binding

/ˈbaɪndɪŋ//ˈbaɪndɪŋ/

معنی: انقیاد، جلد، شیرازه، صاحفی، اجباری، الزام اور
معانی دیگر: بست، (هر چیزی که ببندد یا وصل کند) بند، باندپیچی (زخم و غیره)، (خیاطی - روبان یا نواری که برای استحکام بیشتر بر حاشیه یا سجاف یا درز دوخته شود) مغزی، لبه، جلد و پشت دوزی کتاب، صحافی، ته دوزی، الزام آور، به قوت خود باقی، (عمل شخص یا دستگاه) بسته بندی، بستگری، ماده ی چسبان یا همبند (برای جلوگیری از وارفتن)

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act of fastening, securing, and holding tight or together.

- The binding of her ankle helped it heal.
[ترجمه گوگل] بستن مچ پای او به بهبود آن کمک کرد
[ترجمه ترگمان] اتصال قوزک پایش به آن کمک کرد تا بهبود یابد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I've always been interested in the printing and binding of books.
[ترجمه مرتضی داستان] من همیشه علاقمند به چاپ و صحافی کتاب ها بوده ام.
|
[ترجمه گوگل] من همیشه به چاپ و صحافی کتاب علاقه داشتم
[ترجمه ترگمان] من همیشه به پرینت و binding کتاب ها علاقه مند بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a cover securing papers or pages of a book.

- The binding has come loose and some of the pages have fallen out.
[ترجمه گوگل] صحافی از بین رفته و برخی از صفحات از بین رفته است
[ترجمه ترگمان] صحافی سست شده است و برخی از صفحات از بین رفته اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a decorative or protective strip of fabric fastened to the edge of a piece of clothing, curtain, or the like.
مشابه: border

- The tablecloth will look finished once it has its binding around the edges.
[ترجمه گوگل] هنگامی که رومیزی در اطراف لبه‌ها چسبانده شود، تمام شده به نظر می‌رسد
[ترجمه ترگمان] رومیزی زمانی تمام خواهد شد که اتصال آن در اطراف لبه ها به پایان برسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: a fastening device attached to a ski, designed to grip the ski boot.

- When he fell, his boots detached from the bindings.
[ترجمه گوگل] وقتی افتاد چکمه هایش از پابند جدا شد
[ترجمه ترگمان] وقتی افتاد، پوتین هایش از bindings جدا شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
(1) تعریف: uncomfortably restrictive.

- He found the new uniform binding around his arms and shoulders.
[ترجمه گوگل] او یونیفورم جدید را دور بازوها و شانه هایش چسباند
[ترجمه ترگمان] یونیفرم جدیدی را که دور دست ها و شانه هایش پیچیده بود پیدا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: requiring compliance; compulsory.
مشابه: compulsory, obligatory

- The contract is legally binding.
[ترجمه عادل] این قرارداد الزام قانونی دارد
|
[ترجمه گوگل] قرارداد از نظر قانونی لازم الاجرا است
[ترجمه ترگمان] قرارداد به طور قانونی الزام آور است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- This agreement will be binding on both you and your heirs.
[ترجمه گوگل] این قرارداد هم برای شما و هم برای وراث شما الزام آور خواهد بود
[ترجمه ترگمان] این قرارداد هم برای شما و هم وارثان شما لازم الاجرا خواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. ski binding
گیره ی روی اسکی (که کفش اسکی در آن قرار می گیرد)

2. durable leather binding
(کتاب) جلد چرمی با دوام

3. i liked the book's binding and gilt lettering
از صحافی و حروف مطلای کتاب خوشم آمد.

4. an old law that is still binding in california
یک قانون قدیمی که هنوز در کالیفرنیا به قوت خود باقی است

5. this clause of the contract is binding on both parties
این ماده ی قرارداد برای طرفین الزام آور است.

6. The panel'sdecisions are secret and not binding on the government.
[ترجمه گوگل]تصمیمات این هیئت محرمانه است و برای دولت الزام آور نیست
[ترجمه ترگمان]اعضای این هیات سری هستند و برای دولت الزام آور نیستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The contract was not signed and has no binding force.
[ترجمه گوگل]قرارداد امضا نشده و هیچ نیروی الزام آور ندارد
[ترجمه ترگمان]قرارداد امضا نشد و هیچ نیروی الزام آور ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The judge said the document was not legally binding.
[ترجمه گوگل]قاضی گفت این سند از نظر قانونی الزام آور نیست
[ترجمه ترگمان]قاضی گفت که این سند به طور قانونی الزام آور نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Both sides in the dispute have agreed to binding arbitration .
[ترجمه گوگل]هر دو طرف مناقشه با داوری الزام آور موافقت کرده اند
[ترجمه ترگمان]هر دو طرف اختلاف توافق کرده اند که داوری را به پایان برسانند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The decisions of the European Court are binding on the United Kingdom.
[ترجمه گوگل]تصمیمات دادگاه اروپا برای بریتانیا الزام آور است
[ترجمه ترگمان]تصمیمات دادگاه اروپا در مورد پادشاهی متحده لازم الاجرا است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The agreement will be legally binding.
[ترجمه گوگل]توافقنامه از نظر قانونی لازم الاجرا خواهد بود
[ترجمه ترگمان]این توافقنامه به طور قانونی لازم الاجرا خواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. A document signed abroad is as legally binding as one signed at home.
[ترجمه گوگل]سندی که در خارج از کشور امضا می شود به اندازه سندی که در داخل کشور امضا می شود از نظر قانونی لازم الاجرا است
[ترجمه ترگمان]سندی که در خارج از کشور به امضا رسید قانونا به عنوان یک سند امضا شده در خانه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. This agreement shall be binding upon both parties.
[ترجمه گوگل]این توافقنامه برای هر دو طرف الزام آور خواهد بود
[ترجمه ترگمان]این قرارداد برای هر دو طرف لازم الاجرا خواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He is binding a new book.
[ترجمه گوگل]او در حال صحافی کتاب جدید است
[ترجمه ترگمان]او در حال بستن یک کتاب جدید است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. She hurriedly untied the ropes binding her ankles.
[ترجمه گوگل]او با عجله طناب هایی را که قوزک پاهایش را بسته بود باز کرد
[ترجمه ترگمان]او با عجله طناب را باز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Talks resume next week in Bonn on legally binding emission reduction targets that Washington has rejected.
[ترجمه گوگل]مذاکرات هفته آینده در بن درباره اهداف الزام آور کاهش انتشار گازها که واشنگتن آن را رد کرده است، از سر گرفته می شود
[ترجمه ترگمان]مذاکرات هفته آینده در بن در مورد کاهش قانونی انتشار گازهای گلخانه ای که واشنگتن آن را رد کرده است، ازسر گرفته می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. However, if the additional constraint is binding, the median voter would no longer be able to choose E
[ترجمه گوگل]با این حال، اگر محدودیت اضافی الزام آور باشد، رای دهنده میانه دیگر نمی تواند E را انتخاب کند
[ترجمه ترگمان]با این حال، اگر محدودیت اضافی الزام آور باشد، رای دهندگان میانه دیگر قادر نخواهند بود E را انتخاب کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

انقیاد (اسم)
submission, subjection, sufferance, binding, subjugation

جلد (اسم)
case, volume, shell, cover, covering, jacket, binding, skin, copy, tome, sheath, epidermis, holster, integument, tegument

شیرازه (اسم)
binding, headband

صاحفی (اسم)
binding

اجباری (صفت)
binding, compulsory, compulsive, mandatory, coercive, forcible, de rigueur, obliging

الزام اور (صفت)
imperative, obligatory, binding, mandatory

تخصصی

[عمران و معماری] دورپیچی
[برق و الکترونیک] اتصال
[حقوق] الزام آور، لازم الاتباع، لازم الرعایه
[نساجی] پیوند - نوار دوزی لبه پارچه

انگلیسی به انگلیسی

• front and back covering of a book; fastening, connecting; link between a communications protocol and a network adapter (computers); fastenings on a ski to secure the boot (sports); strip sewn along or over an edge as reinforcement or decoration; bandaging, act of applying a bandage
obligatory, compulsory; that binds, executed with proper legal authority; constipating, causing constipation
if a promise or agreement is binding, it must be obeyed or carried out.
the binding of a book is its cover.
see also bind.

پیشنهاد کاربران

پیوند
جایگاه اختصاصی یا همان رسپتور انواع مولکول بر روی بخشی از یاخته ( پروتئینهای موجود در غشای یاخته )
گرفتارکننده
اسیرکننده
✅ واژه ( با جداسازی اجزاء تشکیل دهنده ) : binding ✅ تلفظ واژه: BAY - ding ✅ معادل کاربردی، فارسی و توضیح واژه: بستن، چسباندن، متصل کردن، فیکس کردن ✅ اجزاء و عناصر واژه ( ریشه، پیشوند یا پسوند ) در پزشکی : desis, - pexy -
ADJECTIVE
✅ الزام آور
در مورد معاهده و توافق و رأی دادگاه و غیره
SYN: obligatory - mandatory - unbreakable
e. g.
The rulings of the ICJ are binding, but the court has no means of enforcing them. The US and Iran are among a handful of countries to have disregarded its decisions in the past
...
[مشاهده متن کامل]

@Aljazeera. com

ناگزیر، بایسته انجام، پایکرد
پیوند دهندگی. اتصال. همبستگی
لازم الاتباع
در متون حقوق
باندپیچی
واجب
در اسکی
ثابت کننده پنجه و پاشنه چکمه روی چوب اسکی
صحافی
متصل شونده
مثال ؛ Penicilin binding protein : پروتئین متصل شونده به پنی سیلین
متعلقات
binding ( رمزشناسی )
واژه مصوب: ترابست
تعریف: 1. فرایند ایجاد تناظر بین دو عنصر اطلاعاتی مرتبط 2. تأیید ارتباط شناسة یک هستار با کلید عمومی آن توسط یک نهاد مورد اعتماد
binding of Isaac
ذبح اسحاق
چفت و بند
الزام آور , لازم الاجرا ؛ صحافی ( کتاب ) ؛ بند
# binding agreement
# The contract is legally binding
# I'm interested in the printing and binding of books
# The binding of her ankle helped it heal
وا دارد/ مجبور کند
an agreement must be honored
اتصال یا اتصال دهنده
نگارش، تالیف، ویرایش
نگارش کتاب، تالیف، ویرایش
نگارش کتاب، تالیف،
در عمران چسبنده
به عنوان مثال مصالح چسبنده binding materials
جوش خوردن ( در استخوان یا مفصل )
قید و بند
لازم الاجرا
صحافی کردن
پیوند ، بستگی
وابستگی
الزام آور
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٢)

بپرس