bowl

/boʊl//bəʊl/

معنی: طاس، پیاله، جام، کاسه، قدح، کاسه رهنما، با توپ بازی کردن
معانی دیگر: تاس، شاه کاسه، بادیه، به اندازه ی یک کاسه یا قدح، کاسه شکل، جام سان، بخش پهن برخی چیزها، بخش گرد و توخالی برخی چیزها، مسابقات نهایی تیم های فوتبال امریکایی (به آن bowl game هم می گویند)، رجوع شود به: washbowl، (در مستراح فرنگی) داخل قدح مانند مستراح که آب در آن می ایستد، لگن، زمین گرد و فرورفته (مثل کاسه) که اطرافش تپه یا کوه باشد، (امریکا) ورزشگاه، استادیوم، (مثل توپ بولینگ) قل خوردن، با یکنواختی و تندی حرکت کردن، (در بولینگ) امتیاز آوردن، (در بازی بولینگ) توپ چوبی، گوی چوبین، حرکت یا طرز انداختن گوی چوبین، طبلک یا چرخک (در برخی ماشین آلات)، بولینگ (بازی) کردن، توپ را از زیر کتف (در مقابل ((روی کتف))) رها کردن، (بازی کریکت) توپ را به سوی چوگان دار پرتاب کردن، چوگان دار را حذف کردن، مسابقه وجشن بازی بولینگ، نفت کاسه رهنما دستگاه ابزارگیری

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a deep, rounded dish used mostly for containing food, liquids, or the like.
مترادف: dish
مشابه: cup, porringer, saucer, tureen

(2) تعریف: the contents of such a dish.
مترادف: dish
مشابه: cup

- I ate a bowl of cereal.
[ترجمه گوگل] من یک کاسه غلات خوردم
[ترجمه ترگمان] من یه کاسه غلات خوردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: the rounded, dishlike part of something, as of a spoon, sink, or toilet.
مشابه: basin, sink, toilet, washbasin

(4) تعریف: a rounded valley or other geographical depression or formation.
مترادف: basin, hollow, valley
مشابه: crater, depression, dip, hole, indentation

(5) تعریف: a rounded stadium or outdoor theater.
مترادف: amphitheater, stadium
مشابه: arena, coliseum

(6) تعریف: in the United States, a football game played at the end of the season by specially selected teams.
مشابه: championship, meet, playoff, tournament

- the Super Bowl
[ترجمه گوگل] سوپر بول
[ترجمه ترگمان] سوپر بول
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: a large wooden ball shaped or weighted so as to roll in a curved path, used in lawn bowling.
مشابه: ball

(2) تعریف: (pl., but used with a sing. verb) the game or sport of lawn bowling.
مترادف: boccie, boules, lawn bowling

(3) تعریف: a roll or throw of the ball in bowling or bowls.
مشابه: roll, throw
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: bowls, bowling, bowled
(1) تعریف: to play the game of bowling or the game of bowls.

(2) تعریف: to roll, throw, or hurl a ball, as in bowling, bowls, or cricket.
مشابه: pitch, throw

(3) تعریف: to move along swiftly and smoothly.
مترادف: barrel, clip, spin
مشابه: fly, hurtle, move, roll, speed, whiz, zip, zoom

- That truck is really bowling along.
[ترجمه گوگل] آن کامیون واقعاً در حال بولینگ است
[ترجمه ترگمان] اون کامیون واقعا داره بولینگ بازی می کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
عبارات: bowl over
(1) تعریف: to roll, throw, or hurl (a ball or the like).
مترادف: hurl, pitch, roll, throw
مشابه: cast, fling

(2) تعریف: to achieve or perform by bowling.

- She bowled her best game ever last night.
[ترجمه شان] او دیشب بهترین بازی بولینگ همه عمرش را کرد.
|
[ترجمه گوگل] او بهترین بازی خود را دیشب انجام داد
[ترجمه ترگمان] دیشب او بهترین بازی را از دست داده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. bowl over
1- با چیزی مثل توپ بولینگ زدن و انداختن 2- (عامیانه) گیج و مبهوت کردن

2. a bowl full of fruits
یک قدح پر از میوه

3. a bowl of shredded cucumbers and yogurt
یک کاسه ماست و خیار (رنده شده)

4. the bowl of a pipe
حقه ی چپق

5. the bowl of a spoon
پهنه ی قاشق

6. to bowl 190
در بولینگ 190 امتیاز آوردن

7. only one bowl remains of that delicious wine. . .
از باده ی نوشین قدحی بیش نماند . . .

8. he ladled a bowl of soup for himself
او با ملاقه یک کاسه آبگوشت برای خود کشید.

9. hossein filled his bowl with soup
حسین کاسه ی خود را پر از سوپ کرد.

10. after sampling the soup, he dished a bowl for himself
پس از چشیدن سوپ یک کاسه برای خودش کشید.

11. the fat had congealed into a layer on top of the bowl of soup
چربی به صورت لایه ای روی سوپ بسته بود.

12. he removed the spigot and poured some of the wine into a bowl
سربطری را درآورد و قدری از شراب را در یک جام ریخت.

13. The hostess ladled out a bowl of tomato soup.
[ترجمه گوگل]مهماندار یک کاسه سوپ گوجه فرنگی آورد
[ترجمه ترگمان]خانم میزبان یک کاسه سوپ گوجه فرنگی را بیرون ریخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Our hostess served up a large bowl of steaming hot dumplings.
[ترجمه گوگل]مهماندار ما یک کاسه بزرگ از کوفته های داغ بخارپز سرو کرد
[ترجمه ترگمان]میزبان ما یه کاسه بزرگ از دسر داغ رو درست کرده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Cover the bowl with an inverted plate.
[ترجمه گوگل]روی کاسه را با یک بشقاب معکوس بپوشانید
[ترجمه ترگمان]کاسه را با بشقاب وارونه بپوشانید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Would you like another bowl of rice?
[ترجمه گوگل]آیا یک کاسه برنج دیگر می خواهید؟
[ترجمه ترگمان]یه کاسه برنج دیگه میخوای؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. She served him a bowl of beef stew.
[ترجمه گوگل]او یک کاسه خورش گوشت گاو برای او سرو کرد
[ترجمه ترگمان] اون براش یه کاسه سوپ گوشت آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. Oliver went up to the master, with his bowl in his hand. He felt very frightened, but also desperate with hunger.
[ترجمه گوگل]الیور در حالی که کاسه اش را در دست داشت به سمت استاد رفت او بسیار ترسیده بود، اما از گرسنگی نیز ناامید بود
[ترجمه ترگمان]اولیور در حالی که کاسه دست خود را در دست داشت به سوی ارباب رفت خیلی ترسیده بود، اما از گرسنگی هم ناامید شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. Combine all the ingredients in a bowl.
[ترجمه گوگل]تمام مواد را در یک کاسه با هم ترکیب کنید
[ترجمه ترگمان]همه مواد اولیه رو با کاسه در بیار
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

طاس (اسم)
die, dib, bowl, porringer

پیاله (اسم)
horn, beaker, cup, bowl, chalice, porringer, calix

جام (اسم)
beaker, cup, bowl, chalice, grail, goblet, glass, envelope, cupel

کاسه (اسم)
bowl, chalice, socket, drinking cup, mazer

قدح (اسم)
bowl, tun

کاسه رهنما (اسم)
bowl

با توپ بازی کردن (فعل)
bowl

تخصصی

[عمران و معماری] کاسه توالت - کاسه دستشویی
[کامپیوتر] جام
[نساجی] ظرف شستشوی پشم - غلتک کوچک تماس با صفحه بادامک - بادامک - غلتک
[ریاضیات] کاسه، پیاله، کاسه ی راهنما، جام

انگلیسی به انگلیسی

• deep dish; festivity; amphitheater; ball (used in the game of bowling)
play bowling (type of game played with balls and pins); roll a ball
a bowl is a circular container with a wide, uncovered top. bowls are used, for example, for serving food.
you can use bowl to refer to a bowl and its contents, or to the contents only.
the bowl of something such as a lavatory or a tobacco pipe is the part of it that is shaped like a bowl.
when someone bowls in cricket, they throw the ball down the pitch towards the batsman.
bowls is a game in which the players try to roll large wooden balls as near as possible to a small ball.
see also bowling.
if you bowl someone over, you knock them down by accidentally hitting them when you are moving very quickly.
if you are bowled over by something, you are very impressed or surprised by it.

پیشنهاد کاربران

کاسه، مشت
مثال: She put the fruit in a bowl.
او میوه ها را در یک کاسه گذاشت.
لانگمن دیکشنری :
اسم :
۱ _ کاسه
Deep round container for liquids , etc
۲ _ به هر چیزی که در شکل و اندازه یک کاسه باشد گفته میشود
Anything in the shape of a bowl
فعل :
۱ _ پرتاب کردن یا به گردش در آوردن توپ در یک مسابقه یا بازی ورزشی
...
[مشاهده متن کامل]

Throw or roll ( a ball ) in a sport
۲ _ بولینگ ( چمنی ) بازی کردن
Play Lawn Bowls or Bowling

کاسه هم میشه
مث
a bowl of soup
یه کاسه سوپ
bowl 5 ( n ) =a heavy wooden ball that is used in the game of lawn bowling
bowl
bowl 4 ( n ) =a game of football played after the main season between the best teams, e. g. the Super Bowl.
bowl
bowl 3 ( n ) =a large round theater or stadium without a roof, used for concerts, etc. outdoors, e. g. the Hollywood Bowl.
bowl
bowl 2 ( n ) =the part of some objects that is shaped like a bowl, e. g. a toilet bowl.
bowl
bowl 1 ( n ) ( boʊl ) =a deep, round dish with a wide, open top, used especially for holding food or liquid, e. g. a salad bowl.
bowl
به معنی میکده مثل china bowl = میکده چینی
Bowl=کاسه
⭕Example⭕
A bowl of chicken soup🔎
A bowl of fruit salad🔎
🔵Bowl =کاسه🔵
⭕Example⭕
A bowl of chicken soup🔎
A bowl of fruit salad🔎
Every body break my bowl
هر کی یه جوری آسایش منو به هم میزنه
قل دادن و پرتاب توپ در بازی بولینگ ( فعل )
برای یادسپاری بهتر استفاده از کلمات مشابه و خنده دار موثر است البته گاهی می توان با تغییر عمدی در تلفظ، کلمات را شبیه به هم کرد.
مثل بولِ بولِ بول نجس نیست بول اول ( کاسه ) ، بول دوم ( ادرار ) بول سوم ( گاو نر ) و در کل به معنای کاسه ادرار گاو نر نجس نیست.
...
[مشاهده متن کامل]

یا
The boy buys a bowl and two bulls
پسر یک کاسه و دو گاو نر می خرد.

1 - کاسه
2 - بولینگ چمنی ( که با گوی چوبی بازی می کنند ) ، بازی بولینگ روی چمن باتوپهای چوبی

Bowl movements : حرکات روده
به معنی کاسه ، پیاله ، تنگ . . . .
با توپ بازی کردن
گاهی بعنوان بار مشروب فروشی نیز استفاده می شود
( بار مشروب فروشی )
تنگ ماهی
در آباژور به معنی کلاهک
پیاله
کاسه
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٣)

بپرس