی بزرگ است
[ترجمه ترگمان]کوپه به اندازه کافی بزرگ هست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. They sat in a second - class compartment.
[ترجمه نیلوفر] ان ها در یک کوپه درجه دو نشسته بودند
|
[ترجمه گوگل]آنها در یک کوپه کلاس دوم نشستند
[ترجمه ترگمان]آن ها در قسمت دوم کلاس نشسته بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The tiny toilet compartment gives you hardly any elbow room.
[ترجمه گوگل]محفظه ی توالت کوچک به ندرت جایی برای آرنج به شما می دهد
[ترجمه ترگمان]جعبه توالت کوچولو تو رو به زور وارد اتاق می کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The desk has a secret compartment.
[ترجمه روناک] میز یک قسمت مخفی دارد
|
[ترجمه گوگل]میز یک محفظه مخفی دارد
[ترجمه ترگمان]میز یه کوپه مخفی داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He found an empty first-class compartment.
[ترجمه گوگل]او یک کوپه خالی درجه یک پیدا کرد
[ترجمه ترگمان]او یک کوپه خالی طبقه اول پیدا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. There is a handy storage compartment beneath the oven.
[ترجمه گوگل]یک محفظه نگهداری مفید در زیر فر وجود دارد
[ترجمه ترگمان]یه انبار توی انبار زیر اجاق هست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The drugs were found in a secret compartment in Campbell's suitcase.
[ترجمه گوگل]مواد مخدر در یک محفظه مخفی در چمدان کمپبل پیدا شد
[ترجمه ترگمان]این مواد مخدر در یک محفظه مخفی در چمدان کمپبل پیدا شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. We were glad to have the whole compartment to ourselves.
[ترجمه گوگل]ما خوشحالیم که کل کوپه را برای خودمان داریم
[ترجمه ترگمان]ما خوشحال بودیم که تمام کوپه را برای خودمان نگه داریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The first-class compartment is situated at the front of the train.
[ترجمه گوگل]کوپه درجه یک در جلوی قطار قرار دارد
[ترجمه ترگمان]اولین کوپه درجه یک در جلوی قطار قرار دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Don't keep important documents in the glove compartment of your car.
[ترجمه گوگل]اسناد مهم را در محفظه دستکش ماشین خود نگه ندارید
[ترجمه ترگمان]مدارک مهم در داشبورد ماشین تو نگه ندار
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Water in the engine compartment is sucked away by a hose.
[ترجمه گوگل]آب داخل محفظه موتور توسط شیلنگ مکیده می شود
[ترجمه ترگمان]آب در محفظه موتور توسط یک شلنگ مکیده می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

قسمت (اسم)
detachment, section, party, leg, share, portion, sect, lot, division, dole, proportion, segment, canton, arm, chapter, department, ratio, plank, feck, parcel, percentage, compartment, snick, grist, internode, kismet, rasher, whang

کوپه (اسم)
compartment

تقسیم کردن (فعل)
partition, part, administer, admeasure, divide, distribute, apportion, intersect, administrate, compartment

تخصصی

[ریاضیات] قسمت، بخش
[آمار] بخش

انگلیسی به انگلیسی

• enclosed area (cell, cabin, etc.); division, section
a compartment is one of the separate sections of a railway carriage.
a compartment is also one of the separate parts of an object used for keeping things in.

پیشنهاد کاربران

Casset Compartment
compartment
compartment 2 ( n ) =one of the separate sections which a car on a train is divided into, e. g. He found an empty first - class compartment.
compartment
compartment 1 ( n ) ( kəmˈpɑrtmənt ) =one of the separate sections that sth such as a piece of furniture has for keeping things in, e. g. The desk has a secret compartment.
compartment
overhead compartment
به معنی جای وسایل در بالای سر مسافر ( در هواپیما یا وسایل نقلیه )
در مورد اسناد و گزارش ها و . . . به معنای طبقه بندی شده و سِرّی و محرمانه هم هست مثلا compartmented reporting که به معنای گزارش سِرّی و طبقه بندی شده هست.
قسمت بالای سر مسافر در هواپیما که وسیلهای تقریبا بزرگ خودش رو میتونه اون قسمت قرار بده .
جاساز
کمد بالای سر در هواپیما.
chamber
محفظه
compartment syndrome
سندروم کامپارتمانت
وضعیتی که در آن بر اثر بالا رفتن
فشار بافت در اندام٫ درد شدیدی
درآن بوجود می آید.
فضا
One of the separate parts of a container or place where
things are stored.
The freezer compartment of a refrigerator.

حفره ( جایی که اطراف آن بسته و فقط یک راه خروجی وجود دارد )
جعبه سیاه
a part of sth 🔆

بخش - قسمت
کوپه
محفظه
one of the separate parts of a container place where things are stored
جا
مثال برای compartment:
Six people were traveling in a compartment on a train.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٠)

بپرس