bring on

/ˈbrɪŋˈɑːn//brɪŋɒn/

معنی: جلو رفتن، ادامه دادن، وادار به عمل کردن، بظهور رساندن
معانی دیگر: به دنیا آوردن، زادن، زاییدن، به وجود آوردن، (به ویژه در مورد بیماری و سرفه و تب و غیره) ایجاد کردن (دوباره)

جمله های نمونه

1. The evil [evils] we bring on ourselves are the hardest to bear.
[ترجمه گوگل]بدی [بدی] که بر سر خود می آوریم، سخت ترین تحمل آن است
[ترجمه ترگمان]شیطانی که ما خودمان باخود می آوریم از همه سخت تر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. The evils we bring on ourselves are the hardest to bear.
[ترجمه حمید] تحمل کردن بلاهایی که خودمان به وجود می آوریم دشوار تر است.
|
[ترجمه حمید ملک زاده] تحمل کردن بلاهایی خودمان به وجود می آوریم دشوار تر است.
|
[ترجمه H-oi] سخت ترین - کار - برای تحمل، بلاهایی است که بر یر خودمان می آوریم
|
[ترجمه گوگل]تحمل بدی هایی که بر سر خود می آوریم از همه سخت تر است
[ترجمه ترگمان]بلاهایی که بر سر خودمان می آوریم از همه سخت تر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The timely rain will certainly bring on the crops.
[ترجمه فرهان] باران به موقع به طور حتم محصولات را به بار خواهد آورد
|
[ترجمه گوگل]باران به موقع قطعاً برای محصولات زراعی به ارمغان خواهد آورد
[ترجمه ترگمان]باران به موقع به طور حتم محصول را خواهد آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. That incident will surely bring on a crisis.
[ترجمه گوگل]آن حادثه مطمئناً یک بحران ایجاد خواهد کرد
[ترجمه ترگمان]این حادثه قطعا موجب بروز یک بحران خواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Severe shock can bring on an attack of acne.
[ترجمه گوگل]شوک شدید می تواند باعث حمله آکنه شود
[ترجمه ترگمان]یک شوک شدید می تواند منجر به حمله آکنه شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. That thought was enough to bring on near hysteria.
[ترجمه گوگل]همین فکر برای ایجاد هیستری تقریبا کافی بود
[ترجمه ترگمان]این فکر به اندازه ای بود که به حالت عصبی نزدیک شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. We need to bring on the young players quickly.
[ترجمه گوگل]ما باید به سرعت بازیکنان جوان را جذب کنیم
[ترجمه ترگمان]ما نیاز داریم که بازیکنان جوان را به سرعت جذب کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Stress can bring on an asthma attack.
[ترجمه گوگل]استرس می تواند باعث حمله آسم شود
[ترجمه ترگمان]استرس می تواند باعث حمله به آسم شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Teachers have to bring on the bright children and at the same time give extra help to those who need it.
[ترجمه گوگل]معلمان باید کودکان باهوش را بیاورند و در عین حال به کسانی که به آن نیاز دارند کمک بیشتری کنند
[ترجمه ترگمان]معلمان باید کودکان روشن را جذب کنند و در عین حال به کسانی که به آن نیاز دارند کمک بیشتری می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Study should bring on your Maths.
[ترجمه گوگل]مطالعه باید به ریاضیات شما کمک کند
[ترجمه ترگمان]مطالعه باید ریاضی شما را به ارمغان بیاورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. For some people, becoming a parent can bring on an identity crisis.
[ترجمه گوگل]برای برخی از افراد، والدین شدن می‌تواند باعث بحران هویت شود
[ترجمه ترگمان]برای برخی افراد، تبدیل شدن به یک والد می تواند یک بحران هویت را ایجاد کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. This warm weather should bring on the crops.
[ترجمه گوگل]این هوای گرم باید برای محصولات زراعی بیاورد
[ترجمه ترگمان]این آب و هوای گرم باید محصول را به ارمغان بیاورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. This enables you to learn which mental states bring on tension and which ones calm it.
[ترجمه گوگل]این به شما امکان می دهد تا یاد بگیرید که کدام حالت های ذهنی باعث ایجاد تنش و کدام یک آن را آرام می کند
[ترجمه ترگمان]این به شما این امکان را می دهد که یاد بگیرید کدام حالات ذهنی تنش را بالا می برند و آن را آرام می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Bring on the clowns.
[ترجمه گوگل]دلقک ها را بیاورید
[ترجمه ترگمان] دلقک ها رو بیارین
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Nader is untroubled by the prospect of helping bring on the dark night of a Bush presidency.
[ترجمه گوگل]نادر از چشم انداز کمک به ایجاد شب تاریک ریاست جمهوری بوش نگران نیست
[ترجمه ترگمان]نادر است که انتظار کمک در شب تاریک ریاست جمهوری بوش را ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

جلو رفتن (فعل)
advance, bring on, come along, forge

ادامه دادن (فعل)
further, run, bring on, keep, maintain, continue, hang on, carry on, extend, hold over, run on

وادار به عمل کردن (فعل)
bring on

به ظهور رساندن (فعل)
bring on

انگلیسی به انگلیسی

• cause, make happen; raise a topic for dispute

پیشنهاد کاربران

باعث یک دردسر شدن برای خود شخص
You have brought this on/upon yourself.
موجب عود کردن یک بیماری
Sitting in the damp brought on his rheumatism.
به بار اوردن چیزی
به همراه داشتن
عملی کردن، عملیش کن
به ارمغان آوردن
راه انداختن
رو فرم آوردن
بالا آوردن
باعث عود کردن. . . شدن ( بیماری، سر درد )
باعث. . . شدن ، باعث بروز. . . شدن
سر باز کردن ( زخم کهنه ، مشکل قدیمی )
رو آمدن/ رو آوردن /تازه کردن ( یک مشکل )
ادامه دادن جلو رفتن جنبش سریع

بپرس