bloody

/ˈblədi//ˈblʌdi/

معنی: خونین، برنگ خون، قرمز، خون الود، خونی، خون مانند
معانی دیگر: (بیشتر در انگلیس)، خونخوار، سنگدل، دارای خون روش، خون آلود، دارای لکه ی خونی، خون آلود کردن، خونی کردن، پر خونریزی، وابسته به کشتار و خونریزی، (انگلیس - خودمانی - ناخوشایند) ملعون، لعنتی، فلان فلان شده، خوندار، وابسته به خون، خون رنگ

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: bloodier, bloodiest
(1) تعریف: covered with or exuding blood.
مشابه: gory

(2) تعریف: murderous.
مشابه: gory, sanguinary

- a bloody slaughter
[ترجمه گوگل] یک کشتار خونین
[ترجمه ترگمان] کشتار فجیع
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: disposed to do violence.
مشابه: bloodthirsty

- a bloody imagination
[ترجمه گوگل] یک تخیل خونین
[ترجمه ترگمان] نیروی تخیل خونین،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: bloodies, bloodying, bloodied
مشتقات: bloodily (adv.), bloodiness (n.)
• : تعریف: to cover or smear with blood.

جمله های نمونه

1. bloody demonstrations which were the precursors of the revolution
تظاهرات خونینی که طلیعه ی انقلاب بود

2. a bloody hand-to-hand combat
نبرد تن به تن خونین

3. after a bloody battle, the enemy withdrew
پس از یک نبرد خونین دشمن عقب نشینی کرد.

4. with a bloody hand he sways a nation
بادستی خونین بر ملت حکومت می کند.

5. where is that bloody key?
آن کلید لعنتی کجاست ؟

6. a formidable giant with bloody hands
غولی دهشت انگیز با دستان خون آلود

7. the discovery of the bloody glove implicated him in the murder
کشف دستکش خونین،قاتل بودن او را زیر سئوال برد.

8. the old man passed bloody water
پیرمرد پیشاب خون آلود دفع می کرد.

9. her hands were swathed in bloody bandages
دستانش با زخم بندهای خونین باند پیچی شده بودند.

10. his finger was cut and bloody
انگشت او بریده و خونی بود.

11. small incidents that led to bloody border skirmishes
برخوردهای کوچکی که به کشمکش های خونین مرزی انجامید.

12. the city's ruins which were the remembrances of that bloody war
ویرانه های شهر که یادگار آن جنگ خونین بود

13. Fuck - the bloody car won't start!
[ترجمه گوگل]لعنتی - ماشین خون آلود روشن نمی شود!
[ترجمه ترگمان]لعنت به اون ماشین لعنتی شروع نمی کنه!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Don't be such a bloody fool.
[ترجمه گوگل]اینقدر احمق نباش
[ترجمه ترگمان]احمق نباش
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Bloody hell! I've lost my wallet.
[ترجمه گوگل]جهنم خونین! من کیف پولم را گم کرده ام
[ترجمه ترگمان]لعنت بر شیطان! کیف پولم را از دست داده ام
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. The consequences of the counter-revolution have been extremely bloody.
[ترجمه گوگل]پیامدهای ضد انقلاب به شدت خونین بوده است
[ترجمه ترگمان]پیامدهای انقلاب بر ضد انقلاب بسیار خونین بوده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. He doesn't bloody care about anybody else.
[ترجمه گوگل]او به هیچ کس دیگر اهمیت نمی دهد
[ترجمه ترگمان]اون به هیچ کس دیگه اهمیت نمیده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. 'Will you apologize?' 'Not bloody likely !'
[ترجمه گوگل]'آیا عذرخواهی خواهید کرد؟' "به احتمال زیاد خونی نیست!"
[ترجمه ترگمان]عذرخواهی می کنی؟ ممکن نیست!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. He got a bloody nose in the fight.
[ترجمه گوگل]در دعوا بینی او خون آلود شد
[ترجمه ترگمان]یه دماغ خونی تو مبارزه داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

خونین (صفت)
sanguinary, sanguineous, murderous, blooded, bloody, gory, internecine, blood-red, slaughterous

برنگ خون (صفت)
bloody, blood-red, crimson, sanguine, red

قرمز (صفت)
bloodshot, sanguinary, sanguineous, vinaceous, bloody, red, vermilion, coralline, vermeil, gules, vine-colored, vine-coloured

خون الود (صفت)
bloody, blood-soaked, blood-stained

خونی (صفت)
sanguinary, sanguineous, bloody, gory, sanguine, hematic, haematic, hemal, haemal

خون مانند (صفت)
sanguineous, bloody

انگلیسی به انگلیسی

• extremely, in an emphasized manner (british)
covered with blood, stained with blood; damned, cursed (british)
cover with blood, mark with blood
bloody is a swear word, used to emphasize how annoyed or angry you are.
a situation or event that is bloody is one in which there is a lot of violence and people are killed.
something that is bloody has a lot of blood on it.

پیشنهاد کاربران

۱. خونین ۲. خونی. خون آلود ۳. توام با خونریزی. پر خون و خونریزی. خونبار ۴. فجیع ۵. {عامیانه} تمام عیار. بی کم و کسر. حسابی 6. {عامیانه} لعنتی. کوفتی. صاحب مرده
مثال:
His finger was cut and bloody.
انگشتش بریده شده بود و خونی بود.
خون آلود
به رنگ خون، خونی، قرمز، خونخوار، حسابی، خیلی زیاد، بسیار زیاد
Bloody rich خرپول
حسابی. زیاد. خیلی.
Tim is bloody - winded
تیم آدم کله شقی هستش
تیم کله خره
بی رحم
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : bleed
✅️ اسم ( noun ) : blood
✅️ صفت ( adjective ) : bloody / bloodied / bloodless
✅️ قید ( adverb ) : bloodily
خونین و مالین
به شدت
خیلی
حسابی
●خونین
● کوفتی، وامونده، لعنتی ( هم بار مثبت و هم منفی میتونه داشته باشه )
گاهی در حالت صفت به معنی ( بی پروایی ) و ( بی احتیاطی ) هم میآید
به معنی خونین و خونی و. . . میشه
ولی
به معنی لعنتی هم هست مثلا
your bloody house
یعنی خونه ی لعنتی ( در واقع خونه ی کوفتی ) تو
کلمات مربوطه:
hell
heck
damn
goddamn
shit ( این کم استفاده میشه، مثلا میشه گفت i dont know shit about him )
لعنتی، وامونده ( غیررسمی و informal )
یکی از معادل های fucking است.
bloody angry
خیلی عصبانی
ملعون
Because the bloody Highlanders turned around and follow him up the hill
چون اسکاتلندی های ملعون/لعنتی برگشتن و تا بالای اون تپه دنبالش کردن
یکی از معادل های f*cking ( لعنتی ) در انگلستان.
همچنین بعنوان فعل هم استفاده میشه.
به معنی : به خون آغشته کردن.
که صفتِ مشتق از همین فعل میشه bloodied به معنی
خونی، آغشته به خون و. . .
...
[مشاهده متن کامل]

مثال:
i was dazed when i saw his "bloodied" face
وقتی صورتِ آغشته به خون او را دیدم، مات و مبهوت شدم.

کوفتی
۱. ( extremely, in an emphasized manner ( british خیلی
۲. خونی
Bloody interesting song آهنگ خیلی باحال
خون آشام
بیش از حد
خونی یا برنگ خون
Bloody یعنی خونی
Means : very , really
خیلی ( برای تاکید )
لعنتی
it was a bloody dream
این یک رویای لعنتی و بی خود بود
سخت
پُر خون
I gave him a bloody nose!
صورتش رو ( دماغ اش رو ) پُرِ خون کردم.
خونریزانه ، خونخوارانه ، خونخوارگرانه ، کشتارگرانه
تا حدودی نمونه قدیمی تر Damn، که به معنی لعنتی میشه.
What bloody players, what a bloody team
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٨)

بپرس