bound to

پیشنهاد کاربران

Almost certainly
متعهد و ملزم بودن
مطمئناٌ
It was bound to happen sooner or later
میتونست زودتر یا دیرتر اتفاق بیفته
. . . که قرار است. . .
. . . که بناست. . .
لاجرم
وابسته بودن به . . .
نیازمند بودن به . . .
Going to
بین احتمال و قطعیت،
Strong probability
ملزم/موظف/مقید به
تقریباً قطعی است که . . .
به احتمال زیاد
حتما
بدون شک / بی شک
باید
مجبور بودن/ مکلف بودن
I am bound to say باید بگم
She was bound to marry him مجبور بود ( مکلف بود ) با او ازدواج کند.
apt or likely to do something
certain to do sth

( اصطلاح ) قصد داشتن، مصمم بودن برای چیزی یا انجام کاری
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس