bring about

/ˈbrɪŋəˈbaʊt//brɪŋəˈbaʊt/

موجب شدن، به بار آوردن، سبب شدن، سبب وقوع امری شدن

بررسی کلمه

عبارت ( phrase )
• : تعریف: to cause to come into being; make happen.

- They hoped the negotiations would bring about an end to the war.
[ترجمه مهدیه] آن ها امیدوار بودند که مذاکرات به پایان جنگ ختم شود.
|
[ترجمه عبدالرضا البرز] آنها امیدوار بودند که مذاکرات سبب پایان جنگ شود.
|
[ترجمه شکوفه] آنها امیدوار بودند مذاکرات منجر به خاتمه جنگ شود
|
[ترجمه Tara] آنها امیدوار بودند مذاکرات موجب پایان جنگ باشد
|
[ترجمه English teacher] آنها امیدوار بودند که مذاکرات به پایان جنگ منجر شود.
|
[ترجمه گوگل] آنها امیدوار بودند که مذاکرات به پایان جنگ منجر شود
[ترجمه ترگمان] آن ها امیدوار بودند که مذاکرات پایان جنگ را به پایان برسانند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- What could have brought about this tragedy?
[ترجمه Pgh] چه چیزی می توانست باعث این تراژدی شود؟
|
[ترجمه گوگل] چه چیزی می توانست باعث این فاجعه شود؟
[ترجمه ترگمان] چه چیزی ممکن بود این تراژدی را مطرح کند؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They hoped this meeting would bring about a marriage that would unite the two kingdoms.
[ترجمه .....] آن ها امیدوار بودند که این ملاقات منجر به ازدواجی شود که این دو کشور را متحد کند
|
[ترجمه گوگل] آنها امیدوار بودند که این ملاقات باعث ازدواجی شود که دو پادشاهی را متحد کند
[ترجمه ترگمان] آن ها امیدوار بودند که این ملاقات منجر به ازدواجی شود که این دو کشور را متحد کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. Better cultivation of soil will bring about better crops.
[ترجمه گوگل]کشت بهتر خاک باعث تولید محصولات بهتر می شود
[ترجمه ترگمان]کشت بهتر خاک، محصولات بهتری را به ارمغان خواهد آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. We are working to bring about closer political integration in the EU.
[ترجمه گوگل]ما برای ایجاد یکپارچگی سیاسی نزدیکتر در اتحادیه اروپا کار می کنیم
[ترجمه ترگمان]ما در تلاشیم تا یکپارچگی سیاسی نزدیک تر را در اتحادیه اروپا به ارمغان آوریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. They felt the need to bring about a renewal of society.
[ترجمه گوگل]آنها نیاز به نوسازی جامعه را احساس کردند
[ترجمه ترگمان]آن ها احساس کردند که نیاز به تجدید حیات در جامعه وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Several circumstances concurred to bring about the present state of affairs.
[ترجمه گوگل]شرایط متعددی برای ایجاد وضعیت فعلی اتفاق افتاد
[ترجمه ترگمان]در بسیاری از اوضاع و احوال، اوضاع و احوال مورد موافقت قرار گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. This would bring about a lowering of the general level of intelligence in the population.
[ترجمه گوگل]این امر باعث کاهش سطح عمومی هوش در جمعیت می شود
[ترجمه ترگمان]این امر منجر به کاهش سطح عمومی اطلاعات در جامعه خواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. How far does war bring about social change?
[ترجمه گوگل]جنگ تا کجا باعث ایجاد تغییرات اجتماعی می شود؟
[ترجمه ترگمان]جنگ چه قدر باعث تغییر اجتماعی می شود؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. To that extent they helped bring about their own destruction.
[ترجمه سینا] آنها تا آنجایی کمک کردند که موجب نابودی خودشان شد
|
[ترجمه گوگل]تا این حد آنها به نابودی خودشان کمک کردند
[ترجمه ترگمان]به این ترتیب آن ها به نابودی خودشان کمک کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Interest-rate cuts have failed to bring about economic recovery.
[ترجمه گوگل]کاهش نرخ بهره نتوانسته است اقتصاد را بهبود بخشد
[ترجمه ترگمان]کاهش نرخ بهره ناموفق بوده است تا بهبود اقتصادی را به ارمغان بیاورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Changing stresses bring about more cracking and rock deformation.
[ترجمه گوگل]تغییر تنش باعث ایجاد ترک و تغییر شکل بیشتر سنگ می شود
[ترجمه ترگمان]تغییر فشار باعث ایجاد شکاف بیشتر و تغییر شکل سنگ می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. How can we bring about a change in attitudes?
[ترجمه گوگل]چگونه می توانیم در نگرش ها تغییر ایجاد کنیم؟
[ترجمه ترگمان]چگونه می توانیم تغییری در نگرش ها به وجود بیاوریم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. It took hours of negotiations to bring about a reconciliation between the two sides.
[ترجمه گوگل]ساعت ها مذاکره طول کشید تا به آشتی بین دو طرف رسید
[ترجمه ترگمان]چند ساعت طول کشید تا مذاکرات بین دو طرف برقرار شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. This old bicycle will bring about $
[ترجمه گوگل]این دوچرخه قدیمی حدود دلار به ارمغان خواهد آورد
[ترجمه ترگمان]این دوچرخه قدیمی حدود ۵ دلار خواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The only way they can bring about political change is by putting pressure on the country.
[ترجمه گوگل]تنها راهی که آنها می توانند تغییر سیاسی ایجاد کنند، اعمال فشار بر کشور است
[ترجمه ترگمان]تنها راه برای ایجاد تغییر سیاسی، فشار آوردن بر کشور است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The Liberals wish to bring about changes in the electoral system.
[ترجمه گوگل]لیبرال ها می خواهند در سیستم انتخاباتی تغییراتی ایجاد کنند
[ترجمه ترگمان]لیبرال ها می خواهند در سیستم انتخاباتی تغییراتی ایجاد کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Several causes operated to bring about the war.
[ترجمه گوگل]دلایل متعددی برای به راه انداختن جنگ عمل کردند
[ترجمه ترگمان]چندین دلیل برای این جنگ وجود داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• bring forth, make happen, cause

پیشنهاد کاربران

bring about =to cause, e. g. The greed of a few people in the financial world brought about the global financial crisis
bring about
باعث ظهور ( چیزی ) شدن
منجر شدن، باعث شدن
به ارمغان آوردن دقیقترین معادل
SYN:
Lead to - Result in
به راه انداختن ( جنگ و نبرد )
تحقق چیزی
باعث شدن
باعث به وجود آمدن شدن
به وجود آوردن
Bring about means to lead to / result in something happen
موجب شدن
منجر شدن
رقم زدن، به بار آوردن
Harold’s working to bring about changes in the industry.
سبب شدن/باعث شدن
پیدایش

جامه ی عمل پوشاندن، محقق کردن، تحقق بخشیدن
خود سایت نزدیک ترین معادل رو گفته🙂
معادل خیلی دقیق پیدا کردن سخته براش
ولی دو معنی تو مایه های:
۱موجب شدن
۲ به بار اوردن ( به وجود اوردن ) میشه
به همراه داشتن
باعث شدن ، موجب شدن
باعث شدن، سبب شدن
rain in this season usually brings about floods.
معمولا باران در این فصل سبب سیل میشود
،
موجب شدن، سبب وقوع امری شدن
موجب شدن، سبب شدن
محقق کردن، تحقق بخشیدن
blockages brought about by political chokeholds = بن بست های حاصل از/ناشی از اختناق سیاسی
Make sth happen, esp to cause changes in a situation.
موجب چیزی شدن ( البته خیلی جاها "موجب تغیر وضیعت شدن"هم معنی میده. . . )
ایجاد کردن، باعثِ چیزی شدن، منجر شدن
انجام دادن کاری که منجر به تغییر در وضعیت کنونی شود
بوجود آوردن
منتج شدن، منجر شدن، انجامیدن به
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٠)

بپرس