blast

/ˈblæst//blɑːst/

معنی: وزش، باد، دم، انفجار، صدای انفجار، بادزدگی، جریان هوا یا بخار، صدای شیپور، صدای ترکیدن، ترکاندن
معانی دیگر: جریان شدید و ناگهانی باد (در اثر انفجار یا زدن شیپور و غیره)، دمیدن، دمش، نفیر، صدای وزش (باد یا جریان گاز در لوله یا هوا در شیپور)، وزش شدید و یکنواخت هوا (مثلا در کوره های بلند ذوب فلز)، اثر ناگهانی و زیانبار (آفت گیاهی، بمب یا دینامیت)، آفت زده کردن، صدمه زدن، ترکیدن، منفجر شدن، ترکش، صدای بلند و گوشخراش کردن، (با انفجار) کندن، انتقاد شدید و ناگهانی، نکوهش شدید، (امریکا - خودمانی) محکم چوگان زدن (در بیس بال)، توپ را محکم زدن، ضربه ی محکم (با چوگان)، سوز، سوزاندن
blast _
پسوند: شکوفه، جوانه، جرثومه، ذره، تنده [epiblast]

بررسی کلمه

پسوند ( suffix )
• : تعریف: bud, embryo, cell layer, or other generative unit.

- hypoblast
[ترجمه گوگل] هیپوبلاست
[ترجمه ترگمان]
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- hematoblast
[ترجمه گوگل] هماتوبلاست
[ترجمه ترگمان]
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
عبارات: at full blast
(1) تعریف: a powerful and sudden gust or stream.
مترادف: gust
مشابه: blare, flaw, flurry, gale, squall, windflaw

- a blast of wind
[ترجمه لیدا] وزش شدید باد
|
[ترجمه گوگل] یک انفجار باد
[ترجمه ترگمان] باد تندی می وزید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- a blast of steam
[ترجمه گوگل] انفجار بخار
[ترجمه ترگمان] یک انفجار بخار
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a loud and startling sound.
مترادف: blare, scream, shriek
مشابه: bellow, clamor, honk, report, screech, trumpet

- the blast of an alarm
[ترجمه گوگل] انفجار زنگ هشدار
[ترجمه ترگمان] صدای زنگ خطر
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: an explosion.
مترادف: detonation, explosion
مشابه: burst, flash

- Dynamite caused the blast.
[ترجمه گوگل] دینامیت باعث انفجار شد
[ترجمه ترگمان] Dynamite باعث انفجار شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: the explosive material used for an explosion.
مترادف: explosive
مشابه: dynamite, gelignite, gunpowder

(5) تعریف: an angry verbal attack.
مشابه: attack, burst, explosion, fit, outburst, tantrum

(6) تعریف: (informal) a party or great time.
مترادف: bash, party
مشابه: ball, carouse, celebration, orgy
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: blasts, blasting, blasted
(1) تعریف: to make a loud and startling sound with.
مترادف: blare
مشابه: trumpet

- The patrol car blasted its siren.
[ترجمه لیدا] ماشین گشت، آژیرش را به صدا درآورد.
|
[ترجمه گوگل] ماشین گشت آژیر خود را به صدا درآورد
[ترجمه ترگمان] ماشین گشت آژیر را منفجر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to ruin.
مترادف: annihilate, blight, demolish, destroy, ruin, waste
مشابه: damn, devastate, eradicate, exterminate, extirpate, ravage, wipe out

- An injury blasted his hopes of playing in the big game.
[ترجمه لیدا] یک مصدومیت، امید او را برای بازی در مسابقه بزرگ ازبین برد.
|
[ترجمه گوگل] مصدومیت امیدهای او را برای بازی در این بازی بزرگ از بین برد
[ترجمه ترگمان] یک جراحت باعث شد که او در بازی بزرگ بازی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to open up with an explosion.
مشابه: dynamite, open

- They are blasting a tunnel for the railway.
[ترجمه گوگل] دارند تونل راه آهن را منفجر می کنند
[ترجمه ترگمان] آن ها دارند یک تونل برای راه آهن منفجر می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: (informal) to criticize sharply; denounce.
مترادف: attack, condemn, decry, denounce
مشابه: deprecate, malign, slam

- The critics will blast this new movie.
[ترجمه گوگل] منتقدان از این فیلم جدید انتقاد خواهند کرد
[ترجمه ترگمان] منتقدان این فیلم جدید را منفجر خواهند کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: used as a mild oath.
مترادف: confound, darn
مشابه: curse, damn

- Blast it, I can't work with all this noise!
[ترجمه گوگل] بلاست، با این همه سروصدا نمی توانم کار کنم!
[ترجمه ترگمان] لعنت بر شیطان، من نمی توانم با این همه سرو صدا کار کنم!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: blaster (n.)
• : تعریف: to make a loud and startling sound.
مترادف: blare, scream, shriek
مشابه: bellow, clamor, honk, screech, trumpet

جمله های نمونه

1. blast away
به گلوله بستن،به باد (گلوله یا انتقاد و غیره) گرفتن،در کردن

2. blast off
(در موشک و غیره) با انفجار و صدا به پرواز درآمدن،آتش شدن،دررفتن،پرانش

3. blast out
عر و عر کردن،صدای گوشخراش دادن،زرزر کردن

4. the blast was heard from far away
صدای ترکش (انفجار) از فاصله ی دوری شنیده شد.

5. a trumpet blast
نفیر شیپور

6. an atomic blast can level skyscrapers
تند باد اتمی آسمان خراش ها را فرو می ریزد.

7. (at) full blast
باحداکثر قدرت یا سرعت یا ظرفیت،تمام و کمال

8. each time the door opened a blast of cold air rushed into the room
هر بار که در باز می شد دمشی از باد سرد به داخل اتاق هجوم می آورد.

9. The shock wave from the blast blew out 22 windows in the courthouse.
[ترجمه گوگل]موج ضربه ای ناشی از انفجار 22 پنجره ساختمان دادگاه را منفجر کرد
[ترجمه ترگمان]موج شوک ناشی از انفجار ۲۲ پنجره در دادگاه را منفجر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The blast blew a gaping crater in the road.
[ترجمه گوگل]انفجار یک دهانه شکاف در جاده را منفجر کرد
[ترجمه ترگمان]این انفجار دهانه gaping در جاده را منفجر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The blast ripped through the building.
[ترجمه م] انفجارساختمان راخراب کرد
|
[ترجمه گوگل]انفجار در ساختمان رخنه کرد
[ترجمه ترگمان]صدای انفجار از داخل ساختمان به گوش رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. We're working at full blast to complete the order before the holidays.
[ترجمه گوگل]ما با تمام توان کار می کنیم تا سفارش را قبل از تعطیلات تکمیل کنیم
[ترجمه ترگمان]ما با انفجار کامل برای تکمیل سفارش قبل از تعطیلات کار می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. A blast of cold air swept through the hut.
[ترجمه گوگل]وزش هوای سرد کلبه را درنوردید
[ترجمه ترگمان]باد سردی از کلبه بیرون آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Police said that the blast occurred at 9 a. m.
[ترجمه گوگل]پلیس گفت که این انفجار ساعت 9 صبح رخ داده است متر
[ترجمه ترگمان]پلیس گفت که این انفجار در ساعت ۹ صبح رخ داد متر
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The cement plant is going full blast.
[ترجمه گوگل]کارخانه سیمان در حال پیشرفت است
[ترجمه ترگمان]کارخانه سیمان به شدت در حال انفجار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

وزش (اسم)
afflatus, guff, airflow, blast, bop, flatus, whiff, whop, plunk

باد (اسم)
blast, air, wind, gale, windiness, flatulence, squall, emphysema, whiff, flatulency, turgidity

دم (اسم)
train, blast, flatus, breath, tail, respiration, minute, bellows, moment, instant, pygidium, trice

انفجار (اسم)
burst, blast, explosion, gust, bust, detonation, eruption, outburst, pop, blow-out, blow-up, plosion

صدای انفجار (اسم)
blast, pow

بادزدگی (اسم)
blast, mildew, windburn

جریان هوا یا بخار (اسم)
blast

صدای شیپور (اسم)
blast, clang, trump, tantara

صدای ترکیدن (اسم)
blast

ترکاندن (فعل)
blast, blow up, chap, pop

تخصصی

[عمران و معماری] آتشباری - ترکاندن - منفجرکردن
[نفت] انفجار

انگلیسی به انگلیسی

• strong current of air; loud and startling noise; explosion; strong verbal attack; great time, lots of fun (informal)
explode, blow up; destroy, ruin
damn it! to hell with it!
a blast is a big violent explosion.
if people or things blast something, they destroy or damage it with a bomb or an explosion.
a blast is also a sudden strong rush of air or wind, or a short, loud sound carried by the wind.
if a machine is on at full blast, it is producing as much sound or heat as it is able to.
blast is a mild swear word that people use when they are irritated or annoyed about something.
see also blasted.
when a space rocket blasts off, it leaves the ground at the start of its journey.

پیشنهاد کاربران

لانگمن دیکشنری :
۱ _ جریان باد قوی
Strong air movement
۲ _ هجوم هوا از یک انفجار ( موج انفجار )
Rush of air from an explosion
۳ _ صدای سازهای بادی برنجی
Sound of a brass wind instrument
۵ _ شکستن ، ترکیدن
Break up ( rock , stone , etc )
۶ _ لعنت کردن
Damn
گوش کردن با صدای خیلی بلند
صدای گوش خراش ایجاد کردن
he blasts his his music all day long
( اسم ) 1. موج انفجار: موج فشار هوا ناشی از انفجار که می تواند باعث ضربه موقت مغزی شود 2. نطفه: شکل نابالغ یک سلول قبل از ایجاد ویژگی های متمایز
It was a blast
خیلی لذت بخش بود
یکی از معانی blast تجربه ی لذت بخش هست
در کشاورزی؛ بلاست، یک بیماری گیاه است.
✅اجزاء واژگان پزشکی ( نوع: ریشه*پسوند ) : blast, blast/o ✅ معنی انگلیسی اجزاء: embryonic cell, immature cell, productive cell ✅مثال انگلیسی از کاربرد اجزاء در پزشکی: histoblast ✅ توضیح و تفسیر مثال انگلیسی: a tissue - forming cell
خودکشی
محشر، خارق العاده، عالی
blast furnace
کوره بلند
Blast cells
سلولهای سرطانی
انفجار
صدای شدید
یه اصطلاح هم داریم: having a blast یعنی خوش گذشتن
مثال: I had a blast yesterday
دیروز خیلی بهم خوش گذشت
به باد انتقاد گرفتن
به شدت مورد انتقاد و سرزنش قرار دادن
انتقاد شدید کردن از
به صدا درآوردن
انتقاد شدید کردن از کسی یا چیزی ، با لدر از روی طرف رد شدن ، با خاک یکسان کردن طرف
شلیک کردن
an explosion
the rice blast fungus
انفجار
Expressing annoyance
Almost like Damn
لعنتی!
Blast! It doesn't work
Blast you!
Blast it!

از بین ببر
موج انفجار
fun: informal
an enjoyable and exciting experience
the concert was a blast.
طوفان ( خوشی ها ) ، کولاک ( خوشی ها ) موج ( انفجار خوشی ها )
The seven days in New York was a blast
این ۷روز در نیویورک کولاک ی بود. ( ترکوندیم )
اوقات خوش
BREAK SOMTHING INTO PIECES
خوش گذرانی
Blight آفت
A lot of fun
Blast :a very enjoable experience:It was a great trip. We had a real blast.
We had a blast.
خیلی خوش گذشت.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٢)

بپرس